- ارسالیها
- 94
- پسندها
- 740
- امتیازها
- 3,713
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #61
- رادمهر؟
سر بالا آوردم و به آرمانی نگاه کردم که چشمهایش پر و خالی میشد! دروغ نبود بگویم از راه بیمارستان تا به اینجا مرد و زنده شد...
نگران مهرنوش بود، نه از جنس نگرانی من! نگرانیای از جنس دوست داشتن و من هیچ وقت اشتباه نمیکردم!
- پاشو برو دستهاتو بشور.
بی توجه به حرفش، دستم را روی زانویم گذاشتم و انگشتانم را لای موهایم فرو بردم، نگاه به زمین سفید بیمارستان دوختم و با پلک نصفه نیمهای قطرات اشکم روی زمین ریخت.
- آرمان اگه مهرنوش چیزیش بشه من میمیرم. اون خواهرم نیست، جونمه و حالا جون من پشت این درای اتاق عمل داره با مرگ دست و پنجه نرم میکنه.
صندلی تکان خورد و کنارم نشست، دستش که روی شانهام نشست چشم بستم و از ته دل عا کردم خواهرم را برای من نگه دارد.
- انقدر منفی بافی...
سر بالا آوردم و به آرمانی نگاه کردم که چشمهایش پر و خالی میشد! دروغ نبود بگویم از راه بیمارستان تا به اینجا مرد و زنده شد...
نگران مهرنوش بود، نه از جنس نگرانی من! نگرانیای از جنس دوست داشتن و من هیچ وقت اشتباه نمیکردم!
- پاشو برو دستهاتو بشور.
بی توجه به حرفش، دستم را روی زانویم گذاشتم و انگشتانم را لای موهایم فرو بردم، نگاه به زمین سفید بیمارستان دوختم و با پلک نصفه نیمهای قطرات اشکم روی زمین ریخت.
- آرمان اگه مهرنوش چیزیش بشه من میمیرم. اون خواهرم نیست، جونمه و حالا جون من پشت این درای اتاق عمل داره با مرگ دست و پنجه نرم میکنه.
صندلی تکان خورد و کنارم نشست، دستش که روی شانهام نشست چشم بستم و از ته دل عا کردم خواهرم را برای من نگه دارد.
- انقدر منفی بافی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.