• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه تالاسمی | ستاره سیاه کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,463
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
کد داستان: 475
ناظر: N a d i y a NADIYA._.pd

عنوان: تالاسمی
نویسنده: ستاره سیاه
ژانر: #اجتماعی

خلاصه: حنیسه دختر دلباخته پسر دایی عاشق خود است. بعد از رنگ جلای عشق در بین یک‌دیگر پا در آزمایش برای یک زندگی مشترک می‌گذارند. در خیال آن که همه چیز تمام است، ورق‌های آزمایش همه چیز را برعکس می‌کند و این‌جا خون است که مانع خوشبختی می‌شود.

پ.ن: تالاسمی بیماری خونی ارثی خطرناکی که باعث ناهنجاری هایی در هموگولوبین گلبول قرمز می شود و در نتیجه عامل کم خونی می گردد.
تالاسمی بر دو نوع: مینور و ماژور که با پیوند یک زوج مبتلا به مینور، فرزند آن‌ها به ماژور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,798
امتیازها
61,573
مدال‌ها
48
سطح
38
 
  • #2
IMG_20220209_123722_043.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,463
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه

می‌گویند عاشق که باشی و دل به همتای خود پینه‌ی بزنی، دیگر باقی‌اش را گور بابا.
می‌گفتند و می‌گفتند، پچ‌پچ‌های دیگران شنیدن دارد خب.
اما کاش حقایق را می‌بافتند چون لباسی گرم به تنمان می‌کردند تا میل‌های درازشان در بدن ما.
تویی که جسمت مانع خوشی‌هایت شده حال مرا می‌فهمی.
یکی سرطان دارد و آن یکی یرقان.
بگذرد بیماری زیاد است بخواهم بشمارم کارت به خرناس می‌کشد.
حال می‌خواهم این بیماری که میراث برایم رسیده را برایتان تفصیل کنم.
نامش تالاسمی‌ست و رسمش خستگی ابدی.
در گور هم که بروی باز رفیق نیمه راه نمی‌شود.
بدتر این است درد است اما درمان ندارد، باید بسوزی و بسازی.
خودخواهی دو نفر دیگر به پای همان عشــق معروف، در من و امثال من زیاد دیده می‌شود.
ای کاش کسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,463
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
دانای کل
صدای زن سپید پوش، آلارمی چون ساعت هفت صبح برای دریافت آزمایشش کوک کرده بود، در مطب پیچید.
- خانم حنیسه آمری؟
دستش بند کیف چرم قهوه‌ایش شد و تا توانست فشار داد. این همه فشار سکوت چرا تمام شدنی نبود؟ انگشتش روی بازی آنجلا خشک شد و ساعت گوشی‌اش را پایید. 8:30 صبح بود آن هم ناشتا. دیگر معده‌اش صدای غاره‌های ته دره را می‌داد و بهم می‌سابید. آن قدر عجله داشت که همان یک لقمه‌ای نان و پنیری که مادرش برایش پیچیده بود در دستش، جا گذاشت.
- بله!
پرستار که با لبخندی پهن سر و کله‌اش پیدا شد، تند گوشی را خاموش کرد و سر چرخاند. ابروهایش از شدت آن همه شک فاصله دورادوری گرفته بودند. زن سپید پوش دست در در جیب فرم خود کرد و پوشه کرمی رنگ را جلویش گرفت.
- اینم از جواب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,463
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
حرف‌هایش برای سوزاندن جانش و غفلتی صد ساله بد زجرآور بود اما باز چه فایده؟
نگاه قرمزش خاموش شد و تنها به گوش‌هایش اعتماد کرد.
قدم‌هایش درست کنار گوشش به خاطر سپرد و بعد صدایش را.
- تو از من قوی‌تری اما ضعیف‌تر، من برعکس تو توی‌ این‌صد و پنجاه سال به خوبی همه چیز رو یاد گرفتم، حتی اگر از تو ضعیف‌تر باشم. ما پنجاه برادر و خواهر هستیم، البته نه خواهر و برادر تنی فقط برای راحتیِ این‌وصله رو به گردنمون انداختن. در واقع ما اصلاً خواهر و برادر نیستیم. شیطان برای راحت کردن و خلاصی از کارهای سخت، شروع به ساخت فرزندهای نفرین شده می‌کنه یا به عبارتی از نفرین انسان‌ها استفاده می‌کنه و پنجاه فرزند رو متولد می‌کنه که هر کدوم از اون یکی قوی‌تره. ده نفر آخر برترین آفریده‌های اون هستن که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,463
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
با حرفش، خونِ دهانش را با تمام نفرتش، بر صورتش خالی کرد. تنها کاری که حالش را کمی بهتر همچنان خنک می‌کرد. چشم‌هایش را بست و با پشت دست، رد خون را پاک کرد و مقابل صورت خود آورد. بر کارش پوزخندی زد و نیشش را آماده برای کنایه.
- الحق که ضعیفی...خب از اون‌جایی که شما لایق نمی‌دونید خودم می‌گم.
با همان دست، صورتِ خونیِ خشک شده‌اش را نوازشگرانه لمس کرد و ادامه داد:
- بازنده می‌میره، اما برنده حق زندگی داره.
ترس در درونش به چندین برابر مقایسه شد، اما هیچ نکرد. کاری از هیکل نحیفش برنمی‌آمد. برای بار آخر اهتمام کرد اما هیچ نشد. یک باره تمام امیدش به پوچ رسید و درمانده به چشمانش نگاه کرد. دلش می‌خواست خوب آن را به یاد داشته باشد. حتی اگر زندانی را برایش به ارمغان بگذارد باز او فرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,463
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
***
محکم پلک بر هم فشرد و دستش را بی‌هوا به بالا برد. با برخورد دستش به صورت گلورا، تازه صدایی شبیه به کلاغ را آپدیت کرد. پلک‌هایش را باز کرد و چندبار پشت یک دیگر، باز و بست کرد. چشمان سیاهش بعد از این‌همه تلاش، تار بودنشان را کنار زدند و چهره ابوس گلورا را به نمایش گذاشت. گلورا چشمان سبز وحشی‌اش را با غضب به هم بست و باز کرد. سپس دست راشل را که بر صورتش نشست کرده بود را از چهره خود کند. همان‌طور که دستش را بر امان خدا بالای سرش تکان می‌داد گفت:
- نگو دوباره کابوس دیدی؟
و چشمان سبزش را حواله قیافه شوک‌زده راشل کرد. راشل از آن همه شوک زبانش به سقف دهانش وابسته شده بود برای حرف زدن، هیچ نگفت و تنها دستش را که بالای سرش مانند تکه گوشتی بی‌جان بود، از دست سفید گلورا بیرون کشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,463
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
حال درد نامش را به کجای دلش راه دهد؟ نامی که تازه به گوشش نجوا خوانده شده را چگونه بپذیرد که راشل است درحالی‌که نمی‌داند هست یا نیست. دست گندمی رویش را به چشم‌هایش کشید چند مالش داد. اشک بر چشمان سیاهش حمله‌ور شدند و او را گیج‌تر از این باقی گذاشتند. حال چرا برای چیزی که هیچ اهمیت چندانی ندارد باید اشک ریخت؟ آن هم بی‌اختیار از کف بریده. قطره‌های ریز و درشت ناگهان از چشمش جاری شدند و هیچ زمانی برای ایستادن به راشل ندادند. گلورا تا حال راشل را دید، فهمید قضیه از آن‌که فکرش را می‌کرد جدی‌تر است و خودش خبر ندارد. دستی بر موهای بورش که تا شانه با او همراه بودند کشید و آن‌ها را افشون بر هوا کرد و نگران پرسید:
- راشل! چرا گریه می‌کنی؟
منتظر چشمان سبزش را حواله راشل گریان کرد تا حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,463
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
حال راشل ماند تنها با حرف‌های صدمن یه غاز گلورا که سریع به سر مطلب رسید و جا نماند. راشل نگاه زمختش را به گلورا دوخت و هیچ نگفت. حال باید حرف‌هایش را باور کند یا در سردرگمیِ که بیخ ریه‌اش را گرفته تحمل؟ مشکوک به گلورا نگریست و غریب گفت:
- باید حرفات رو باور کنم؟ اگر من بی‌هوش شدم چرا هنور داخل مدرسه هستم، مگه نباید خونه باشم؟
گلورا نگاه سبز وحشیِ چپرچوله‌اش را به راشل که طلب‌کارش شده بود انداخت و دست به تنه درخت کنارش گذاشت و با خوی طلب‌کاری‌اش دست پیش گرفت تا پس نیفتد.
- ببینم مگه من مرض دارم که دروغ بگم! پدرت هنوز اطلاع نداره عزیزم وگرنه منِ بدبخت که با تو سر و کله نمی‌زدم.
بعد رویش را گرفت با حالتی به مانند قهر بچه دبستانی، به آسمان دل‌باز کرد. حال که فکرش را می‌کرد بد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,463
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
گلورا خم بر ابرو آورد و یک پایش را بر دیگری انداخت. چه بدبختی از راشل دچار شده! اگر به خود باشد از جایش بر می‌خیزد و به گور بابایش حساب می‌کند اما نمی‌تواند، او قول داده که تا تهش باشد و در این گیری‌ویری شانه خالی نکند. نگاه سبزش را کلافه اما عصبی از عهدی که به زور داده، بست و دهان با اکراه باز کرد.
- چندبار بگم بهت آخه؟ تو دختر رافائل گراند هستی، صاحب تنها بنایی این‌جا، مادرت به دلایلی کشته شد...
لپ سرخش را از صدقه سرِ آرایش باد کرد و ترکاند، سپس ادامه حرفِ نیمه تمامش را گرفت.
- تو بعد از چند روز به مدرسه اومدی که سر کلاس بی‌هوش شدی... بقیه‌ش هم که خودت می‌دونی.
راشل شنید و هیچ عمل نکرد، توانی نداشت که حرکتی بکند، گویی تنش فلج شده. ظلم است، بد ظلم است هیچ ندانی و گیر بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا