متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

تمرین نویسندگی تمرین نویسندگی کاربران (دوره‌ی سوم) | انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع YEGANEH SALIMI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 922
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,796
پسندها
9,337
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
1636658243377.jpg

عرض سلام و وقت بخیر به کاربران عزیز انجمن یک رمان. همانطور که مستحضر بودید، توضیحات کامل دررابطه با تمرین نویسندگی در فراخوان دوره‌ای تمرین نویسندگی شرح داده شد و تعدادی از کاربران و نویسندگان برای پیشرفت سطح قلم و نگارش خود اعلام آمادگی کردند.

قرار بر این شد که یک پست کوتاه معرفی (شامل نام، ژانر و خلاصه‌ی کلی‌ای از محتوای متن خو‌د) به‌همراه یک پست با حداکثر ۴۰ خط سیستم (۱۰۰ خط گوشی) و حداقل ۲۰ خط سیستم (۶۰ خط گوشی) ارسال کنید. هردو قسمت متن خود را به‌صورت یک‌جا و در [COLOR=rgb(217...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,796
پسندها
9,337
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #2
آخرین ویرایش
امضا : YEGANEH SALIMI

Mélomanie

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
40
 
ارسالی‌ها
6,100
پسندها
43,824
امتیازها
92,373
مدال‌ها
40
سن
21
  • مدیر
  • #3
نام: آلبینیسم
ژانر: اجتمائی
خلاصه: سخت‌ترین کار در دنیا کنار آمدن با تفاوت‌هاست؛ و سخت‌تر از آن این است که جامعه انسان‌ها را از شکل و رنگ انتخاب میکند! رویا، مادری که سعی دارد با وجود تفاوت‌هایی که دنیا و ارواح به او بخشیده‌اند، لحظات را بدون سختی و عذاب پشت سر بگذارد.

در آینه به سر تراشیده شده‌ام نگاهی کردم و دستی به رویش کشیدم؛ موهایی که دیروز توسط آرایشگر زده شده بود و حالا به زور یک سانت هم نمیشد! بعد از مدت‌هاست که به آینه نگاه میکنم از خودم و چهره‌ام لذت میبرم؛ البته لذت که نه، ولی...
ریملم را به امید روح دادن به چشمان خاکستری‌ام برداشتم و به روی مژه‌های سفیدم کشیدم. در این زالی بیش از حد، چشمانم پیدا نبود و حالا به لطف ریمل، می‌توان تشخیص داد که در صورتم چشمی هم هست!
دستم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

F@rn@z

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
375
پسندها
4,117
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
  • #4
عنوان: موم شب
ژانر: عاشقانه، اجتماعی.
خلاصه: هستی، آرامش را در کانون خانواده لمس کرده است. همان آرامشی که وجودش را در برابر ناملایمات زندگی، مقاوم کرده تا مرهمی باشد بر روی زخم‌هایش، زخم‌های حاصل از آوار کاخ آرزوهایش. داستان او روایت تولدی دیگر است؛ فرصتی دوباره همانند تلنگری برای ادامه‌ی راه، راهی که با قطره قطره آب شدن موم شب به آفتاب می‌رسد و دمی که موجب تپیدن قلب عاشق می‌گردد.
***
با صدای باز شدن در چوبی و کرم رنگ اتاق، ‌‌‌‌‌‌‌حواسم را جمع نمودم. مادام با چهره‌ای شاد و خندان در حالی که سینی گرد و بزرگی را در دست داشت وارد اتاق شد و به من لبخند زد. من نیز در جوابش لبخندی زدم و نگاه کنجکاوم را به او دوختم که صبحانه‌ی مفصلی تدارک دیده و برایم آورده بود. خدا می‌داند که چرا آن همه خوراکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Negar.Dayani

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
424
پسندها
11,253
امتیازها
27,613
مدال‌ها
15
سن
18
  • #5
نام رمان: روحنواز
ژانر: اجتماعی، درام، عاشقانه
خلاصه: در قلب انگلستان، دخترکی سبک بال که نهل آرزوهایش شروع به جوانه زدن می‌کند و نهال، حالا با مدرک دکتری روانشناسی، مدادی برمی‌دارد و از سطر اول آغاز می‌کند، دوره‌ی موفق و پر پیچ و تاب و شاید پر ز فراز و فرود زندگی‌اش را.
***

صدای ظریف و دخترانه‌اش را آرام در گلو آزاد کرد.
-‌ خانم صدر، آقای حامیان تشریف آوردند. بامداد حامیان.
خودنویسی که در دست داشت را روی میز انداخت و نوای انداخته شدنِ خودنویس روی میز، در گوشش و شاید در روحش پیچید و او چقدر این صدا را دوست داشت. زمزمه‌اش آنقدرها هم آهسته نبود.
-‌ بفرستش تو.
منشی «اوکی» را بر زبان جاری کرد و تصویرِ دوروتی، منشی‌اش ناخودآگاه با یک خودکارِ صورتی فانتزی و عینک گرد و آویزِ نقره‌ای و موهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Negar.Dayani

(Luna)

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
12,625
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • مدیر
  • #6
عنوان: خستونامه‌
ژانر: عاشقانه_تراژدی
خلاصه: از باد صبا قلمی از جنس خورشید خواهم تا شروع کنم به نوشتن اعتراف‌ نامه‌ای از جنس اشک‌های لغزان ماه! می‌نویسم تا بماند یادگار در دل انسان‌های دانا، می‌نویسم از اشک لغزان دلم تا بلرزاند غرور کوه‌ را!
***
چه کسی می‌گوید عاشق باید از غرورش بپرهیزد و در مقابل ناز و کرشمه‌های معشوقش زانو زند؟! من جلوی معشوق زانو زدم و غرورم‌ را زیر پایش گذاشتم تا از آن رد شود و جایی در دلش باز کند تا کمی از این کوله باری که کمرم را خم نموده است، کاسته شود!
من اعتراف می‌کنم که عاشق کسی است که در راه معشوق، غرورش را نبازد، عاشق کسی است که در راه وصال معشوق، غروری از جنس الماس کسب کند، غروری که بر روی همه خراشی باقی گذارد، اما بر روی خودش خط نیافتد!
اعترافی‌ می‌نویسم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

AMIIRALI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,374
پسندها
11,903
امتیازها
53,073
مدال‌ها
18
  • #7
نام رمان: به وقت تهران
ژانر: اجتماعی، درام، عاشقانه
خلاصه:
همه چیز در ظاهر معمولی‌ست، در ظاهر! آبتین فارغ از گیر و گرفت‌های روزگار، به قصد پیروزی پا در مسیری می‌گذارد که در نهایت آن، شکست با آغوش باز کمین کرده است.این میان فقر دستی طناب می‌شود؛ برای خفه کردن و چراغی برای راهی که درد در نقطه به نقطه‌اش غلیان می‌کند. اسب سرکش مشکلات افسار پاره کرده و حال تنها چیزی که در میان نمایش دراماتیک زندگی، غلبه‌ی دوران می‌شود؛دلدادگی‌ست!

ـــــــــــــــــــــــــــــ

مستأصل میان خرده چوب‌ها نشسته است و اشک از چشمان مخفی شده‌اش در زیر بخار شیشه‌های عینکش، جاری می‌شود. چشمانم را بر روی هم محکم می‌فشارم. گریه‌هاش ماننده خوره به جانم افتاده‌اند و قلبم بدون اراده ریش می‌شود برای سکوت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

خیال آبی

گوینده انجمن
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,492
پسندها
4,788
امتیازها
24,573
مدال‌ها
22
  • #8
عنوان: مروارید قلب
ژانر: #عاشاقانه #درام #اجتماعی
خلاصه:تو ای مروارید قلبم کجا رفتی (؟)
دلم تنگ است‌ دگر لب‌های خشکم را به روی خنده خواهم بست‌‌‌!
دلم می‌خواهد به سویت پر بگیرم‌
کنار قبر تو، امروز، همین حالا بمیرم
من باز واسه‌ی مرواریدم، تنگه دلم، تنگه دلم!
تحمّلم سر اومده، فِک نکن از سنگه دلم!
می‌خوام به یادِ اون عزیز، پلکامُ رو هم بذارم تا لحظه‌ی دیدنِ اون، دردُ بی‌مَرهَم بذارم!
***
در حالی که سرم را روی دامانش گذاشته‌ام بار دیگر هم صدایش می‌زنم تا برایم قصه‌ی دیگری تعریف کند.
- مادربزرگ، مادربزرگ ببین همه مثل من مشتاق قصه‌ی دیگری هستند. داستانی که اول تعریف کردی خیلی کوتاه بود... لطفاً بازهم برایمان قصه بگو!
مشتاقانه فریاد کشیدم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : خیال آبی

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
7,863
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
سن
18
  • #9
عنوان: زندگی سیاه
ژانر: تخیلی، ترسناک، مأورایی
خلاصه: کلنجاری با منطق و مأورا، مسئله‌ای هست که ستیا را درگیر خودش کرد. هیچ چیز تا به حال انقدر ستیا را به بدبختی نکشانده بود. باید صبر کرد و دید که با وجود اشتباهاتی که جد او مرتکب شدند، ستیا چه تأثیری خواهد گرفت و سرنوشت او چه خواهد شد.
*
شروع:
ستیا، از ترس به خودش می‌لرزید! با اکراه گفت:
- یعنی... اونا... همین جا هستند؟ هر روز، کنار ما؟!
مریم در دل پوزخندی به ستیا زد و در روی او گفت:
- آره، به خدا راست میگم! یعنی تو با هجده سال سن، هنوز نمی‌دونی ما با چه موجوداتی رو به رو هستیم؟ هر روز و هر لحظه، کنار ما هستند و هر مشکلی هم که داریم، از صدقه سری اون‌هاست.
دست ستیا، در دست مریم، قفل شده و عرق کرده بود. جریانی از سرما، به یکباره از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mahtab Rezayat

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,796
پسندها
9,337
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #10
تاپیک برای بررسی داوران قفل شد
 
امضا : YEGANEH SALIMI
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] AMIIRALI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا