داستان کودک داستان کودک هری و سفر به سرزمین افسانه‌ها | فائزه کاظمی‌پور کاربر انجمن یک رمان

داستان دوست دارید از کدوم شخصیت خوشتان می آید

  • اره

  • نه

  • خیلی

  • متوسط

  • هری

  • امی

  • تایموس


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

کاظمی

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,782
پسندها
6,239
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
محل سکونت
از دل جنوب
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام خالق زیبایی ها♡
کد داستان کودک: ۶۰
ناظر: Seta~ -Ennui

نام داستان: هری و سفر به سرزمین افسانه‌ها
نام نویسنده: فائزه کاظمی پور
ژانر: #فانتزی
جنسیت: مناسب هم برای دختران و هم پسران.
رده سنی: مناسب 9تا 12سال847396_cfa86e3d779ed0cfeac81f5c816c3a20.jpg

خلاصه:
هری جکسون پسر دوازده ساله، ماجراجویی است.
او روزی به همراه پرنده خانگی عجیب غریبشان تایموس به سفری آن سوی جهان که دنیایی پر از موجودات افسانه ای می رود و اتفاقات جالبی برایش رخ می دهد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : کاظمی

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,748
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
محل سکونت
کیهان کبیر
  • #2
داستان_کودک.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کودک خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
*☆ قوانین جامع تایپ داستان کودک کاربران ☆*

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان‌کودک به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡


درصورت پایان یافتن داستان کودک خود در تاپیک زیر اعلام کنید!
**تاپیک جامع اعلام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

کاظمی

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,782
پسندها
6,239
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
محل سکونت
از دل جنوب
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
صدای خورد شدن چیزی نازک به گوشش رسید.
بیشتر در خودش جمع شد،نفس درسینه او و دخترک ترسیده کنارش حبس شده بود.
اقای هنگ پاهای مار پیچ‌اش را حصار کرده بود؛ خرناسی به گوش رسید، صدای خنده‌های موذیانه موجودات شیطانی طنین وحشت شده بود...

با برخی از شخصیت های افسانه‌ای داستان آشنا شوید.

الف )
در آلمان به همه‌ی موجودات ماوراءالطبیعه الف می‌گفتند و در فرهنگ انگلیس کهن( در کل برای پریان
این نام را به کار می‌بردند). اما کم کم که فرهنگ قومی موجودات فراطبیعی پیشرفت کرد و گسترش یافت و موجودات
متنوع‌تری به آنها اضافه شد، این اسم به گونه‌های از جن و پری تعلق گرفت که شکلی انسانی با شمایلی ظریف و زیبا
دارد. در بعضی فرهنگ‌ها الف‌های مذکر، زشت و چاق و کوتاه‌اند، اما الفهای مونث دست کم از رو به رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : کاظمی

کاظمی

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,782
پسندها
6,239
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
محل سکونت
از دل جنوب
  • نویسنده موضوع
  • #4
پایین شلوار جین مشکی‌اش را بالاتر زد هرچند برای جلو گیری از گلی شدن دیگر خیلی دیر بود اما اینطوری بیشتر حال می داد، پایش را بیشتر درگل های خیس باغچه فرو کرد. حس مایع نرم وخیس گل کف پاهایش حس مطلوب و خوشایندی بهش می داد، می دانست اگر امی بفهمد سکته می‌کند و یک تنبیه درست وحسابی نوش جان می‌کند. با فکر کردن به حرص خوردن امی لب‌های گوشتی‌اش کش امد و لبخند شیطانی روی لب‌هایش نقش بست. و بیشتر پاهایش در گل فرو برد، بچه‌تر که بود امی سعی می‌کرد با گفتن داستان های تخیلی و البته به قول خودش ترسناک از کرم‌ها و موجودات خزنده دیگر که درون گل ولای باغچه زندگی می کردند، او را از این کار منع کند.
اما نمی دانست که او عشق این جک و جانور‌ها بود وصد البته ماجراجویی، با حس کردن خزیدن چیزی نرم و خیس در پشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : کاظمی

کاظمی

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,782
پسندها
6,239
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
محل سکونت
از دل جنوب
  • نویسنده موضوع
  • #5
به آرامی دستش را به پشت پاهایش زد وآن چیز نرم وچسبناک را در آورد. دست راستش که مشت کرده بود را در حالی که از هیجان قلبش به تاب تاب افتاده بود وچشم های آبی اش برق می زد باز کرد.
با دیدن کرم ریزه میزه صورتی رنگ افکار شیطانی به سرش هجوم آورد. دستش را دوباره مشت کرد و از درون گل ولای باغچه بیرون آمد، دمپایی پلاستکی آبی رنگش را که به خاطر گل کفش کثیف شده بود را کنار درخت گذاشت. وبه سمت انباری گوشه ای حیاط حرکت کرد. اگر امی سر می رسید و دمپای های گل آلود و شلوار کثیفش را می دید بازهم نقطه جوش وسواسش بالا می زد و او به حمام می برد وتاجای که جان داشت با کیسه کلفت بافیده شده می سابیده اش و پوست اش را می کند. سعی کرد این افکار را از ذهنش شوت کند بیرون و با آرامش به آزمایش اش می رسید.
 
امضا : کاظمی

کاظمی

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,782
پسندها
6,239
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
محل سکونت
از دل جنوب
  • نویسنده موضوع
  • #6
انباری جزء مناطق ممنوعه بود؛ البته تنها برای او و امی به خاطر وسایل عهد بوق و پله های قهو ه ای رنگ شکسته و حجم گرد وخاک آنجا را ممنوع اعلائم کرده بود. اما خوب مگر برای کسی مثل هری که تنش برای دردسر و هیجان می خارید مهم بود.؟
معلوم است که نه، نمی دانست چرا اما انگار امروز برعکس تمام روزها قفل سنگی گنده و طلایی رنگ به در انباری زده نبود. با دست چپ اش در را باز کرد.
برای ورود به انباری باید از شش پله ای مارپیچ چوبی که از بدشناسی ترک خورده بودند رد می شدی.
گربه کوچک و مشکی رنگ اش که بر روی گردنبند زنجیره مانندش وصل بود را چند بار چرخاند.
(گربه در باور کشورهای اروپایی گاهی نماد خودشناسی است.)گربه را امی برای تولدش گرفته بود، ومتعقدبود از او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : کاظمی

کاظمی

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,782
پسندها
6,239
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
محل سکونت
از دل جنوب
  • نویسنده موضوع
  • #7
این خانه ویلایی از پدربزرگ اش به پدرش به ارث رسیده بود، پدربرزگش یک نویسنده ومحقق درباره موجودات افسانه ای و افسانه های دنیا بود، کتاب ضخیم وپر حجمی دراین باره نوشته بود که پر از مطالبی در مورد موجوداتی ماورائی مثل الف ها، کوتوله ها، ساحره هاو... بود و حتی مشاهداتشم به صورت نقاشی وعکس تو کتاب وجود داشت اما خوب متاسفانه این کتاب با خود پدر بزرگ اش ناپدید شد پدرش پیتر جکسون هم که علاقه های پدر اش را داشت و درهمین باره تحقیق می کرد متقعد بود که موجودات سرزمین افسانه ها برای محفوظ موندن رازها واسرار سرزمینشان از شر انسانها و نیروهای شر پدراش را به همراه کتاب بردند و او هنوز زنده است. امی تنها فامیل خونی آنها بود و بعد از ناپدید شدن پدر هری و مرگ مادرش به خانه آنها امد ومسولیت هری را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : کاظمی

کاظمی

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,782
پسندها
6,239
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
محل سکونت
از دل جنوب
  • نویسنده موضوع
  • #8
وقتی کوچک تر بود، هنگام گشت وگذار میان وسایل انباری این دریچه را کشف کرده بود. اما آن زمان درش ساده وسبز رنگ بود بدون هیچ شکلی، پدرش می گفت؛ این دریچه یک جای معمولی نیست. بلکه راهی است میان انسانها و موجودات افسانه ای که تنها در زمانی خاص که کسی خبر نداشت؛ دریچه باز می شود و انسان را به درون خودش می بلعد، و این اشکال تنها زمانی خود را نشان می دهند که احساس امنیت کنند. دریچه را باز و از درون آن جبعه مستطیل شکل فلزی که اندازه متوسطی داشت را بیرون آورد. درون جبعه وسایل آزمایشگاهی اش بود. یک آینه گرد با دسته پلاستیکی، تیغ جراحی،سوزن و... که آنها را دور از چشم همه از وسایل مادرش برداشته بود. تخت کوچک فلزی را روی زمین انباری گذاشت و کرم بی جان را روی آن گذاشت. لبخند خبیثی زد، چراغ قوه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : کاظمی

کاظمی

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,782
پسندها
6,239
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
محل سکونت
از دل جنوب
  • نویسنده موضوع
  • #9
باصدای صوت، تایموس در برابرش ظاهرشد. عجیب بود اما چهره اش اخم آلود و خشمگین بود جوری به نظر می رسید که انگار می خواهد با آن منقار تیزش هری را سوراخ سوراخ کند و بعد هم تکه تکه اش کند.و البته حق هم داشت، هری فراموش کرده بود غذایش را سرموقع آماده کند، اخر او یک پرنده معمولی که نبود یک عجوبه به تمام معنا بود. هری لبخند احمقانه ای زد که ردیف دندان های یکی درمیان زرد رنگ وسیاهش مشخص شد وباعث جمع شدن چهره تایموس شد. هری به دیوار چسبیده بود و در چهراش ترس نمایان بود، بعد از امی تایموس غرغرو ترین بود و البته با کسی ابدا شوخی نداشت.
گویی پدرش چیزی می دانست که تایموس را به او هدیه داده بود. حالادیگر تایموس روبه روی هری قرار گرفته بود و رخ به رخ همدیگر بودند. تایموس بال نوک تیزش را به پیشانی عرق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : کاظمی

کاظمی

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,782
پسندها
6,239
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
محل سکونت
از دل جنوب
  • نویسنده موضوع
  • #10
صدای نابهنجار در زدن کسی هری را از جا پراند. وحشت زده وسایلش را درون جبعه ریخت و درون دریچه گذاشت. فکر اینکه امی باشد لرز بر اندامش می انداخت، تلو تلو خوران به سمت پله ها رفت و انقدر دستپاچه بود که چند بار نزدیک بود سکندری بخورد.بالاخره به هر جان کندنی بود از انبار بیرون رفت نرسیده به در تازه مغزش به کار افتاده که امی همیشه با خودش کلید در خانه را می برد پس محال بود این فرد، عمه امی باشد. به ناگاه امیدی در قلبش جوانه زد نکند پدرش برگشته بود.؟یا کسی از او برایش خبری آورده است. امی و دیگران همه متقعد بودند که پدرش در سفر دچار سانحه شده و فوت کرده واینکه او زنده است؛ و روزی برمی گردد ساخته ذهن زیاد تخیلی او بود.با اینحال هری هرگز قصد نداشت اینها را باور کنند مطمعن بود که روزی پدرش و پدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : کاظمی

موضوعات مشابه

عقب
بالا