- ارسالیها
- 245
- پسندها
- 1,336
- امتیازها
- 10,133
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #11
یکی از پاهایم را روی پای دیگرم انداختم و سعی کردم جدیتر از همیشه باشم.
- نه ممنون...باید خیلی زود برگردم چون کلاس دارم.
ابروان نه چندان پُرپشتش به هوا رفتند و سرش را دو بار تکان داد.
- اهان...یعنی اگه اینجا استخدام شدید هم، میخواید هر روز کار و نصفه نیمه به بهانهی کلاس ول کنید و برید؟
واقعاً داشت حرف در دهانم میگذاشت یا من اینطور فکر میکردم! پوزخندی روی لبهایم نشست.
- من کِی همچین حرفی زدم...؟ کوهیار میدونه ساعت ده کلاسم شروع میشه و چون استادمون خیلی آدم بداخلاقیِ، اگه بعد از اون برم تو کلاس رام نمیده.
هر دو دستش را روی میز گذاشت و کمی خم شد. پریشان و کمحوصله به نظر میرسید یا موهای سیاهش که روی پیشانی و شقیقههایش ریخته بودند، اینطور نشان میداد؟
- متأسفانه منم مثل استادتون...
- نه ممنون...باید خیلی زود برگردم چون کلاس دارم.
ابروان نه چندان پُرپشتش به هوا رفتند و سرش را دو بار تکان داد.
- اهان...یعنی اگه اینجا استخدام شدید هم، میخواید هر روز کار و نصفه نیمه به بهانهی کلاس ول کنید و برید؟
واقعاً داشت حرف در دهانم میگذاشت یا من اینطور فکر میکردم! پوزخندی روی لبهایم نشست.
- من کِی همچین حرفی زدم...؟ کوهیار میدونه ساعت ده کلاسم شروع میشه و چون استادمون خیلی آدم بداخلاقیِ، اگه بعد از اون برم تو کلاس رام نمیده.
هر دو دستش را روی میز گذاشت و کمی خم شد. پریشان و کمحوصله به نظر میرسید یا موهای سیاهش که روی پیشانی و شقیقههایش ریخته بودند، اینطور نشان میداد؟
- متأسفانه منم مثل استادتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش