متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار رهاشده کاربران مجموعه اشعار فصل عاشقی | Mary_s کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mary_s
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 21
  • بازدیدها 1,080
  • کاربران تگ شده هیچ

Mary_s

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
443
امتیازها
2,623
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #11
راز ها بر ما گذشت
روز ها بر ما گذشت
کشف نکردیم آنچه بود
بر سر روزگار خالی کردیم آنچه بود.
لذت بردن از زندگی فراموش شد
همه وقتمان صرف چیز های پوچ شد
نبردیم دستی در دل، عاشقی
که او رفت و از کنارم آن دور شد
 
آخرین ویرایش

Mary_s

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
443
امتیازها
2,623
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #12
کاش م**س.ت شوم پی جام ش*ر..اب
که تو ساقی شوی و به من دهی جرئی آب
کاش نگهبان دلم بودی حتی در خواب
اما چه فایده کاش بودی عاشق
مثل یک دریاچه بودم برای تو و تو هم مثل یک قایق
در تصویر زیبای کنار گلدان
مثل قابی در آغوشم زندان
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mary_s

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
443
امتیازها
2,623
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #13
برایش پنجره شدم
او هر روز می نشست در کنج دلم
از درون من نگاه می کرد کل دیده را
هر روز پاک می کرد از روی سینه خاک را
تا ببیند یکی از گل های باغ را
دوست داشتم برایش عاشق باشم
اما از دلم دید معشوقه ای از گل ها را
من به خیالم عاشق بود اما
رفت تنها گذاشت این دل را
 
آخرین ویرایش

Mary_s

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
443
امتیازها
2,623
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #14
ساز من بزن برام یک آهنگ بی نام و نشون
قلب دست بگیره از تو یک نشون
وقتی از یار می خونی
از برای دلدار می خونی
دریا برام موج میاره
خورشید برام سوز میاره
صدای باد برام آوازه بلبل میاره
قلبه من نشونه می خواد
نشونه ای از خونه می خواد
برگردم به اون زمان
به یک ترانه ی بی زبان
موسیقی از جنس عشق
یک بهار از نوع سرنوشت
 

Mary_s

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
443
امتیازها
2,623
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #15
رفتی و از ما گذشتی

بدان که دیگر نیست راه برگشتی

من برایت از مجنون گفته ام

از فرهاد که در راه عشق داد صد جان گفته ام

تو رهایم می کنی در هست و نیست

برو دیگر در چشمانت مثل لیلی عاشقی کردن نیست
 

Mary_s

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
443
امتیازها
2,623
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #16
چشم هایت را ببند...
دست هایت به سمت آغوش ها ببند...
مهمانسرای قلبت را روی کسی باز نکن...
هر که خواست وارد شود باز نکن...
بنشین در کافه گوش کن به تنهایی دلت...
چون تنهایی هیچگاه نمی کند ولت...
لب هایت را به گشا از هم بگو...
دوست دارم بشنوم صدای تاپ تاپت...
دست بنداز به دوره شانه ات..
از تمام وجود بغلش کن و بگو منم تنها عاشقت...
 

Mary_s

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
443
امتیازها
2,623
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #17
دست در دست تو آذرخشی می زند
اینگونه من و تو را غم جدایی می برد
آخر ای عشق، تو در آسمان نگاهم می کنی
بال من اما شکسته در زمین می بینمت
 

Mary_s

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
443
امتیازها
2,623
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #18
چرخ گردان تو چرا عاشق می کنی؟

بعد هم در غم فراغ دل ما رها می کنی؟

داشتم پیاده می شدم از اسارت چرخ روزگار

اما با دیدنت رفتم سمت نور دلت پروانه وار

چرخ هی می چرخد و می چرخد

دل من دور دلت می گردد و می گردد
 

Mary_ms

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
19
پسندها
67
امتیازها
90
  • #19
به خاکستر نشان کردی
دلم را وصفشان کردی
نگفتم دوستت دارم؟
که با من چنان کردی؟
عشق را به دیبا وصف می کردم
که هر نقشش تو هستی یار
عشق را سخت به تو دادم
چه آسان رسوا می‌کنی او یار
به گمانم یا دیبا هست اشتباهی
یا نقش رویش هست جدایی
 

Mary_ms

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
19
پسندها
67
امتیازها
90
  • #20
به یغما برد قلبم عارفانه
نگاهم کرد زد دلم عاشقانه
شعله ی من گرم شد آتش گرفت
این چنین غم دوری را از من گرفت
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا