اسمش راز های عقیق هستشسلام رمانی بود که زمان قدیم که دختر سرایدار عاشق پسر آروم رییسشون میشه و برادر دختر یه شب تو باغ اونا رو باهم می بینه و پسر رییسش رو به قتل میرسونه و و دختر برای رضایت زن پسر ساکت رییسش میشه بعد یکی دو سال از شوهرش با برادرش فرار میکنه و پسرش رو میزاره اسم شوهرش بهزاد بود و سالها بعد .....
بچش بزرگ میشه و اون هم با دختر عمش یه داستانی داره و آخر داستان می فهمند که اون شب تو باغ در واقع خواهر مقتول اتفاقی برادرشو کشته