• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان لحظه‌های پُر دردسر | سیده مریم حسینی کاربر انجمن یک رمان

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
596
پسندها
6,154
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #201
مریم با غضب گفت:
- خیلی خری!
جلوتر رفتم و محکم روی بازوش کوبیدم که «آخ» بلندی گفت. پوستش این‌قدر سفید و حساس بود که فوری قرمز شد.
- موندم توی بی‌ادب کجا مدرک بهت دادن؟
مریم با شیطنت جواب داد:
- دقیقا همونجایی که به تو دادن.
- جواب ندی نمیشه نه!
- نوچ می‌دونی که روزم شب نمی‌شه.
یه شلوار ورزشی مشکی خطدار به همراه یه تیشرت سفید تن کرد، دیگه مهلت ندادم سیوشرتش هم بپوشه و دستش رو کشیدم، روی تخت پرت کردم.
- زود بگو قضیه چیه؟
- دختر تو آخر فوضولایی!
- حالا که می‌دونی زودتر بگو.
چشم‌هام رو ریز کردم و مستقیم به چشم‌هاش خیره شدم تا یه وقت چاخان نگه.
با مکث کوتاهی، دست‌هاش رو در هم قفل کرد و شروع به گفتن کرد.
با هر کلمه‌ای که می‌گفت این ابروی من صد متر بالا می‌پرید، این دیگه چه سمی که من شنیدم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
596
پسندها
6,154
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #202
امیر ناله‌کنان گفت:
- آی آی، گوشم... ول کن آی آی.
مریم از خنده پهن تخت بود و های های می‌خندید.
- ولش کن دختر، به خودت رفته!
اشاره نامحسوس به چند دقیقه قبل کرد.
چپ چپ نگاهش کردم و دستم رو از روی گوشش برداشتم که با چشم‌های ریز شده و بینی چین‌خورده با حرص گفت:
- اگه به مامان نگفتم.
همچین بهش چشم غره رفتم که ساکت شد.
- خوب آقای بی‌ادب تعریف کن.
امیر: اوم، خوب من گشنمه هیچکس بهم غذا نمی‌ده.
خدایی همه برادر دارن ماهم یه نمونه‌ی بارزش رو داریم، اصلا نمونه کامل!
سری از تاسف براش تکون دادم و به مریم اشاره کردم به پایین بریم.
زیپ سیوشرتم رو کامل بستم چون یه لحظه حس کردم یه سوز سرما به بدنم خورد.
***
همه مثل بچه‌های خیلی خوب( تعریف الکی) نشسته بودیم و شاممون رو می‌خوردیم البته دستپخت شخص ثالثی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
596
پسندها
6,154
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #203
شام که تموم شد آقایون همیشه خسته، فرار کردن.
دیدم دخترها هم می‌خوان برن و همه چی بیوفته گردن محسن و ناصر بنده خدا، سریع مچشون رو گرفتم.
- کجا کجا بودین حالا! جمع کنیم، بشوریم، بعدش بریم واسه مرحله‌ی غیبت.
شراره با تخسی گفت:
- مها خونه کار اینجاهم کار!
محسن با لبخند دستی به پشت گردنش کشید و گفت:
- خانم خودمون حلش می‌کنیم.
با اخم تصنعی گفتم:
- لازم نیست، شما بادیگاردای من هستین، نه میز جمع کن؛ برین استراحت کنین و به کارهای خودتون برسین اینا با ما،(اشاره به سهیل کردم) راحت باشین.
با لبخند سری تکون دادن و رفتن.
فرشاد که به در تکیه داده بود، با ابروهای تا‌به تا خندید:
- آفرین مهای قشنگم خوب ازشون کار بکش.
موزیانه بهش لبخند زدم و گفتم:
- ناراحت نباش فرشاد جونم برای توهم کار هست.
تا این رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
596
پسندها
6,154
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #204
بعد پاک کردن و جابه جایی ظرف‌ها قبل خروج از آشپزخونه دست شراره رو گرفتم.
- چته شری انگار زیاد تو مود نیستی!
- نبابا خوبم فقط خوابم میاد.
مشکوک نگاهش کردم این شراره همیشه شنگول این مدلی ازش بعیده.
اما چیزی نگفتم و باهم از آشپزخونه خارج شدیم و از همونجا به ساعتی که به اولین ستون کنار کاناپه‌ها بود زول زدیم و هماهنگ گفتیم:
- ساعت دوازه‌ست، وقت خوابه!
نگاهی بهم کردیم و از این هماهنگی با صدای بلند زیر خنده زدیم‌.
شایان: خبریه؟
سرم و بلند کردم، این از کجا دراومد نگاهی به سالن اصلی کردم تازه متوجه شدم بچه‌ها نیستن.
شراره: چیزی نیست.
شایان: آهان!
- بقیه کجان؟
- رفتن بخوابن!
مریم: چه پسرای خوبی!
شایان: البته.
نگاهی به چهره‌ی مصمم شایان کردم این بشر شوخی و جدیش اصلا معلوم نیست.
- میگم داداش من رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
596
پسندها
6,154
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #205
محکم به بازوش کوبیدم و با لبخند گفتم:
- گم شو شایان، کی زن تو میشه.
یکم لبش رو به حالت ناراحت پایین برد و گفت:
- ناراحت شدم، ( یهو ل..*باش کش اومد) اما راست میگی شاید مریم دوست‌نداشته باشه تو هووش بشی.
بچه پررو رو نگاه کن همچین بزنمش از جاش پانشه‌ها!
- اصلاً کی گفت بیای!
- دیدم همه فامیلا دعوتن منم که درجه یکم خودم خودم رو دعوت کردم.
- چقدر آخه تو رو داری.
- بالاخره من پسرعموتم.
- ایش صدسال نمی‌خوام، ( الان دقیق وقت اجرای نقشه‌ست) بعدش هم فکر نکنی منم مثل مریم گولت رو می‌خورم نوچ من که می‌دونم چه کارهایی نکردی و چندتا آدم چه به واقعیت چه به دروغ نکشتی!
از کل حرفم فقط رو مریم کلید کرد:
- مثلا چی فکر می‌کنه!
یه نگاه عاقل اندرسیفهی بهش انداختم و رو بهش گفتم:
- مثلا فکر می‌کنه این ظاهر ظالم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
596
پسندها
6,154
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #206
دستم رو توی هوا چرخوندم و با کلافه‌گی گفتم:
- چیه!
دیدم به امید حق تعالی صداش رو از دست داده؛ سری از ناامیدی براش تکون دادم و تقه‌ای به اتاق فرشاد زدم و با شنیدن صداش وارد اتاق شدم.
- تو مگه خودت اتاق نداری پاشیدی چسبیدی به فرشاد؟
امیرعلی با تخسی روی تخت نشست و گفت:
- آبجی جون! دیوار کوتاه‌تر از من نداری همش بهم گیر میدی؟
- چه بلبل زبون شدی واسه من، اگه می‌ترسی پاشو بیا اتاق من بخواب.
فرشاد عینک تبیش رو سرجاش گذاشت، با خنده اومد مچم رو گرفت و سمت خودش کشید.
- بی‌خیال مها چیکار به بچه ‌داری.
امیر: آره داداش بگو بمونم.
امیر سریع رفت زیر پتو و خودش رو قایم کرد. اومدم سمتش برم، فرشاد از پشت قلقلکم داد که جیغم هوا رفت.
با خنده حاکی از عصبانیت گفتم:
- فرشاد ولم کن می‌کشمت.
فرشاد: نوچ تا نگی کی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
596
پسندها
6,154
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #207
****
《چهارشنبه؛ ۱۵آذر》
گوشی شراره رو با یه حرکت خفن از دستش قاپیدم و چهارزانو روی مبل نشستم.
شراره با حرص بهم توپید:
- بذار روز بشه بعد شروع کن دختر.
دستش رو پس زدم و با خنده گفتم:
- وایسا یه زنگ به این خواهر تنبلت بزنم ۱۰ شد اما هنوز نرسیدن.
صورتش رو کج کرد و مثل دیوونه‌ها اَدای من رو درآورد و آروم گفت:
- انگار خودش گوشی نداره!
اهمیتی ندادم و با خنده تماس گرفتم، بعد چند بوق بالاخره جواب داد.
- چه عجب بالاخره جواب دادی؟
مهرنوش: سلام عزیزم، شادی حالش بد شده فعلا بیمارستان اومدیم.
- اوه واقعاً !چش شد خوب؟
مهرنوش: نمی‌دونم حالت تهوه و سرگیج داشت!
نفسم رو حرصی بیرون فرستادم، شراره بغلم نشست و هی می‌گفت چی شده؟!
دستم رو جلوی دهنش گذاشتم و به مهرنوش گفتم:
- الان بهتر شده؟ حالا نکنه حامله‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
596
پسندها
6,154
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #208
لبخندی به روم پاشید و دست به روی شونه پسرِ که چهره برنزه‌ای داشت، گذاشت و گفت:
- ایشون دوست و همکار من سعید هستن.
سری تکون دادم و با یه چهره‌ی کاملا خنثی‌ گفتم:
- بله خوشبختم.
سعید اما برعکسم لبخندبی‌نمکی زد:
- همچنین مها خانم تعریفتون رو زیاد شنیده بودم.
- چه جالب!
همچنان با اون لبخند ژکوندش نگاهم می‌کرد، اصلا ازش خوشم نیومد و البته نگاه کریحشم بی‌تاثیر نبود.
با برخورد دستی به شونه‌م به چپ و راست نگاه کردم که چشمم به آذرخش خورد، همش بهم اشاره می‌کرد، بچه انگار تیک داشت.
لبم رو کج کردم و زبون درازم رو بهش نشون دادم.
بچه‌م هنگ کرد، اهمیتی ندادم و خواستم پاشم برم سمت دخترا که یاد فکرهای دیشبم افتادم. البته باید با آذرخشم هم‌فکری کنم.
سمتش رفتم تا اشاره بزنم بریم اتاقش که بوق‌های ممتدد نشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
596
پسندها
6,154
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #209
آذرخش کمی خودش رو بهم نزدیک‌تر کرد و سعی داشت از درز در کمد چیزی رو تشخیص بده، آروم زیر گوشش زمزمه کردم:
- از اولم بهش شک داشتم رفتارش یه جوریه، اما گشتن اتاق من...
یهو با نزدیک شدن شخص سارق به کمد، نفسم بریده شد و از ترس چشمام گرد شدن.
آذرخش بازوم رو سفت گرفت و من رو به خودش چسبوند و خیلی آهسته گفت:
- هیس!
صدای ضربان قلبش رو به وضوح می‌شنیدم و هر آن نزدیک بود قلب خودم بایسته، لعنتی آخه الان وقت اتاق گشتن؛ به جان تمام امواتت کوفتم ندارم برو گم شو دیگه.
تند تند نفس می‌کشیدم جوری که ممکن بود هر دقیقه اکسیژن تموم بشه.
صدایی نیومد و انگار از دیدن کمد منصرف شد.
- رفت!
- نه!
اه پس چرا نمی‌ره بوی عطرش من رو دیوونه کرد.
دستم رو به سمت گردنش سوق دادم و روی پاشنه‌ی پا وایسادم و مستقیم رو به صورتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
596
پسندها
6,154
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #210
اعصابم خورد شد و با حرص یکم سمت موبایلش خم شدم ببینم چی میگه که اینقدر نیشش بازه!
یهو گفت:
- خوب عزیزم فعلا کار دارم ادامه واسه بعد.
زارت تماس رو قطع کرد و صورتش رو ممیز صورت من قرار داد.
چند بار پشت هم پلک زدم یهو نفهمیدم چه طور شد زانوم خالی شد و روش پرت شدم.
پشت هم پلک زدم و هنگ کرده به چشماش خیره شدم. امروز چرا اینجوری شده ما همش چشم تو چشم می‌شیم؟!
دست‌هام رو دو طرف سرش بالای مبل قرار دادم و کل صورتش رو از نظر گذروندم، یه جوری نگاهم می‌کرد.
- اوم چیه؟ چرا اینجوری نگاه می‌کنی؟
خیره لبام لب زد:
- جات خوبه؟
دهنم باز کردم چیزی بگم اما تازه دوهزاریم افتاد منظورش چیه؛ وای خدا من چقدر داغونم، سریع از روش پاشدم که دوباره پام پیچ خورد و با شدت بغلش پرت شدم.
آذرخش با صدای بلند خندید و گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 1)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا