- ارسالیها
- 327
- پسندها
- 4,687
- امتیازها
- 21,133
- مدالها
- 14
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
عرق نشسته روی گلویم را با دستمال جیبیام پاک کرده و سعی داشتم بفهمم این بوی مشمئز کننده از کجا سرچشمه میگرفت. گرمای هوا به قدری زیاد بود که چشمانم خواه نا خواه به اشک نشسته بودند؛ گویی درحال خرد کردن یک تُن پیاز بودم!
شک نداشتم سپیدی چشمانم سرخی را پیشه گرفته بودند. برجستگی رگهای کنار شقیقهام را با همهٔ وجود لمس میکردم.
نگاهم که بر روی غذاهای نیمخوردهٔ میز گره خورد، سرچشمهٔ این بوی بد را یافتم. به سمت آن پا تند کردم و سرم را به سوی ماهی و باقی غداهایی که بر روی میز جاخوش کرده بودند، جلو بردم.
بر خلاف خواستهٔ درونیام، با هزار کلنجار رفتن، ماسک را برای لحظهای بالا بردم و فقط یک دم بسیار کوتاه از بوی آن را وارد ریههایم کردم. درست یک ثانیه پس از انجام این کار، پشیمانی...
شک نداشتم سپیدی چشمانم سرخی را پیشه گرفته بودند. برجستگی رگهای کنار شقیقهام را با همهٔ وجود لمس میکردم.
نگاهم که بر روی غذاهای نیمخوردهٔ میز گره خورد، سرچشمهٔ این بوی بد را یافتم. به سمت آن پا تند کردم و سرم را به سوی ماهی و باقی غداهایی که بر روی میز جاخوش کرده بودند، جلو بردم.
بر خلاف خواستهٔ درونیام، با هزار کلنجار رفتن، ماسک را برای لحظهای بالا بردم و فقط یک دم بسیار کوتاه از بوی آن را وارد ریههایم کردم. درست یک ثانیه پس از انجام این کار، پشیمانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش