تو هنوزم با تَن بیچاره سَر و سِر داری
پِی آن روز وصال تا خَم شب بیداری
در تمنای صدایَم درد بی درمانی
لحظه ها بی تابی
گویی، هرگز نمیدانی
این دل مرده است "من زیستنم قصه مردم شده است"
روزگارم بد نیست تکه بغضی دارم
خورده زخمی
سرسوز دردی
قلبی خسته از خاطره ها
اشک هایی مرده در راه شما
مردی غرق گشته در دست قضا
یک نفر گوید به من از که میگیرد این دنیا سزا؟!
چرا میترسی وقتی از هبوط تا به سقوط
یک سیب فاصله است
زندگی کوتاه است
قد پژمردن خاک
قد پژواک شقایق
چه بخواهی چه نخواهی
حقیقت این است
تا خیال مرگ هست زندگی باید کرد!
در وهم مرگ یا زیستم؟
خدا میگفت: آدمی گر گم شدی؛
یاب من کیستم!
کجاست؛ ریسمان عشقی که دروغی
ریستم!
چه کسی میداند؛در این دنیای فانی
سیاهم یا سفیدم؟!
یک نفر آتش کشد وجود ما را بلکم نائل شوم، من به مسیرم