سلام من یه رمان میخوندم که فکرمیکنم اسم پسره علی بود ژانرش مذهبی بود بعد دختره شدیدا عاشق پسره بود ولی پسره نه زیاد بعد تیکه خیلی خاصی که یادمه یکی از اقوام پسره تو مرده شور خونه کار میکرد بعد اینا یه شب رفتن خونه اونا دختره چای نخورد پسره فکرکرد به خاطر کار اون اقا نامزدش چای برنداشته و ناراحت شد ولی بعدش متوجه شد اون شب دختره حالش خوب نبوده و کمکم عاشقانه هاشون شروع شد