- ارسالیها
- 94
- پسندها
- 740
- امتیازها
- 3,713
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #81
سری تکان دادم و از کنارش گذشتم و بوی عطرش گریبان دلتنگیام را گرفت و به دیوار حسرت کوبید. حواسم را معطوف به پناه کردم و به سمتش قدم برداشتم، با دیدنم نشست و با باز کردن دستش لب برچید.
- عمو؟
لبخند عمیقی زدم؛ روی تخت کنارش نشستم و او را به خودم فشردم! دستی به موها و باند روی سرش کشیدم و گفتم:
- دخترکمون چه بزرگ شده؟! خوبی عمو؟
عقب کشید و با مظلومترین نگاه ممکن گفت:
- عمو تو قول دادی مامان مهلوم گلیه نکنه!
نگاه سرزنشگرم را به مهرو دادم و با نفس عمیقی گفتم:
- عمو بعضی وقتها بغضی قولها طول میکشه تا انجام بشه.
دست کوچکش را بالا آورد و روی صورتم گذاشت، سرم به سمتش چرخید و نگاهم چشمهای خیسش را در دام انداخت.
- عمو کاش تو بابام میشدی آخه مامان مهلوم پیش تو میخنده.
دلم زیرو روشد و نگاهم بی...
- عمو؟
لبخند عمیقی زدم؛ روی تخت کنارش نشستم و او را به خودم فشردم! دستی به موها و باند روی سرش کشیدم و گفتم:
- دخترکمون چه بزرگ شده؟! خوبی عمو؟
عقب کشید و با مظلومترین نگاه ممکن گفت:
- عمو تو قول دادی مامان مهلوم گلیه نکنه!
نگاه سرزنشگرم را به مهرو دادم و با نفس عمیقی گفتم:
- عمو بعضی وقتها بغضی قولها طول میکشه تا انجام بشه.
دست کوچکش را بالا آورد و روی صورتم گذاشت، سرم به سمتش چرخید و نگاهم چشمهای خیسش را در دام انداخت.
- عمو کاش تو بابام میشدی آخه مامان مهلوم پیش تو میخنده.
دلم زیرو روشد و نگاهم بی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر