- ارسالیها
- 94
- پسندها
- 740
- امتیازها
- 3,713
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #41
- سینا یه شرکت خصوصی داشت و منم وقتی دنبال کار میگشتم با اونجا آشنا شدم، اونم تو مصاحبه اول ازم خواست از فردا کارمو شروع کنم. منم از خدا خواسته شروع به کار کردم... چند ماه اول خوب بود، اما بعد ماه سوم چهارم، سینا شروع کرد به اضافه کردن حقوق و این چیزا...
نگاهم نمیکرد، با لیوان دستش بازی میکرد و حتی صورتش را هم نمیدیدم؛ به قدری که سرش پایین بود.
- من فهمیدم بوهای خوبی به مشامم نمیرسه، قبول نکردم؛ حتی بعدش ازم خواست باهاش بیرون برم! اما وقتی من مخالفت میکردم اون جریتر میشد، تا اینکه علنا ازم خواست باهاش باشم و خب منم رد کردم. بعد از آخرین جواب ردم بهش همه چی آروم بود تا اینکه یه روز بعد اینکه شرکت تعطیل شد ازم خواست برم اتاقش! وقتی... وقتی رفتم تو اتاق درو قفل کرد و روبروم...
نگاهم نمیکرد، با لیوان دستش بازی میکرد و حتی صورتش را هم نمیدیدم؛ به قدری که سرش پایین بود.
- من فهمیدم بوهای خوبی به مشامم نمیرسه، قبول نکردم؛ حتی بعدش ازم خواست باهاش بیرون برم! اما وقتی من مخالفت میکردم اون جریتر میشد، تا اینکه علنا ازم خواست باهاش باشم و خب منم رد کردم. بعد از آخرین جواب ردم بهش همه چی آروم بود تا اینکه یه روز بعد اینکه شرکت تعطیل شد ازم خواست برم اتاقش! وقتی... وقتی رفتم تو اتاق درو قفل کرد و روبروم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر