چالش "برگی از احساس شعر و دست نوشته‌ها"

[قند]

ما خسته‌ایم از این قفسِ صد هزار قفل
دلتنگی و
کدورت و
غربت بهانه است

#غلامرضا_طریقی

 

[قند]

از من تا من ،
تو گسترده‌ای...!

با تو برخوردم
به راز پرستش پیوستم
از تو به راه افتادم
به جلوهٔ رنج رسیدم.

و با این همه‌، ای شفاف !
و با این همه، ای شگرف...!
مرا راهی از تو به در نیست‌.

زمین باران را صدا می‌زند
من تو را...!

#سهراب_سپهری

 

[قند]

چه آرزوها
که داشتم من و دیگر ندارم
چه‌ها که می‌بینم و باور ندارم
چه‌ها،‌‌ چه‌ها، چه‌ها، که می‌بینم و باور ندارم ...

#مهدی_اخوان_ثالث

 

[قند]

گمان میکردم آن‌که دوستم دارد
حتی اگر غرق در تاریکی ‌ام باشم
دوستم خواهد داشت
حتی اگر پُر از زخم باشم
حتی اگر قادر به دوست داشتن خودم نباشم
او با وجود همه این ها دوستم خواهد داشت
اما نه،
هیچکس خود را به مخاطره نمی‌ اندازد
و دستش را داخل چاه نِمی برد
تاریکی تنها برای ماست

#محمود_درویش

 

[قند]

جاذبه های تو تمام نمی شود
من اما
تمام می شوم در آغوشت
و باز به دنیا می آیم
به‌خاطر دوباره دیدنت
با همین تولد مکرر
می بوسم و نگاه می کنم و
می چرخم چند بار دیگر
زمین دور خورشید بچرخد
و من خیال کنم هنوز نچرخیده ام

#عباس_معروفی

 

[قند]

محبوب من
شما، تجلی عشقی
در ثانیه ثانیه‌های زمان
در لحظه لحظه‌ی عمر
و در سلول به سلول تنِ من
هر وقت هرجا
سخنی از عشق به میان میاید
من ناخودآگاه یاد شما می‌افتم
عنصر وجودی شما حتما از عشق است
و عشق بنیادی‌ترین عنصر این دنیای بی‌نهایت است.

#علی_سیدصالحی

 

[قند]

می‌بینمش
و پلک‌هایی بی‌تاب
از من به جای می‌ماند.

#محمد_مختاری

 

[قند]

دندان بر جگر بگذار،
اگر چه كوهستان‌ها را
صخره به صخره
با خون شكوفه شسته‌اند،
اما رنگين‌كمان‌هاى بسيارى
بر پيچ و تاب رود بزرگ
پل خواهند زد

#سیدعلی_صالحی

 

[قند]

تو نه دوری تا انتظارت کشم
و نه نزدیکی تا دیدارت کنم
و نه از آنِ منی
تا قلبم آرام گیرد
و نه من
محروم از توام
تا فراموشت کنم
تو در میانه‌ی همه چیزی

زمستانت هرگز
مرا نخواهد کشت
خیالم می‌تواند
هزاران هزار تابستان بیافریند

#محمود_درویش
مترجم:صالح بوعذار

 

[قند]

با کدام بال
می‌توان از زوال روزها و سوزها
گریخت؟

#فروغ_فرخزاد