- ارسالیها
- 78
- پسندها
- 661
- امتیازها
- 3,648
- مدالها
- 6
- سن
- 28
- نویسنده موضوع
- #31
پر از حرص، پر از عصبانیت، از خودم؛ از سرنوشت بی سرو تهم... از اینکه هر لحظه نمیدانستم در چند ثانیه قرار است چه بلای آسمانیای بر سر من و زندگیام نازل شود.
سرپرستار بهشتی باعث شد به سمتش قدم بردارم.
نزدیک میزش شدم و قبل از اینکه سرش بالا بیاید عصبانیتم مشتی شد روی میزش و باعث شد از جا بپرد. صدای بلند و جدی و خشنم باعث شد چند نفر به سمتمان بچرخند.
- خانوم بهشتی اگر در اداره کردن بیماران دچار سوءمدیریت هستید میتونیم همین الان به همکاری پایان بدیم.
چشمهایش گرد شد و با من و من گفت:
- جناب... جناب دکتر... من!
انگشتم اشارهام را به سمتش گرفتم و غریدم:
- شما سرپرستار بخش هستید و توی موارد مشابه وظیفتون آروم کردن بیماره نه شکایت از وضعیتش. فهمیدید؟
- دکتر من قصدم شکایت نبود. فقط ایشون کلا با...
سرپرستار بهشتی باعث شد به سمتش قدم بردارم.
نزدیک میزش شدم و قبل از اینکه سرش بالا بیاید عصبانیتم مشتی شد روی میزش و باعث شد از جا بپرد. صدای بلند و جدی و خشنم باعث شد چند نفر به سمتمان بچرخند.
- خانوم بهشتی اگر در اداره کردن بیماران دچار سوءمدیریت هستید میتونیم همین الان به همکاری پایان بدیم.
چشمهایش گرد شد و با من و من گفت:
- جناب... جناب دکتر... من!
انگشتم اشارهام را به سمتش گرفتم و غریدم:
- شما سرپرستار بخش هستید و توی موارد مشابه وظیفتون آروم کردن بیماره نه شکایت از وضعیتش. فهمیدید؟
- دکتر من قصدم شکایت نبود. فقط ایشون کلا با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر