• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آرام من | زهرا ابراهیم زاده نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
74
پسندها
631
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
سن
28
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
داخل ماشین نشسته بودم و صدای موزیک در فضای ماشین می‏‌پیچید، گوشی‎ام که زنگ خورد حواسم از آهنگ پرت شد، آن را از روی داشبورد چنگ زدم و با دیدن شماره‎‌ی مطب بی‌‎درنگ پاسخ دادم.
_ بله؟
_ سلام آقای دکتر! زنگ زدم بگم امروز ساعت دوازده با خانم مرادی ملاقات دارین، بعد از ایشون هم ساعت دو با آقای صدر قرار دارین!
دست چپم را از روی فرمان برداشتم و بالا آوردم، نگاهی به صفحه‎‌ی تیره‌‎ی ساعتم انداختم و با حساب کتاب و کوچکی گفتم:
_ یه زنگ به خانوم مرادی بزن و قرار رو برای یه ساعت دیرتر تنظیم‌ کن، از طرف منم کلی عذرخواهی کن و بگو دکتر خیلی شرمنده شد اما یه کاری پیش اومده و یه ساعت دیرتر می‌‎رسه مطب.
_ بله آقای دکتر، بقیه قرارا بمونه؟
نگاهم نشست روی پریناز که از در بیرون آمد و خرامان و پر از ناز به سمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
74
پسندها
631
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
سن
28
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
- نمی‎‌شه...نمی‌‎تونم! توروخدا یه کاری کنید.
تکیه‌‎ام را به مبل دادم و نفس عمیقی کشیدم، صدایم ریتم آرامی داشت.
- قسم ندید خانوم... .
نگاه بالا آوردم و به چشم‌‎های غرق در اشک قهوه‎‌ای‌‎اش چشم دوختم.
- برام بگید از کی این اتفاق براتون افتاد؟ از کی حس کردین که از ایشون بدتون میاد؟
دستمال دستش را بالا آورد و اشک‎‌هایش را پاک کرد، لب‌‎های ژل‎‌زده‎‌اش را بهم مالید و آرام گفت:
- وقتی بسته‎‌های مربوط به رابطه خصوصی رو تو جیبش پیدا کردم، من ازش بدم نمیاد؛ ازش چندشم می‎‌شه.
- خب شاید... .
حرفم را برید، به چشم‌‎هایم خیره شد و مطمئن گفت‌:
- ما هیچ رابطه‌‎ای با هم نداشتیم.
هنوز هم بعد از چندین سال؛ از شنیدن این حرف‎‌‌ها باز هم مغزم دود می‎‌کرد و باز هم این سئوال برایم پیش می‌‎آمد که چطور یک مرد به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
74
پسندها
631
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
سن
28
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
کمربندم را محکم کردم، دست انداختم و با برداشتن کت مات مشکی برند دولچه گابانا آن را با احتیاط تنم کردم. نگاهی به روی میز که انداختم با دیدن یک کراوات و پوشت و یک دست خط دست پیش بردم و کاغذ را برداشتم.
«می‌‎شه امشب خواهر شوهر بازی در بیارم و بگم به جای اینکه با پری ست کنی با من ست کنی؟»
صدای خنده‎‌ام بلند شد و زیر لب زمزمه کردم:
- وروجک.
دوباره تیله‎‌ی چشم‌‎هایم نشست روی کراوات و پوشِت به رنگ زرشکی همراه با خط‌‎های عمودی مشکی که بسیار گران به نظر می‌‎رسید. نتوانستم دلش را بشکنم پس کراوات را بستم و دستی به ادکلن تام فورد انداختم! چند پاف روی گردن و پشت گوش‌هایم زدم.
رایحه‌ی چوب تازه که به مشامم رسید روحیه‌ام تازه تر شد، دستی به موهای تقریبا بلندم کشیدم و آن‌ها را به عقب هدایت کردم. پریناز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
74
پسندها
631
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
سن
28
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
با یکی از تاجران معروف در حال گپ و گفتگو بودم که با دیدن پدرم لب‌هایم از هم باز شد و با ببخشیدی از جمع جدا شدم! به سمتش رفتم و همدیگر را مردانه در آغوش کشیدیم!
عطرش را با تمام وجود به ریه‌هایم فرستادم. می‎‌دانست به چه آلرژی دارم که همیشه عطر‌هایش را ملایم انتخاب می‌کرد.
چند ضربه به پشتم زد و از آغوش هم بیرون آمدیم.
- انقدر ندیدمت که فکر می‌کنم تو خوابم.
او پدرم بود، عزیز تر از جانم! پدری که واقعا پدر بود برایم! هم قدم بود، قد بلند و رشید، حتی در این سن هم جذابتیش باعث می‎‌شد به او حسودی کنم! موهای و ریش جوگندمی با چشم‌های خاکستری‌اش چنان هارمونی جذابی رقم زده بود که وقتی او را می‌دیدی باورت نمی‌شد پنجاه سال سن دارد.
- شرمنده‌ام بابا! انقدر درگیر مطب و بیمارستانم که وقت واسه سر خاروندن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
74
پسندها
631
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
سن
28
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
از پله‎‌‌ها بالا رفتم و به سمت اتاق مهرنوش قدم برداشتم، تقه‎‌ای به در زدم و صدایش که به گوشم رسید در را باز کردم و او را روبه‌روی آیینه دیدم! با دیدنش چشم‌هایم برق زد و حسی شیرین ته دلم نشست.
خواهر کوچک من بزرگ شده بود و آنقدر زیبا شده بود که چشم از او برداشتن سخت بود‌.
یک لباس عروسکی به رنگ زرشکی که تا زانو‌هایش بود، به تن داشت و با یک کفش پاشنه بلند مشکی کاملش کرده بود، موهای فرش را آزادانه دورش ر‌‌ها کرده بود و دستمال سری به رنگ زرشکی و مشکی به صورت پاپیون روی سرش گره زده بود.
صورتش آرایش ملایمی داشت و چشم‎‌هایش آنقدر زیبا و دلبر بود که زیبایی‌اش را تکمیل می‌کرد، وارد اتاق شدم و به سمتش رفتم، چرخی زد و با استرس گفت:
- قشنگ نشده؟
لبخندی از ته دلم زدم، دست پیش بردم او را به سمت خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
74
پسندها
631
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
سن
28
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
در ماکسی بلند یشمی رنگی که به تنش داشت آنقدر زیبا و خواستنی شده بود که حد نداشت، موهای کوتاه زیتونی‌اش را با یک سنجاق سرمزین به نگین‌های سبز رنگ یک طرف جمع کرده بود و سایه سبزرنگش رخ چشم‎‌های فیروزه‎‌‌‌‌ای اش را بیشتر کرده بود.
به او که رسیدم با دلتنگی تمام از نظر گذراندمش و سپس بی هوا به آغوشش کشیدم، ریز خندید و دستش را به پشتم کشید.
- به آقای کم پیدا!
خودخواهی بود که دوست داشتم نگوید، بی معرفتی بود که دلم می‎‌خواست بی معرفتی‌ام را به رویم نیاورد، ته ته نامردی بود که دلم می‎‌خواست هیچ شکایتی نکند و نامردی‎‌‌ام را به صورتم نکوبد.
از آغوشش بیرون آمدم و دست‌‌هایش را در دست‌هایم گرفتم، نگاهم را به چشم‌های محسور کننده‌اش دوختم و گفتم:
- تیکه میندازی؟
لبخندی زد، شیرین و در عین حال تلخ‌. یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
74
پسندها
631
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
سن
28
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
روی صندلی ولو شدم و سرم را روی میز گذاشتم، مدت زیادی نگذشته بود که در باز شد و کسی داخل آمد و در بسته شد.
- رفت.
هیچ چیز نگفتم؛ فقط چشم‌هایم را بسته بودم و صدای پیجر در سرم می‌چرخید.
«دکتر توانمند اورژانس... دکتر توانمند لطفا سریعتر به اورژانس»
- منم دارم میرم... .
«جناب آقای دکتر توانمند لطفا به اورژانس»
صدای باز و بسته شدن و سکوت... .
سکوتی که به آن خیلی احتیاج داشتم، اما صدای پیجر خطی کشید روی این سکوت لذت بخش.
«دکتر فروزان اورژانس... اقای دکتر سریعا به اورژانس مراجعه کنید»
حوصله‌‎ی هیچ چیز و هیچ کس را نداشتم، دوست داشتم طولانی مدت بخوابم بدون آن که در خوابم به دنبال آن دخترک بگردم، بدون آن که بدانم بعد از بیدار شدن دلتنگ او می‎‌شوم.
پیجر مدام نامم را پیج می‎‌کرد اما من خسته بودم، از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
74
پسندها
631
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
سن
28
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
استاد بالای سرش ایستاده بود و با نگاهی به پرونده گه گاهی نگاهش را به دخترک می‌‎دوخت.
من اما... تمام بدنم کرخت شده بود و بی حس به دیواری که کمی دورتر از او بود تکیه داده بودم، دست‌هایم درجیب روپوش سفیدم و نگاهم روی استاد بود. هنوز بیهوش بود، اما طولی نخواهد کشید که چشم‎‌‌هایش را باز کند و من دوباره بمیرم و زنده شوم.
استاد پرونده را بست و پایین تختش آویزان کرد، به سمتم آمد، نگاه متعجب سرپرستار روی عصابم بود.
- مطمئنی خودشه؟ شاید فقط شبیهشه.
بی حرف گوشی‌ام را بیرون کشیدم، قفلش را باز کردم و وارد گالری شدم، عکسی را انتخاب کردم و به سمتش گرفتم.
گوشی را آرام از من گرفت و وقتی عکس را دید تعجب در صورتش هویدا شد؛ ابرو‌هایش بالا پرید، با تعجب به سمت دخترک چرخید و دوباره و سه باره به عکس نگاه کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
74
پسندها
631
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
سن
28
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
آرام روی تخت با فاصله نشستم و با لحن آرامی گفتم:
- از اون جایی که فهمیدم این دومین اقدام به خودکشیت نبود.
سرش را بالا آورد و آرام نگاهم کرد، آنقدر مظلوم و بی پناه نگاهم کرد که فقط یک لحظه، یک لحظه دلم خواست او را در آغ*وشم بفشارم.
با عصبانیت سرم را تکان دادم و از روی تخت بلند شدم، پوف کلافه‌‎ای کشیدم و هم زمان که دور خودم چرخیدم دستم را روی صورتم کشیدم، در یک حرکت به سمتش قدم برداشتم که ترسیده خودش را عقب کشید و دست‎‌هایش را سپر صورتش کرد و اشک‎‌هایش روی صورتش چکید.
وحشت‌‎زده از واکنشش خودم را عقب کشیدم و سریع گفتم:
- نترس باهات کاری ندارم.
ناگهان نگاهم به سرشانه‎‌ی برهنه و کبودش افتاد؛ دستم را که پیش بردم سریع لباسش را روی شانه‌‎اش کشید و خودش را جمع کرد. این کبودی‎‌‌ها اثر کتک یا حتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
74
پسندها
631
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
سن
28
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
در اتاق مشغول بررسی حال بیماری بودم که با صدای جیغ و فریاد، گوشی را از گوشم خارج کردم. اما با تشدید صدا پرونده‌ی دستم را به پرستار مو بلوندی که خودش را نزدیکم کرده بود و سرش در پرونده بود تا سر از پرونده در بیارد؛ سپردم و با قدم‌های بلند از اتاق بیرون آمدم.
نگاهی به راهرویی که چند بیمار متعجب جلوی در اتاقشان به صدا‌‌ها گوش می‌کردند انداختم و به سمت صدا قدم برداشتم. از اتاق او بود! با هر قدمم به اتاق صدای قلبم کرکننده و غیرقابل کنترل می‌شد؛ اما در نهایت به اتاق رسیدم و با دیدن پرستارهای کنجکاو اخم درهم کشیده و بلند گفتم:
- چه خبره؟
سه دختر و دو پسر به سمتم چرخیدند؛ یکی از آن‌‌ها به سمتم قدم برداشت و گفت:
- این بیمار جدیده! جیغ می‌زنه و ه...
بدون آنکه اجازه دهم جمله‎‌اش را کامل کند غلظت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Zahraebrahimzade

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا