- تاریخ ثبتنام
- 8/2/21
- ارسالیها
- 197
- پسندها
- 1,601
- امتیازها
- 9,833
- مدالها
- 7
- سن
- 29
سطح
8
- نویسنده موضوع
- #51
خواستم وارد عمارت شوم که دستی روی بازویم نشست، چرخیدم و با دیدن صورت پر استرس شهرزاد تنها به نشانهی اطمینان پلکهایم را بازو بسته کردم.
دستم را روی دستش گذاشتم و چند ضربه به آن زدم، سپس دوباره چرخیدم و با باز کردن در عمارت اول من و پشت سرم شهرزاد با چمدان کوچکش وارد شدیم! زن خدمتکار به سمتم آمد و چمدانم را از دستم گرفت، نگاهش به شهرزاد که افتاد با تعجب نگاهم کرد و من بی توجه به او وارد سالن شدم.
با صدای پاهایم سلطان بانو از روی مبل بلند شد؛ با دیدنم گل از گلش شکفت؛ ردیف دندانهای سفید و مرتبش به نمایش نشست و لبخند فاتحانه زد. از همانهایی که روی تک تک نورونهای عصبیام راه میرفت و بهمم میریخت.
از پشتم که صدای پا آمد، پوستهی عصبیام را کنار زدم؛ لبخند فاتحانهی او پر زد و...
دستم را روی دستش گذاشتم و چند ضربه به آن زدم، سپس دوباره چرخیدم و با باز کردن در عمارت اول من و پشت سرم شهرزاد با چمدان کوچکش وارد شدیم! زن خدمتکار به سمتم آمد و چمدانم را از دستم گرفت، نگاهش به شهرزاد که افتاد با تعجب نگاهم کرد و من بی توجه به او وارد سالن شدم.
با صدای پاهایم سلطان بانو از روی مبل بلند شد؛ با دیدنم گل از گلش شکفت؛ ردیف دندانهای سفید و مرتبش به نمایش نشست و لبخند فاتحانه زد. از همانهایی که روی تک تک نورونهای عصبیام راه میرفت و بهمم میریخت.
از پشتم که صدای پا آمد، پوستهی عصبیام را کنار زدم؛ لبخند فاتحانهی او پر زد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش