متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه اختناق | نرگس شریف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Narges.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 1,129
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
عرق نشسته روی گلویم را با دستمال جیبی‌ام پاک کرده و سعی داشتم بفهمم این بوی مشمئز کننده از کجا سرچشمه می‌گرفت. گرمای هوا به قدری زیاد بود که چشمانم خواه نا خواه به اشک نشسته بودند؛ گویی درحال خرد کردن یک تُن پیاز بودم!
شک نداشتم سپیدی چشمانم سرخی را پیشه گرفته بودند. برجستگی رگ‌های کنار شقیقه‌ام را با همهٔ وجود لمس می‌کردم.
نگاهم که بر روی غذاهای نیم‌خوردهٔ میز گره خورد، سرچشمهٔ این بوی بد را یافتم. به سمت آن پا تند کردم و سرم را به سوی ماهی و باقی غداهایی که بر روی میز جاخوش کرده بودند، جلو بردم.
بر خلاف خواستهٔ درونی‌ام، با هزار کلنجار رفتن، ماسک را برای لحظه‌ای بالا بردم و فقط یک دم بسیار کوتاه از بوی آن را وارد ریه‌هایم کردم. درست یک ثانیه پس از انجام این کار، پشیمانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
آنتونی با وحشت نگاهش را در اجزای چهره‌ام چرخ داد و من متحیر بودم از این نگاه خیره. با وحشت زمزمه کرد.
- کاراگاه! شما رو به مسیح قسم انقدر کارهای بی‌ملاحضه انجام ندید! چشم‌ها و صورتتون با کاسهٔ خون فرقی ندارن؛ چه اتفاقی توی اون اتاق براتون رخ داده؟
سرفهٔ دیگری کردم و با لحنی گرفته لب زدم.
- بخاطر سرفه‌های پی‌در‌پی‌ام هست؛ ذهنت رو درگیر نکن! بد نیست یک سر به سردخونه اجساد هم بزنیم!
سپس سریع پیکرم را روی صندلی خودرو رها ساختم و منتظر آمدن آنتونی شدم.

«سردخانهٔ اجساد»
به اندازهٔ موهای سرم به این مکان رفت و آمد کرده بودم و تقریبا همهٔ محیط‌هایش را از بر بودم. می‌دانستم از کدام راهرو به تخت‌های اجساد می‌رسیم و حتی از مکان نگه‌داری ملبس‌های مخصوص هم آگاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
رو به مرد کرده و متحیر گفتم:
- اجساد ممنوعه!؟
مضطرب نگاهم کرد و گفت:
- کاراگاه! به دلیل اینکه ممکنه هر چیزی در بدن این بیست نفر باشه، اون‌ها رو توی این اتاقِ سردخونه گذاشتیم!
سری تکان داده و پس از آنکه فرد رمز ورود را وارد کرد، همراه آنتونی داخل شدم. حیرت‌زده به دستگاه مخصوص ضدعفونی که روی سقف جاگیر شده بود، دیده کلاف کرده و به سوی یکی از تخت‌ها رفتم.
ملحفهٔ آبی رنگ را از روی چهرهٔ یکی از مقتول‌ها تا پایین استخوان ترقوه‌اش پایین کشیدم و به رخِ رنگ پریده و همچو برف زن چشم می‌دوزم. نگاهی حوالهٔ نامش می‌کنم.
“کمیل آبرِئو!”
همان زنی بود که نام و عکسش را در ابتدای پرونده رؤیت کرده بودم. آنتونی جنبم جای گرفت و حیرت‌زده لب زد.
- اهل آمریکا نیست!
- درسته، این خانم فرانسوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
راهنما، سری تکان داد و گفت:
- بله کاراگاه! آزمایش‌هایی که ازشون گرفتیم، نشون میده که این لکه‌ها در اثر خوردن میوه و ماهی به وجود اومده؛ هر بیست نفر این لکه‌ها رو روی جای‌جای بدنشون دارن و نشون از یک مسمومیت غذایی میده!
ابرویی بالا انداختم. دربارهٔ چنین مسمومیت‌هایی زیاد شنیده بودم! حتی می‌دانستم که اگر به موقع تحت معالجه قرار نگیرد، موجب مرگ می‌شود؛ تنها نمی‌توانستم هیچ ارتباطی میان این مسمومیت و خفگی پیدا کنم؛ هیچ ارتباطی!
آنتونی هم گویی به همین موضوع اندیشه می‌کرد که اینگونه متحیر و به نوبه‌ای مسخ‌شده، به نقطه‌ای نامشخص خیره شده بود. رو به راهنما کردم و گفتم:
- اثر دیگه‌ای، از چی هم مهم نیست؛ فقط اثر دیگه‌ای جز این مسمومیت توی بدنشون دیده نشده!؟
سری به نشانهٔ منفی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
پس از اتمام کارش، سریعاً دستانمان را به منظور خروج از اتاق کشید و با کمک در تعویض ملبس‌های پلاستیکی، آن‌ها را درون سطل زباله انداخت.
پس از خروجمان به ناگه، چشمانم به طرز اسفناکی به سوزش افتادند، به قدری که منظرهٔ پیش‌رویم تار شد. متحیر از این امر، چندباره پلک‌هایم را روی یکدیگر فشردم، لیکن دردش تسکین پیدا نمی‌کرد که هیچ، سوزشش بیش‌تر از پیش میشد و برای لحظه‌ای نفسم را می‌بُرد.
انگشتان اشاره‌ام را بر رویشان گذاشته و کمی مالششان دادم، ولی کمکی به بهبودیشان نکرد.
آنتونی با وحشت زیر بازویم را گرفته و وزن پیکر خمیده‌ام را روی شانهٔ خودش مستقر کرد. چقدر مدیانش بودم که هنگام راه رفتن کمکم می‌کرد و مانع زمین خوردنم میشد؛ الحق درست است که می‌گویند: «نودوپنج درصد واکنش‌های انسان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
«پنجم فوریه_ دفتر کاراگاه لوکان»
نمی‌دانستم برای بار چندم بود که این صفحات منحوس پروندهٔ پزشکی را می‌خواندم، تنها می‌دانستم هیچ‌جوره امکان نداشت که آن‌ها، فقط به سبب یک مسمومیت غذایی جان خود را از دست داده باشند؛ یا اگر مسمومیت جانشان را گرفته بود، پس این خفگی چه می‌گفت این وسط؟
با انگشتان اشاره‌ام، چشمان دردمندم را فشردم و از قطرهٔ چشم، مقداری درونشان ریختم. درب پماد را باز کرده و اندکی از محتوای زرد رنگش زیر پلک‌هایم لغزاندم. با این کار، گویی دو قطعه یخ بر کروی گداختهٔ چشمانم گذاشته بودم، به همان اندازه احساس سبکی در دلم جاری شد.
دم عمیقی از هوای دلپذیر صبحگاهی گرفتم و با دقت بیشتری شروع به مطالعه و چیدن سرنخ‌ها کنار هم کردم.
- روز بخیر کاراگاه.
سرم را به آرامی بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
مرتب بودن سر و وضعم، برایم همچو نوشیدن آب بود که بدون آن زندگی برایم معنا نداشت. به قول لیندا همسرم، وسواس عجیبی در تمیزی و آراستگی داشتم، و کوچکترین انتقادی در رابطه با نامرتب بودنم، عجیب مشوشم می‌ساخت.
دستی به پیراهنم کشیدم و متعجب باز هم نگاهش کردم. حال بجای ترس، با نگرانی نگاهم می‌کند؛ گویی قرار بود مرا جلویش دار بزنند که اینگونه آشفته‌وار نظاره‌گرم بود.
- آنتون؟ گفتم مشکلی پیش اومده؟!
انگشت اشاره‌اش را بالا آورد و با اشاره به چهره‌ام می‌گوید:
- چه بلایی سر چشم‌هاتون اومده کاراگاه؟!
لحن مملؤ از نگرانی‌اش، بهانهٔ خوبی دستم داد تا به سوی آینهٔ درون اتاق هجوم ببرم و چشمانم را از نظر بگذرانم. پلک‌های بالایی و پایینی‌ام به قدری ورم کرده‌ بودند که در تعجبم تا به اکنون،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
شانه‌ای بالا انداخت و در پاسخ پرسشم گفت:
- جواب این پرسشتون، الآن توی اتاق بازجویی و درون مغز خدمتکار چرخ می‌خوره! گذشته از این حرف‌ها، وقتی اسمش رو ازش پرسیدم، پاسخی بهم نداد و گفت که می‌خواد همهٔ صحبت‌هاشون رو با شما بزنه!
متعجب و اخم کرده سری جنباندم و پس از برداشتن پروندهٔ پزشکی و پروندهٔ اصلی، گام به بیرون نهادم.

«اتاق بازجویی»
درب اتاق را باز کرده و گام به درون اتاق نهادم. دیدمش که بر روی صندلی جاخوش کرده و دستانش را با اظطراب بر روی یکدیگر گره زده بود. پاهایش هیچ که نبود بیست سانت تا رسیدن به زمین فاصله داشتند و این مرا متعجب کرده بود.
بر روی صندلی بازجو اتراق کرده و پرونده‌ها را بر روی میز قرار دادم. نگاهی حوالهٔ چهره‌اش کردم. پوست زردش نشان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
- من ژاپنی هستم. از دوازده سالگی به همراه خانوادم برای تحصیل به آمریکا و شهر نیویورک اومدم؛ ولی... .
سخنش را بلعید و همانگونه که سعی در فرو فرستادن بغض داشت، غمناک لب زد.
- ولی مادر و پدرم توی یک حادثهٔ تصادف جون خودشون رو از دست میدن و من هم تا سن هجده سالگی توی پرورشگاه سکونت کردم و بعد از هجده‌سالگی در خونه‌ها خدمتکاری می‌کردم.
سری تکان دادم و متفکر گفتم:
- کارت اقامت دارید؟
فین‌فینی کرد و در پاسخ گفت:
- بله، مادرم دو ماه بعد از اومدنمون به آمریکا باردار میشه و یک دختر به دنیا میاره. به همین خاطر بهمون کارت اقامت تعلق گرفت. ولی متأسفانه خواهر چند ماهه‌ام هم همراه خانوادم جون خودش رو از دست داد.
لبانم را به نشانهٔ تایید روی یکدیگر فشردم.
- گفتید داوطلبانه برای بازجویی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
- چی درست کردید؟
- ماهی درست کردم. خانم بهم گفت مهمان‌هاشون همه عاشق ماهی هستن، من هم درست کردم، به سبک کشور خودم!
سری جنباندم. خیره دیدگانش گفتم:
- ادامه بدید.
- مهمان‌ها توی پذیرایی میوه سرو کردن و من واقعاً لحظه‌ای ترسیدم ماهی رو سر میز غذا ببرم، ولی با اصرار خانم این کار رو کردم. من...من به مهمان‌ها تذکر دادم که ماهی به میوه نمی‌سازه و موجب مسمومیت میشه، ولی بهم گفتن که دخالت نکنم و این کارم با عصبانیت خانم همراه بود.
- این رو ما هم می‌دونیم که مسموم شدن، ولی مسمومیت باعث مرگشون نشده، خفگی باعث مرگشون شده!
با این سخنم، آشکارا رؤیت کردم که جا خورد و چشمانش از شدت تحیر گرد شدند. حق هم داشت زن بیچاره! من هم هنگامی که این خبر را شنیدم کم از او نداشتم.
- م...می‌گم، گرما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Narges.sh
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا