«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

تمرین نویسندگی تمرین نویسندگی کاربران (دوره‌ی پنجم) | انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Armita.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 773
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
31
 
ارسالی‌ها
2,539
پسندها
20,216
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
  • #11
نام داستان : دنیای دلقکها
ژانر: اجتماعی
مقدمه: همیشه عاشق شخصیت چارچاپلین بودم.
انسانی که درد های اجتماعی را بازبان بدن وچاشنی طنز تلخ وشاد درهم عجین می‌کرد وبه نمایش می‌گذاشت.
تمام رده سنی مخاطب وتماشاگر داشت همه به نحوی با او ارتباط برقرار می‌کردند.
حرکات وفیلمهای صامت او که گاهی دیالوگهای متنی کوتاهی داشت هیچ زمان قدیمی وخسته کننده نمی‌شود وبازهم با اشتیاق تماشاگردارد.
درتمام دنیا هستند انسان‌هایی از هر دوجنس زن ومرد وحتی عوام که همچنین شخصیتی دارند،بماند ازدلقکها و شخصیت جوکر که همین کار زیبا رو به نحوی متفاوت ارائه می دهند.

*_*
غروب بودیستی وبی حال آهسته وبا قدم های سنگین آهسته به سوی منزل قدم بر می‌داشت.
سعی در افزایش توان تحلیل رفته اش، با دم وبازهم های عمیق درهوای نسبتا تمیز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

zahra_z

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,298
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
  • #12
نام رمان :کبوتر نارنجی من
نام نویسنده:Zahra_z
ژانر رمان: #طنز #عاشقانه #اجتماعي
اینم از مامان ما. نشستم رو مبل و به برنامه پاندای کونگ فوکار نگاه کردم. پاندای کونگ‌فوکار که وارد صحنه شد یاد زینب افتادم آخه زینب هم یکمی تپلی بود. باز با یادآوری اون صحنه ها زدم زیر خنده حالا مگه خنده‌م بند می‌اومد؟
سارا: آجی این که خنده دار نبود
- به این نمی‌خندم قشنگم
دوباره به خندیدنم ادامه دادم و رو مبل ولو شدم. مامان ملاقه به دست اومد بیرون و گفت:
- رایا دیوونه شدی؟ واسه چی الکی می‌خندی
جوابشو ندادم و بازم خندیدم که زد رو گونه‌ش و گفت:
- خدایا بچم خل شده. وای نکنه مستی رایا؟ خاک تو سرم یه عمر با عزت و آبرو زندگی کردیم حالا این خانم رفته م**س.ت کرده خاک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,408
پسندها
20,261
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
بخشی از رمان: لمحه (نگاه کوتاه و سریع)
ژانر: اجتماعی، عاشقانه

خلاصه:
شاید همه چیز در یک نگاه اتفاق افتاد. می‌گویند عشق خبر نمی‌کند. اولش سردی و حالی‌ات نمی‌شود؛ اما امان از زمانی که بگذرد و گرما جای سرما را بگیرد. تنها سه حرف است؛ اما دنیایی حرف دارد. دنیایی را می‌گیرد و دنیایی را پس می‌دهد!


صدای خنده اش روی مخ ام بود.
با صدای بلندش گفت:«نکنه فردا هم قراره امتحان و بیست بشی؟»
زبانم نمی چرخید تا حرفی بزنم. رو گرداندم و بعد از جمع کردن وسایلم از کلاس خارج شدم. حرف نزدنم را سوژه کرده بودند. تنها دانشجویی بودم که نمره هایم از کل کلاس بالاتر بود. زورشان می‌آمد که فقط در حضور استاد و مرتبط با درس حرف می‌زدم. هر روز مسخره ام می‌کردند؛ چه دختر و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,408
پسندها
20,261
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
داستان کوتاه نِمُراد
ژانر: تراژدی. عاشقانه.

به همراه چندتا اسب زیبای سفید، از آن سمت خیابان می‌گذشتند. خداوندا! او! او با آن کلاه زنانه‌ی لبه‌دار قرمز و رژلب جگری‌اش از درون یکی از آن کالسکه‌ها به او لبخند می‌زد! خدایا! آن لبخند قاتل بود! بی‌رحم بود! داشت قلب او را سلاخی می‌کرد! بی‌توجه به نگاه‌های پر تعجب و پچ‌پچ‌های زنان و مردانی که از اطرافش رد می‌شدند، پاهای بی‌جانش را به سختی در سمت آن کالسکه‌ها به حرکت در آورد. سپس با چهره‌ای مچاله شده و گریان، صدای به شدت لرزان و پژواک‌گونه‌اش در آمد:
- ط...طهورا!
همان لحظه ژاله با آن هیکل چاق و گرد خود، قدمی به سمت راستشان برداشت و خطاب به دو زنی که خیره به آراد، در گوش‌های یکدیگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,408
پسندها
20,261
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
نام داستان : دنیای دلقکها
ژانر: اجتماعی
مقدمه: همیشه عاشق شخصیت چارچاپلین بودم.
انسانی که درد های اجتماعی را بازبان بدن وچاشنی طنز تلخ وشاد درهم عجین می‌کرد وبه نمایش می‌گذاشت.
تمام رده سنی مخاطب وتماشاگر داشت همه به نحوی با او ارتباط برقرار می‌کردند.
حرکات وفیلمهای صامت او که گاهی دیالوگهای متنی کوتاهی داشت هیچ زمان قدیمی وخسته کننده نمی‌شود وبازهم با اشتیاق تماشاگردارد.
درتمام دنیا هستند انسان‌هایی از هر دوجنس زن ومرد وحتی عوام که همچنین شخصیتی دارند،بماند ازدلقکها و شخصیت جوکر که همین کار زیبا رو به نحوی متفاوت ارائه می دهند.

*_*
غروب بودیستی وبی حال آهسته وبا قدم های سنگین آهسته به سوی منزل قدم بر می‌داشت.
سعی در افزایش توان تحلیل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,408
پسندها
20,261
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
نام رمان :کبوتر نارنجی من
نام نویسنده:Zahra_z
ژانر رمان: #طنز #عاشقانه #اجتماعي
اینم از مامان ما. نشستم رو مبل و به برنامه پاندای کونگ فوکار نگاه کردم. پاندای کونگ‌فوکار که وارد صحنه شد یاد زینب افتادم آخه زینب هم یکمی تپلی بود. باز با یادآوری اون صحنه ها زدم زیر خنده حالا مگه خنده‌م بند می‌اومد؟
سارا: آجی این که خنده دار نبود
- به این نمی‌خندم قشنگم
دوباره به خندیدنم ادامه دادم و رو مبل ولو شدم. مامان ملاقه به دست اومد بیرون و گفت:
- رایا دیوونه شدی؟ واسه چی الکی می‌خندی
جوابشو ندادم و بازم خندیدم که زد رو گونه‌ش و گفت:
- خدایا بچم خل شده. وای نکنه مستی رایا؟ خاک تو سرم یه عمر با عزت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا