شاعرانه مجموعه شعر ترکش افکار | سمیرا محمدی کاربر انجمن یک رمان

[Samira-M]

غربتی در خویش دارم، با خودم هستم غریب
این من غمیگن که و لبخند کی گردد پدید؟


​

 

[Samira-M]

و همیشه غصه‌ای بود و همیشه حسرتی هست​

 

[Samira-M]

آن خنده شیرینت، از قند فرا رفته
کم خند به فکر صحت مردم اینجا باش


​

 

[Samira-M]

می‌شود گفت حال خوبم مثل گل پژمردنیست
کار دنیا هست و عمر خنده‌هایم اندکیست


​

 

[Samira-M]

و دلی خسته تر از برگ خزان ریخته است​

 

[Samira-M]

خسته از ترکش فکری که شده قاتل من
غیر غم هیچ نشد، حاصلِ تنها دل من


​

 

[Samira-M]

پشت یک شیشه پر از گردِ غمِ خاطره‌ها
یادتو ترکش تیزیست در این خاطر ما​

 

[Samira-M]

در جنگِ چشمان تو من، یک زخمیِ آشفته‌ام
در آن شب بی‌انتها، گویی که عمری خفته‌ام



​

 

[Samira-M]

و گاهی حرفها تیزند و زخمی میکنند دل را
کسی هرگز نمیداند چه دردی میکشد این دل



​

 

[Samira-M]

من در این غربت بی ساحل و دریا چه کنم؟
دوستم رفته و من یکه و تنها چه کنم؟​