- ارسالیها
- 94
- پسندها
- 740
- امتیازها
- 3,713
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #11
باران نم نم میزد و هوا تاریک بود، بیتوجه به ماشینم پاهایم مرا به سمت خیابان کشاندند! باران نم نم به صورتم میزد و من بیهدف قدم میزدم.
آهنگی که این روزها مدام گوش میدادم در ذهنم پلی شد و بی اختیار شروع به زمزمه کردم...
«با تو نگفته بودم
از گریههای هر شب
عشقت نشسته بر دل
جانم رسیده بر لب»
خسته بودم! از این بی تعادلی در زندگیام خسته شده بودم و برای اولین بار در زندگیام نمیدانستم چه از خدا بخواهم که آرامشم را برگرداند.
«من بی تو سرگردان
من بی تو حیرانم
شرحی زگیسویت
حال پریشانم»
اول آرزو میکردم این دختر دست از سر رویاهام بردارد و حالا که برداشته وضع بدتر شده که بهتر نشده!!
ایستادم، سرم را بالا آوردم و به آسمان تیرهی شب خیره شدم و درحالی که قطرههای باران به...
آهنگی که این روزها مدام گوش میدادم در ذهنم پلی شد و بی اختیار شروع به زمزمه کردم...
«با تو نگفته بودم
از گریههای هر شب
عشقت نشسته بر دل
جانم رسیده بر لب»
خسته بودم! از این بی تعادلی در زندگیام خسته شده بودم و برای اولین بار در زندگیام نمیدانستم چه از خدا بخواهم که آرامشم را برگرداند.
«من بی تو سرگردان
من بی تو حیرانم
شرحی زگیسویت
حال پریشانم»
اول آرزو میکردم این دختر دست از سر رویاهام بردارد و حالا که برداشته وضع بدتر شده که بهتر نشده!!
ایستادم، سرم را بالا آوردم و به آسمان تیرهی شب خیره شدم و درحالی که قطرههای باران به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.