• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه کفش قرمز پاشنه بلند | آرميتا کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

'ARMITEN'

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/10/21
ارسالی‌ها
332
پسندها
3,156
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان: 410
ناظر: N a d i y a NADIYA._.pd

به نام خدایی که داننده‌ رازهاست!
داستان کوتاه کفش قرمز پاشنه بلند
نویسنده: آرميتا
ژانر: #عاشقانه #اجتماعي

خلاصه: دهان مردم همیشه باز است، هرکاری کنید باز هم مردم حرف می‌زنند. می‌توانید جلوی دهانشان را بگیرید؟ می‌توانید دوتا پنبه توی گوش‌هایتان بگذارید تا حرف‌هایشان را نشونید؟ نه! قبول دارم گاهی این حرف‌ها، زندگی افراد را تحت تاثیر قرار می‌دهد؛ اما می‌توانید بی‌تفاوت از کنار حرف‌های صد من یه غازشان رد بشوید. مثل من که... .

...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : 'ARMITEN'

AMARGURA

مدیر آزمایشی شعرکده + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
11/8/20
ارسالی‌ها
1,695
پسندها
33,476
امتیازها
61,573
مدال‌ها
35
سطح
33
 
  • مدیر
  • #2
814296_224e8f314cb4445b28c7cb338a41c745.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

'ARMITEN'

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/10/21
ارسالی‌ها
332
پسندها
3,156
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
من دختری کوچک بودم با آرزوهای بزرگ، آن‌قدر بزرگ که گاهی تنها در حد یک آرزو باقی می‌ماندند!
یک خانواده سه نفری؛ پدر، مادر و دختر!
مادرم یک کفش قرمز پاشنه بلند داشت که هیچ جایی آن را نمی‌پوشید جز عروسی‌ها!
مدت‌ها چشم من دنبال کفش او بود.
آرزو کردم کفش‌های مادرم اندازه‌ی من شوند تا با آن‌ها بدو بدو کنم!
شدند. پوشیدمشان. وقتی چهارده سالم بود. نگذاشتند با آن‌ها بدو بدو کنم!
گفتند:
- اگر از نگاه مردها پنهان شوی می‌توانی با کفش‌های خوش‌صدایت بدوی!
مرا در باغی کردند، که با کفش‌هایم فقط در حضور زن‌ها بدو بدو کنم.
اولین قدم را که با اعتماد به نفس برداشتم، قضاوت‌ها شروع شد:
- دختری به سن و سال تو باید شعور داشته باشد، دوییدن را که همه بلدند!
- چه کفش‌های قرمز جلفی!
- پوشیدن این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : 'ARMITEN'

'ARMITEN'

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/10/21
ارسالی‌ها
332
پسندها
3,156
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
ساعت‌ها باهم دوییدیم.
آن‌قدر که پاهایمان تاول زد!
دیگر کسی به خودش، جرات قضاوت نمی‌داد؛ چون دو نفر بودیم، دوتا دیوانه!
شاید امید به ادامه دادن راه، چیزی جز داشتن همراه نبود و حال من امید را داشتم.
آن لحظه، حس کسی را داشتم که همه‌ی دنیا همراه اوست!
از همان دقایق شیرینی که به سرعت میگذرند اما خاطراتشان تا پایان عمر همراه ماست.
دوییدنمان ادامه داشت.
مدتی بعد، تعداد زیادی دختر کفش‌هایی مانند کفش‌های من پوشیدند و به پشتوانه ما، همراهمان دوییدند.
مدت زیادی در کنار هم دوییدیم.
اما او از دوییدن خسته شد.
کفش‌هایش را درآورد و دست‌هایم را رها کرد.
دختری دیگر را برای قدم زدن پیدا کرد و من فقط آن دو را نگاه میکردم.
آنقدر نگاهشان کردم و اشک ریختم که چشمانم از درون به قرمز رنگ باخت.
من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : 'ARMITEN'
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا