- ارسالیها
- 2,443
- پسندها
- 18,978
- امتیازها
- 53,173
- مدالها
- 28
- نویسنده موضوع
- #11
- من یه خواهر داشتم... اگه فنریر اونرو نمیکشت امسال به هاگوارتز میرفت و همکلاسی تو میشد!
رجینا با ناراحتی گفت:
- متاسفم!
ایوان سری تکون داد و بعد با خنده گفت:
- خب بستنی دستت خوب شد، فقط اون، یه گرگینه سایه بود و ممکنه بخاطر اینکه گازت گرفته از این به بعد قدرت جسمیت یکم بیشتر بشه و خلق و خوی یه گرگینه رو داشته باشی! چیزی در مورد گرگینهها میدونی؟
رجینا با ناراحتی سری تکون داد و گفت:
- آره میدونم؛ ممنون که نجاتم دادی رزی!
رجینا قسمت آخر حرفشرو با خنده گفت. ایوان همونطور که میخندیدی و نقابش رو میزد گفت:
- به امید دیدار بستنی!
قبل از اینکه ایوان از مغازه خارج بشه رجینا گفت:
- نقاب قشنگی داری ولی فقط به درد هالووین میخوره!
- سعی کن هیچوقت صاحب این...
رجینا با ناراحتی گفت:
- متاسفم!
ایوان سری تکون داد و بعد با خنده گفت:
- خب بستنی دستت خوب شد، فقط اون، یه گرگینه سایه بود و ممکنه بخاطر اینکه گازت گرفته از این به بعد قدرت جسمیت یکم بیشتر بشه و خلق و خوی یه گرگینه رو داشته باشی! چیزی در مورد گرگینهها میدونی؟
رجینا با ناراحتی سری تکون داد و گفت:
- آره میدونم؛ ممنون که نجاتم دادی رزی!
رجینا قسمت آخر حرفشرو با خنده گفت. ایوان همونطور که میخندیدی و نقابش رو میزد گفت:
- به امید دیدار بستنی!
قبل از اینکه ایوان از مغازه خارج بشه رجینا گفت:
- نقاب قشنگی داری ولی فقط به درد هالووین میخوره!
- سعی کن هیچوقت صاحب این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر