متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن رویای‌ تاریک | airis.black کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Sepideh.T

کاربر برتر
سطح
30
 
ارسالی‌ها
2,443
پسندها
18,978
امتیازها
53,173
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #11
- من یه خواهر داشتم‌... اگه فنریر‌ اون‌رو نمی‌کشت‌ امسال به هاگوارتز می‌رفت و هم‌کلاسی تو می‌شد!
رجینا با ناراحتی گفت:
- متاسفم!
ایوان‌ سری تکون داد و بعد با خنده گفت:
- خب‌ بستنی‌ دستت‌ خوب شد، فقط اون، یه گرگینه سایه‌ بود و ممکنه‌ بخاطر این‌که‌ گازت گرفته از این به بعد قدرت جسمیت‌ یکم بیشتر بشه و خلق‌ و خوی یه‌ گرگینه‌ رو داشته‌ باشی! چیزی در مورد گرگینه‌ها می‌دونی؟
رجینا‌ با ناراحتی سری تکون داد و گفت:
- آره می‌دونم؛ ممنون‌ که نجاتم دادی رزی!
رجینا‌ قسمت آخر حرفش‌رو با خنده گفت‌. ایوان‌ همون‌طور که‌ می‌خندیدی و نقابش‌ رو می‌زد گفت:
- به‌ امید‌ دیدار‌ بستنی!
قبل از این‌که ایوان از مغازه خارج بشه رجینا گفت:
- نقاب قشنگی‌ داری ولی فقط به درد هالووین‌ می‌خوره!
- سعی کن هیچ‌وقت صاحب این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sepideh.T

کاربر برتر
سطح
30
 
ارسالی‌ها
2,443
پسندها
18,978
امتیازها
53,173
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #12
ریموس همون‌طور‌ که به جیمز‌ کمک می‌کرد تا بلند بشه پرسید:
- تو اون‌ بالا چی‌کار می‌کردی؟
جیمز عینکش رو درست کرد و گفت:
- با سیریوس‌ داشتیم‌ یه چیزی رو امتحان‌ می‌کردیم‌.
هر سه نفر به بالای سرشون‌ نگاه‌ کردن و سیریوس رو دیدن‌ که به یه طناب قرمز رنگ‌ آویزونه‌.
- سلام‌ بچه‌ها! هی تو حتما‌ رجینایی‌ آره؟‌ خواهر کوچولوی بازیگوش ریموس‌.
رجینا با لبخند گفت:
- سلام‌، آره من‌ رجینام‌ ولی اصلا بازیگوش‌ نیستم‌، حداقل‌... نه به اندازه شما‌.
جیمز قهقه‌ای زد و گفت:
- البته که به اندازه ما شیطون‌ نیستی؛ هیچ‌کس نمی‌تونه رکورد شیطنت‌ ما رو بشکونه‌، مگه نه سیریوس؟
- البته جیمز‌. پارسال یادته‌ ریموس یه روز جواب نامه‌ت رو نداد تو براش یه نامه عربده‌‌کش فرستادی؟ قبل از این‌که بتونیم‌ بازش کنیم روی موهای‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sepideh.T

کاربر برتر
سطح
30
 
ارسالی‌ها
2,443
پسندها
18,978
امتیازها
53,173
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #13
- خوشبختم‌! دوست داری توی چه گروهی بیوفتی؟
رجینا گفت:
- برادرم گیریفندوریه‌... دوست دارم منم توی گیریفندور باشم. تو چی؟
متیو گفت:
- واقعا‌ بهش فکر نکردم‌ ولی خواهرم خیلی دوست داره توی ریونکلاو‌ باشه‌. هی‌ ونسا‌.
یه دختر مو طلایی‌ که چشم‌های سبز روشنی داشت و قدش از همه بلند‌تر بود‌ برگشت‌ به متیو‌ نگاه کرد و گفت:
- بله.
- رجینا‌ این‌ خواهرم ونساست‌. ونسا‌ ایشون‌ رجینا‌ لوپینه!
ونسا‌ با رجینا دست داد و دوباره به در سرسرا‌ نگاه کرد‌. انگار حالش‌ چندان‌ خوب نبود‌. رجینا پرسید:
- خواهرت چند سالشه؟ بهش نمی‌خوره یازده سالش باشه!
متیو جواب‌ داد:
- سیزده سالشه، اون متولد‌ اکتبر‌‌ سال هزارو نهصدو پنجاه‌و نه هست، پارسال وقتی می‌خواست بیاد هاگوارتز آبله اژدهایی‌ گرفت‌، برای همین‌ مجبور شد یک‌سال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sepideh.T

کاربر برتر
سطح
30
 
ارسالی‌ها
2,443
پسندها
18,978
امتیازها
53,173
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #14
پرفسور مک‌گوناگال‌ کاغذی‌ رو از غیب ظاهر کرد و گفت:
- اسم هر کسی که خوندم جلو بیاد تا گروه‌ بندی بشه. آلبرت‌ آلن‌.
پسر مو مشکی‌ای جلو‌ رفت و پرفسور کلاه رو‌ روی سر اون‌ گذاشت‌؛ کلاه بدون‌ درنگ‌ فریاد‌ زد:
- ریونکلاو.
پنجمین‌ نفر ریگولوس‌ بلک برادر کوچک‌تر سیریوس‌ بلک بود که رجینا‌ توی‌ قطار با اون آشنا شده بود‌. ریگولوس برعکس‌ برادرش و مثل همه‌ی خاندانش‌ به اسلیترین رفت‌.
- متیو‌ دیویس‌.
متیو‌ قبل از این‌که‌ بره‌ به‌ رجینا‌ گفت:
- امیدوار‌م‌ هم‌گروهی باشیم‌!
متیو‌ جلو‌ رفت‌ و کلاه‌ روی‌ سرش‌ نشست‌ و کلاه اون‌رو هم به اسلیترین‌ فرستاد و بعد از متیو نوبت‌ خواهرش ونسا‌ بود. ونسا‌ به گروهی که دوست داشت، یعنی ریونکلاو رفت‌. هفدهمین‌ نفر رجینا‌ بود‌.‌ قبل از این‌که رجینا جلو بره‌ نگاهی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sepideh.T

کاربر برتر
سطح
30
 
ارسالی‌ها
2,443
پسندها
18,978
امتیازها
53,173
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #15
سیریوس گفت:
- امروز‌ هیچ کلاسی نداریم‌.
جیمز‌ گفت:
- آره‌ روز تعطیله‌ می‌خوایم‌ پیش ریموس باشیم‌.
- تنها‌ راهی‌ که می‌تونین‌ اینجا باشین‌ اینه‌ که مجروح‌ باشین‌.
جیمز‌ گفت:
- شما هم به همون چیزی که من فکر می‌کنم‌ فکر می‌کنید.
رجینا و سیریوس‌ با هم گفتن:
- دقیقا!
جیمز‌ عینکش‌ رو در آورد و گفت:
- سیریوس‌ بزن‌.
سیریوس خواست با مشت توی صورت جیمز بزنه که رجینا‌ گفت:
- من انجامش‌ میدم‌.
جیمز گفت:
- ولی تو که قدرت بدنی‌ چندانی‌ نداری‌ که من مجروح‌ بشم‌.
مادام‌ پامفری گفت:
- چی‌؟ شما می‌خواین‌ چی‌کار کنید؟ صبر کنید.
رجینا بی‌توجه‌ به مادام‌ مارتین‌ گفت:
- تو قراره‌ از حرفی که‌ زدی پشیمون‌ بشی!
و بعد مشتی‌ توی‌ صورت‌ جیمز‌ و سیریوس‌ زد. بینی‌ جیمز‌ شروع به خون‌‌ریزی‌ کرد و‌ چشم‌ سیریوس متورم‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا