متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه آسو در آینه | نیکــدخت کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Lunaw
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 13
  • بازدیدها 574
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Lunaw

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
405
امتیازها
4,073
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان: 238
ناظر: Your Pluto sogi.an

نام داستان: آسو در آینه
نام نویسنده: نیکــدخت
ژانر: #اجتماعی #درام
خلاصه:
خط صاف زندگی، گاهی اوقات موج بر می‌دارد، پر از فراز و نشیب می‌شود تا به ساحل، نقطه‌ی سکون، برسد.
اینجا، وسط دریا، از آسمان تلاطم می‌بارد و دریای زندگی موج می‌گیرد.
ساحل ناپیداست و دو چشم که در انتظار پایان، به دنبال گمشده‌ای‌ست!
داستانی که هرکس به گونه‌ای به تعریف آن می‎‌نشیند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Lunaw

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,761
پسندها
34,320
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #2
IMG_20230111_234636_553.jpg

"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Lunaw

Lunaw

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
405
امتیازها
4,073
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #3
من در آيينه رخ خود ديدم
و به تو حق دادم
آه می‌‌بينم، می‌‌بينم
تو به اندازه‌ی تنهايی من خوشبختی
من به اندازه‌ی زيبايی تو غمگينم
چه اميد عبثی
من چه دارم که تو را در خور؟
هيچ
من چه دارم که سزاوار تو؟
هيچ
تو همه هستی من، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری؟
- همه‌چيز
تو چه کم داری؟
- هيچ

***
فصل اول: نقطه‌ی آغاز
نمی‌دانم باید از کجا شروع کنم؟ از کدام نقطه آغاز کنم تا بتوانم به پایان ذره‌ای نزدیک شوم این روزا هر نقطه‌ی آغاز گویا راهی‌ست برای گم کردن پایان ماجرا تخت نرمی‌ست اما درمان‌گر کمر درد‌های بی‌امان من نیست کمر دردهایی که با کم‌تر از یک ساعت سرپا ایستادن شروع می‌شوند و پایانشان با خداست بلند می‌شوم در آینه به صورت جدی و درهم رفته‌ام خیره می‌شوم افکار حتی بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Lunaw

Lunaw

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
405
امتیازها
4,073
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #4
- آخه برای چی بلند شدی رفتی؟ بس کن! من از دست تو چیکار کنم؟ مصیبت‌هات یادت رفته؟ چیا کشیدیم؟ الان رفتی نمک بپاشی رو زخمات؟ چه دردی آخه از تو دوا می کنه؟ هان؟
هان را آن‌قدر بلند گفت که گوش‌هایم یک لحظه از شنیدنش عاجز ماندند! داد میزد که چه؟ من بهتر از او می‌توانم کولی بازی در بیاورم چطور که پنج سال پیش در آوردم و آن‌ها با حرف‌هایشان مرا آرام، البته آرام که نه رام کردند؛ مرا به یک خواب خرگوشی فرستادند و اینگونه پایان ماجرا را نوشتند البته من بعدها فهمیدم هر خوابی، بیداری‌ای نیز به همراه دارد!
-میذاری حرف بزنم؟ یا قراره فعلاً سخنرانیات رو بشنوم؟ اره رفتم نمک بپاشم یکم بسوزم یکم از عذاب وجدانم کم شه یکم قلب سوزانم آروم‌تر بتپه چرا؟ چرا یبارم تو عمرت سعی نکردی منو درک کنی؟ اصلا یبار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Lunaw

Lunaw

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
405
امتیازها
4,073
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #5
- من درکت نمی‌کنم؟ منی که همیشه کنارت بودم؟ درکت کردم که گفتم بگذر از این‌جا ماجرا کشش نده! تهش که چی؟ با یه حال بدتر بر می‌‌گردی می‌افتی گوشه خونه آخه مگه چند سالته تو؟ بیا برو زندگیت رو بکن فراموشش کن
سیگاری را روشن می‌کنم صدای فندک که میاید، صدای او هم بلند می‌شود.
-باز داری زهرماری می‌کشی؟
-همه ادعای درکشون میشه اما به اندازه یک ثانیه هم درکت نمی‌کنن دوم شرمنده من نمی‌تونم مثله تو بی‌خیال باشم از مشکلات فرار کنم و یه جاه‌طلب به تمام معنا باشم! فعلاً
گوشی را روی تخت پرت می کنم به سیگار پک عمیقی می‌زنم و به دودش خیره می‌شوم کاش گذشته نیز دود بشود و برود و هرگز ردی از آن برجای نماند.
سعی می‌کنم عوض اشکی که ریخت را با پک محکمی در بیاورم اما نمی‌شود اشک و بغض کم کم دارد امانم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Lunaw
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SELENE

Lunaw

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
405
امتیازها
4,073
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #6
بر روی صندلی می‌نشینم حتی دیگر کثیف بودن یا نبودنش مهم نیست خراب شدن کت مارک دارم نیز مهم نیست این‌ روز‌ها چیزهایی مهم‌اند که از دست داده‌ایم! مانند من که وقتم، عمرم و او را از دست دادم و خودم را نیز نتوانستم حفظ کنم، بوی ساندویچ که میاید چشمانم ناخوداگاه به سمت مغازه‌ای کوچک کشیده می‌شود، یادم میاید همیشه آرزو داشتم در آن ساندویچی‌های کثیف با یک انسان که تنها انسانیت در وجودش باشد ساندویچ بخورم بی‌آنکه ذره‌ای نگران کثیف شدن صورت، پاک شدن لبان رژ زده‌ام و هزار فیس و افاده‌ی دیگر باشم!
اما اکنون، ساندویچ که سهل است آب هم از گلوی یخ زده‌ام پایین نمی‌رود من در نقطه‌ای ایستاده‌ام که هر روز از خود می‌پرسم باید چه‌کار کنم؟! فرار کنم؟ بیخیال شوم؟ بروم در اتاق چندین متری‌ام شبم را صبح و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Lunaw
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SELENE

Lunaw

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
405
امتیازها
4,073
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #7
من حتی با وجود گذر بیست و چند سال از زندگیم نمی‌دانم باید چه بگویم! از کجا شروع کنم؟ چه بپرسم! اصلا افسار واژه‌ها را از دست داده‌ام یاد معلم فارسی‌ام می‌افتم که می‌گفت: ترتیب مهم است اگر ترتیب رعایت نشود همه چیز بهم می‌ریزد! پس چرا حوادث زندگی من سرجایشان نیستند؟ پس و پیش‌اند؟ چه کسی واژه‌ها را جابه جا کرد؟
-خانم...خانم بفرمایید، امرتون؟
با صدای نوزاد به خودم میایم گریه کنان در بغل مادرش و دست‌هایش را به سوی سینه‌ی او دراز کرده است، شیر می خواد؟ پس چرا نمی‌دهد؟ اکنون بچه‌اش می‌میرد! چرا او را سیراب نمی‌کند؟ ضجه‌هایش را نمی‌شنود؟ صورتش کبود شده است الان است که نفسش قطع شود! اگر کودکش بمیرد چه می‌کند؟ خدا را شکر می‌کند که این یکی مرد اشکالی ندارد دومی را میاورم؟ آن نوزاد... .
محکم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Lunaw
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SELENE

Lunaw

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
405
امتیازها
4,073
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #8
آری یادم نبود شما چشمانتان را نمی‌توانید بگیرید! نمی‌توانید فقط به شیر خوردن بچه فکر کنید! یا هر ‌رهگذری مادرش را خراب می‌خواند زیرا دارد به بچه‌اش شیر می‌دهد! زیرا دارد یک نفر را از مرگ نجات می‌دهد زیرا دارد باعث می‌شود یک انسان رشد کند و پا به این دنیای مزخرف و گند بگذارد! راست می‌گویید بهتر است اصلا کودکی پا بر جهان نگذارد! بمیرد...
از مغازه بیرون می‌آیم، با برخورد هوا به پوستم تازه می‌فهمم برای چه به آن مغازه قدم گذاشته‌ام! چقدر تنهایی مرا آسیب پذیر کرده است که حتی یادم نمی‌آید برای چه به این شهر آمده‌ام! زن راست می‌گفت مرا به بچه‌ی او چکار! عرضه داشتم... .
سعی می‌کنم حواسم را جمع کنم، داخل مغازه‌ی دیگری می‌شوم، چشمانم به سوی لباس‌های ریز و درشت در گردش است، فروشنده که متوجه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Lunaw
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SELENE

Lunaw

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
405
امتیازها
4,073
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #9
هیچ‌کس هیچ‌چیز نمی‌داند اون‌قدر در این چهار سال از آدم و عالم دور شده‌ام که دیگر کسی را نمی‌شناسم آن‌هایی هم که هستند زیپ دهانشان دست اوست، اویی که ادعا می‌کند هیچ چیز نمی‌داند! وقتی خواستم بیایم به این‌جا فکر می‌کردم یک تنه می‌توانم فکر می‌کردم این همه سال انواع قرص‌ها و روشهای درمانی را امتحان مرا بهبود ساخته و می‌توانم مثله یک آدم معمولی زندگی کنم حداقل به اندازه ی یک آدم معمولی توانا و شجاع باشم اما اکنون می‌بینم نه من همانم همان ترسویی که چهار سال پیش ساخته شد و هرگز دیگر تغییر نکرد. بعضی قالب‌ها همیشگی‌اند نمی‌توان آن را تغییر داد و من چقدر خوب در این قالب جا شده ام! از بیمارستان تنفر عجیبی داشتم رفت و آمد آدم‌ها به بیمارستان مرا دلواپس میکرد هر آن منتظر صدای شیون و گریه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Lunaw
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SELENE

Lunaw

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
405
امتیازها
4,073
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #10
بازهم با همان لباسهای تکراری جلوی سر در بیمارستان نشسته‌ام؛ جایی که چهار سال پیش هم آمدم البته آن زمان هیچ درکی از موقعیت نداشتم الان هم ندارم، ندارم که سه ساعت است بر روی صندلی نشستهام و نگاه می‌کنم.
پیدا کردن آن بخش کذایی زیاد هم سخت نیست اما پیدا کردن یک پرستار پاسخ‌گو خیلی سخت است. و من که برایم انسان‌ها چیز ناشناخته‌ای هستند هنوز نمی‌دانم بعضی چیزهارا باید جور دیگری حل کرد مثلا با خواهش و تمنا نمی‌شود از یک پرستار درخواست کرد. باید پول را در صورتش پرت کرد تا کارت را بکند! و این فرهنگ است فرهنگ یعنی یک شهر پر از خیابانهای پیچ در پیچ که هر کوچهاش بوی تعفن می‌دهد!
با دستان سردم بی‌حرف چند تراول بر روی میز می‌گذارم و او مشغول گشتن می شود.
- بله این روزی که می‌فرمایید بچه‌هامون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Lunaw
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SELENE
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا