سلام
یه رمانی بود که پسره مذهبی بود دختره نبود
اینا ازدواج میکنن عاشق هم میشن
یا عاشق هم میشن ازدواج میکنن
خلاصه که زیاد چیزی یادم نیست ولی خیلی دوستش داشتم اگر کسی میدونه لطفاً بگه
سلام، این رمانی که در پایین معرفی میکنم، اسمش را یادم نیست؛ اما جزئیات مهمش رو دقیق یادمه...
رمان از جایی شروع شد که برای خواهر یک پسر بچه خواستگار میاد. بعد از گذشت چند جلسه بالاخره راضی به این وصلت میشن؛ اما اون پسر بچه غیرتی بود و حس خوبی به داماد جدیدشون نداشت.
این خانواده (خانواده عروس) به خونه داماد و خانوادش میرن که این پسر بچه یک دختر همسن خودش اونجا پیدا میکنه و از قضا با هم سازشون نمیگیره و با هم دعوا و کل کل می کنن. (این دختر بچه، خواهر داماد بود. اگر اشتباه نکنم.)
بعد از گذشت اتفاقاتی، رمان میره به چند سال بعد که این پسربچه بزرگ شده و با همون دختر، هم دانشگاهی هستن و طبق روال گذشته با هم مشکل دارن...
(فقط اسم یکی از شخصیت ها...
سلام دنبال یه رمان میگردم اگه کسی میدونه لطفا اسمشو بگه در مورد سه تا پسر و سه تا دختر بود که دزدیده میشن تو یه خونه زندانی میشن بعد همونی که دزدیدتشون بهشون دستور میده چکار کنن و مجبورشون میکنه ازدواج کنن.
کسی اسمشو میدونه؟
یه رمان خوندم ژانرش غمگین و عاشقانه بود.
یه دختره که دوتاداداش داره فکرکنم اسمشونم مهرسام ومهردادبود و عاشق پسری میشه که اونم فقط یه داداش داره ویتیم هست و یه قسمتی از رمان این بود که دختره پسره را تو فرودگاه میبینه که یه دختر کنارشه وفکرمیکنه که بهش نامردی کرده ولی اون دختر را به سر پرستی قبول کرده بوده و یکی از داداشای دختره چند نفر را میفرسته وبه کلیه پسره چاقو میزنن و پسره یکی از کلیه هاش را اهدا کرده بود
یه قسمت دیگه ایشم که یادمه این بود که دختره و پسره رو چون دکتر بودن وتوی بیمارستان کار میکردن که یه دفعه هما میبینن و پسره یه دفعه حالش بد میشه و خون بالا میاره ودختره از دکتر میپرسه که چی شده که دکتره میگه به خاطر خوردن نوشیدنی...
خواهش میکنم هرکی اسم رمانا میدونه بگه
سلام چند سال پیش رمانی خودم اما متأسفانه اسمش یادم نمیاد
اولی یه پسری بود که کلیه پسرخالش که مرگ مغزی شده بود رو پیوند زده بود ، چندین بار پسرخالش میاد بخوابش که دختری و پیدا کنه و ازش حلالیت بطلبه
داستان طوری میچرخه که پسره با دختره ازدواج اجباری میکنه و بعدها عاشقش میشه اسم شخصیت هاشـم یادم نمیاد
دومی رمان اسم شخصیتاش امیرعلی و ماهی بود
مادر ماهی با مردی ازدواج میکنه که اون شخص به ماهی اذیت میکنه ، امیر علی هم که ورزشکار بوکسور و پسر عمه همون شخصه
سومی دختری که تحت فشارهای بداخلاقی پدر فرار میکنه و میاد ایران پیش پدر بزرگ و مادربزگ مادریش زندگی میکنه و پسر همسایه که ورزشکار و مذهبی هست عاشقش میشه
پدر دختره رو ویلچر بود..مادر دختره که مرده بود تو آتش سوزی و میگفتن خودکشی بوده که دختره میخاست ثابت کنه که نبوده. یه دفترچه ای هم پدر دختره داشت که خاطراتش بود و از دختره مخفی میکرد..تو گذشته پدره نامردی کرده بود با مادر پسره..پسره هم از مادر خودش متنفر بوده. میخاد ثابت کنه پسره که پدرش آتش سوزی رو راه ننداخته.
کسی یادش نیست