متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شعر مجموعه اشعار دُرِرآ | Z.m.83 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Z.m.83
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 1,015
  • کاربران تگ شده هیچ

Z.m.83

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,882
امتیازها
11,453
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #1
بِسم رَبّ
نام شعر: دُرِرآ
نام نویسنده:z.m.83
مقدمه:
سهراب
بگذار
حیوان نجیبش باشند
بگذار کبوتر باشند
بگذار بخواند زیبا
بگذار در این تنهایی،در این بهبه‌ی تاریکی
کرکسی پیله کند به آن شبدر تُ
و کجایی که ببینی سهراب
خرده نان هم میل است
در میان ملتی
که نفس های زنان
تازیانه است
مرد ها بچه شدند
پسرک نان بفروشد
پدری خنده کند!
من کجایم سهراب
کرکسی آویخته در بند قفس
و رها در خلوت تاریکی
این منم و همین خواهم ماند
که در این خلوتی صبح
گرچه آدمیت موجود غریبیست
ولی موجود نیست:)
 

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • #2
•| بسم رب العشق |•
668759_f51a41dc6db62ddb64ffaea46ee2561e.jpg
ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛ لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.
"قوانین بخش اشعار کاربران"
***
پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید و از دیدگاه دیگر کاربران درباره اشعارتان، آگاه شوید.

"تاپیك درخواست نقد و بررسی اشعار"
***
پس از گذشت بیست پست از دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست تگ دهید و از کیفیت اشعار خود آگاه شوید.
...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : GHAZAL NAROUEI

Z.m.83

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,882
امتیازها
11,453
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #3
کودکانه هایم
آوار شد سرتو
وقایقی که می‌رفت
تا به ابد
بر فراز آسمان خورشید نیست
اینک شبی بی مهتاب
چلچراغان است اما دل من
که در این تاریکی
اگری اشکی ریخت
جز جاده خیس
که گمان میبرد این
از نم نمک باران است
همه نادانند..
همه در خوابند...
 

Z.m.83

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,882
امتیازها
11,453
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #4
بوی عشق آمد
تو مجنون
من مدهوش
و سکوتی پر درد
در ذهن دیگری
خیال مرگ
پیرزن گفت عطر نان می‌آید
تو خندیدی
چه دور فهمیدم حرفش را
من خمیری بودم،خام
که در این رابطه پختم
کاش پیرزن می‌فهمید
بوی آتش می‌داد، عشقمان
بسکه پای تو
من یکی سوختم!
 

Z.m.83

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,882
امتیازها
11,453
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #5
کاش میشد وجودت را قاب کرد
یک نفس اندوه را اعجاز کرد
کاش میشد نفس ها را میشمرد
پشت هر لبخند تو جان میسپرد
کاش میشد فراموشم شوی
پیش از آن کوچ پریشان
در آغوشم شوی
کاش می‌شد می را بر هم زنیم
از لطفات های زلف دل برکنیم
کاش میشد پر تمنا بگذریم
در جفای مهر، هجر را سرنهیم
کاش می‌شد فردا را میشکست
در تلاتم های روز بیداد کرد
کاش میشد من و تو ما بشویم

کاش میشد زنده را هم یاد کرد
 

Z.m.83

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,882
امتیازها
11,453
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #6
ته این قصه مرگ
تا به کجا؟!
عجب راه درازیست
گرانمایگی ما
چلچله درد
می‌پیماید راه
عجب سردی تلخیست
بیچارگی ما
خسرو سرد شد
شیرین لرزید
فرهاد بشکست
لیلی ترسید
و همین کاسه عشق مدام چرخید
خوشا معشوق ما و سیل عاشقانش
خوشا قلبی که شکست در خفایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Z.m.83

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,882
امتیازها
11,453
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #7
مرد ها گم شده اند
پی دوست
باید حقیقت را شکافت
آغوش را بافت
و سرور را کرد
سرمشق بشریت
پیش چشم آدمان
قهر را بشکست
گاه هم باید رفت
تنها خدا را بپرست
در میان بی کسی های جهان
غرق شویم در خودمان
در آینه هم دوست بس است
حتی اگر خود باشیم
چه کسیست که فراموش کند دوست کم است
یکی هم کافیست،
بس زیادیست
ندانی در چه کارست و چه حالست؛
چه گناهست؟
اگرنه
پس چرا
میپرسد سهراب"خانه دوست کجاَست؟
"
 

Z.m.83

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,882
امتیازها
11,453
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #8
کاش می‌شد یک وجب مُرد
پرواز را پژواک کرد
کاش می‌شد در وجودَش
بودنی اعجاز کرد
در تلاطم های چشمش
لحظه‌ها بیداد کرد
کاش می‌شد

نبودش را تماما پاک کرد!
 

Z.m.83

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,882
امتیازها
11,453
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #9
عشق همان
مرگ تلخیست که در
بازی زیست
دل
تمنا دارد
چه کسی پاسخگوست
که زمین آدم را
دگر میراند
و سکوت اشک
هر تمنای مرا می‌سازد
گویی از عشق خبر دار فقط
باران است
و سرور من اینجا، داروکی، حیران است!
بست بنشین که
در این وادیه آغاز هم پایان است!
 

Z.m.83

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,882
امتیازها
11,453
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #10
به نبودت قسم حوصله ای نیست مرا
خندهایت بشود حاصله عشق مرا
صبر! نگهت را بسرایان به دلم
شاید که در این خفته سرا
گرما بدهد قلب سوخته ام
جان مرا!
نیستی و نبودی که شوم در بر تو
همین بس جز بودن تو

میل دگری نیست مرا
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا