سلام
یه رمانی بود که پسره مذهبی بود دختره نبود
اینا ازدواج میکنن عاشق هم میشن
یعنی یه خانوم پیری هست به اینا میگه باید ازدواج کنید تا ارث بدم بهتون
بعد اینا ازدواج میکنن ماه عسل میرن مشهد
بعدشم برمیگردن دختره آشپزی بلد نیست خدمتکار میگیرد بعد یاد میگیره دختره خیلی غیر مذهبیه پسره مذهبیه بعد عاشق میشن نمیدونم چی میشه این دختره بچه دار نمیشه میره شمال پسره میره دنبالش میاره از پرورشگاه بچه میارن پسره اسمش علی بود فکر کنم
خلاصه که زیاد چیزی یادم نیست ولی خیلی دوستش داشتم اگر کسی میدونه لطفاً بگه