متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه پیدا کردن رمان‌های بی‌نام

₰جادوگرِخویش₰

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,146
پسندها
11,786
امتیازها
38,673
مدال‌ها
23
  • مدیر
  • #921
امضا : ₰جادوگرِخویش₰

BLUE•

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
5
پسندها
93
امتیازها
83
  • محروم
  • #922
سلام یخ رمان بود که دختره فراموشی میگیره و بعد به دست گروه مافیا کشته میشه و نامزدش میوفته دنبال انتقام میشه اسمش رو بگید؟
 

Reyhaneh.te16

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
8
پسندها
15
امتیازها
33
  • #923
سلام رمانی که دختره دانشجو پزشکی بود و اینکه پدرش آشپز بیمارستان بود یکبار ازدواج کرده بود با همکلاسیش و طلاق گرفته بود همکلاسی با یک پرستار ازدواج کرده بود و بعد از کلی ماجرا با استادش که جراح قلب بود ازدواج کرد خانواده استادش همگی پزشک بودن
عبور از غبار
 

مجهول ایکس

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
3
پسندها
5
امتیازها
0
  • #924
یه رمان خوندم اسم شخصیتاش یادم نیس... پسره پلیس بود و یه بچه داش بعد تو تاکسی یه دختری کیفشو زد... بعد این پلیسه دنبال یه باند خلافکار بود که باعث خودکشی ی سری از مردم شده بودن... و وقتی رفت اونجا شد جلاد... و همون دختری که تو تاکسی کیفشو دزدیده بودو دید و باهاش عقد کرد... و اسم جعلیش شیوان بود پسره... برای اینکه خلافکارا هویت واقعیشو نشناسن... کسی میدونه اسمش چی بوده؟
 

مجهول ایکس

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
3
پسندها
5
امتیازها
0
  • #925
و رمان نجیب بی ابرو... ممون میشم اگ کسی میدونه اینو از کجا پیدا کنم بگه
 

Titimah

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1
پسندها
1
امتیازها
0
  • #926
دنبال رمان عدنان و دلارای میگردم
 

آرشآ

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
106
پسندها
3,753
امتیازها
16,263
مدال‌ها
8
  • محروم
  • #927
یه رمان بود
که داستان دوتا دختر بود که رشته تربیت بدنی میخوندن تو تهران
بعد اینکه مهلتشون تموم میشه باید از خوابگاه برن دوستش توی تهران خونه داشتن اون رفت خونه خودشون و دختره هم رفت توی یه خونه ک ۳۰ تا دختر بودن بعد بخواطر اینکه مشکوک میشه به یکی از هم اتاقی هاش ک معتاده میره دنبالش و پلیسا دستگیرش میکنن و به وصیغه رفیقش ازاد میشه و توی پاسگاه با یه پلیس جوون اشنا میشه که پلیسه به بهونه کمک کردن بهش شمارشو میده
بعد از اون داستان از خونه زد بیرون و رفت دنبال یه خونه تا با یه املاکی اشنا شد ک یه پیرمرد بود
پیرمرده طبقه بالا خونشو داد به دختره
و خونه پلیسه هم روبروی خونه دختره بود
بقیشو یادم نمیاد...
 
امضا : آرشآ

BlaCkfloWeR

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
979
پسندها
14,821
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • #928
یه رمان بود
که داستان دوتا دختر بود که رشته تربیت بدنی میخوندن تو تهران
بعد اینکه مهلتشون تموم میشه باید از خوابگاه برن دوستش توی تهران خونه داشتن اون رفت خونه خودشون و دختره هم رفت توی یه خونه ک ۳۰ تا دختر بودن بعد بخواطر اینکه مشکوک میشه به یکی از هم اتاقی هاش ک معتاده میره دنبالش و پلیسا دستگیرش میکنن و به وصیغه رفیقش ازاد میشه و توی پاسگاه با یه پلیس جوون اشنا میشه که پلیسه به بهونه کمک کردن بهش شمارشو میده
بعد از اون داستان از خونه زد بیرون و رفت دنبال یه خونه تا با یه املاکی اشنا شد ک یه پیرمرد بود
پیرمرده طبقه بالا خونشو داد به دختره
و خونه پلیسه هم روبروی خونه دختره بود
بقیشو یادم نمیاد...
رمان سه سوت
پسره (عطا) واقعاً...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BlaCkfloWeR

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • #929

Mahdiye sajdeh

نویسنده افتخاری
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,158
پسندها
43,224
امتیازها
59,573
مدال‌ها
20
سن
28
  • #930
امضا : Mahdiye sajdeh

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
4,692
بازدیدها
2M
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
65
عقب
بالا