تمرین نویسندگی تمرین نویسندگی کاربران (دوره‌ی هفتم) | انجمن یک رمان

Y.SALIMI❁

میکسر انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,724
پسندها
9,006
امتیازها
33,973
مدال‌ها
26
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
یه قسمت کوتاه از رمان:

سکوت سورا تنها چیزی بود که عایدش شد و او نیز بدون حرف، به سوی در اتاق چرخید. همینکه قدم نخست را برداشت، دستی ظریف گوشه‌ی پیراهن تقریبا بلندش را گرفت. سر جایش آچمز شد و نفسش، در سینه حبس گشت.
از روی شانه، نیم نگاهی به سورا انداخت که با عجز، گوشه‌ی پیراهنش را در چنگ گرفته بود.
به آرامی به سوی دخترک بازگشت و سوالی، به چهره‌ی خسته‌اش خیره ماند. چشمان خاکستری و درخشنده‌اش، در امواج خون گم گشته بودند و زیر آن دو گوی رنگی، گود افتاده بود. با صدای ضعیف و پر از تمنایش، در گوش هرماس طنین‌انداز شد:
- می‌ترسم...از تنهایی می‌ترسم.
سیبک گلویش آشکارا بالا و پایین شد و با تردید، پرسید:
- تا وقتی من هستم، چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y.SALIMI❁
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] NASTrr

Y.SALIMI❁

میکسر انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,724
پسندها
9,006
امتیازها
33,973
مدال‌ها
26
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
موضوع: پدربزرگ
ژانر: درام
مقدمه: مادر مهمانی دعوت بود، وعده‌ داده بود قبل از مغرب به خانه برمی‌گردد، پدربزرگ تا نزدیک بامداد به خواب نرفت، چشم انتظار دخترش..


از نگرانی خوابش نمی‌بُرد، پیچ و تاب‌‌های مکرر در تختش، داد میخ‌ها را در آورده بود، سرش را کمی بلند کرد تا از بودنم مطمئن شود، لبخندی می‌زنم تا بداند همه چیز خوب است
_پس کِی می‌آید؟ مهمانی تا اینوقت شب مگر می‌شود؟
نگرانی در حرف‌به‌حرف کلماتش عیان است، می‌دانم همه‌چیز خوب است ولی از نگرانی او به دامنم چنگی می‌زنم، آرام می‌گویم
+نگران نباشید، رفت خانه‌.
صدای جیرجیر تخت بلند می‌شود، دستش را تکیه دیوار می‌کند و می‌نشیند، دیگر تاب ندارد، قلب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y.SALIMI❁

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
153
پسندها
536
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • #13
نام داستان: عامی خبرکِش
ژانر: فانتزی، تاریخی، عاشقانه
خلاصه: شاهزاده‌ای منفور که به خاطر ستم و ظلم زیاد گریبان‌گیر نفرین شکارچیان زمان میشه که سرنوشت او رو تغییر میده...
............
زبانش از تشنگی بند آمده بود! چشمانش را به خاطر نور شدیدی که به روی رخش می‌تابید، ریز کرد و با دقت به روبه‌رویش نگریست. هیچی جز شن و ماسه‌ و تپه‌های شتری رنگ مشاهده نکرد؛ قطرات عرق از پیشانی بلندش شر‌شر می‌ریخت و پاهایش سست و ضعیف شده بود. دستش را سایه‌بان صورتش کرد و قدمی برداشت که ناگهان از خستگی نقش بر زمین شد، با صورتی درهم رفته ناله کرد و در جایش به پشت دراز کشید. نفس‌ دردناکی از دهانش خارج شد و شروع به تهدید سربازانی کرد که آن‌جا حضور نداشتند:
- وقتی به پایتخت بازگشتم، شما را به دار می‌آویزم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Y.SALIMI❁

میکسر انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,724
پسندها
9,006
امتیازها
33,973
مدال‌ها
26
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
نام داستان: عامی خبرکِش
ژانر: فانتزی، تاریخی، عاشقانه
خلاصه: شاهزاده‌ای منفور که به خاطر ستم و ظلم زیاد گریبان‌گیر نفرین شکارچیان زمان میشه که سرنوشت او رو تغییر میده...
............
زبانش از تشنگی بند آمده بود! چشمانش را به خاطر نور شدیدی که به روی رخش می‌تابید، ریز کرد و با دقت به روبه‌رویش نگریست. هیچی جز شن و ماسه‌ و تپه‌های شتری رنگ مشاهده نکرد؛ قطرات عرق از پیشانی بلندش شر‌شر می‌ریخت و پاهایش سست و ضعیف شده بود. دستش را سایه‌بان صورتش کرد و قدمی برداشت که ناگهان از خستگی نقش بر زمین شد، با صورتی درهم رفته ناله کرد و در جایش به پشت دراز کشید. نفس‌ دردناکی از دهانش خارج شد و شروع به تهدید سربازانی کرد که آن‌جا حضور نداشتند:
- وقتی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y.SALIMI❁
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Ash;

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,387
پسندها
25,830
امتیازها
47,103
مدال‌ها
55
سن
20
سطح
33
 
  • #15
نام: سینوس
ژانر: درام، عاشقانه
خلاصه:
در میان گرد و غبار عادت‌هایی که داوود را در خود فرو برده بودند، یک ارغوان جوانه زده تا خاطراتی که بابت پژمرده شدن شکوفه‌اش روحش را به حس بدبختی وصله زده جدا کند.
---
بندهای کهنه کتانی‌ها را تا آخر کشید. آنقدر کشید که مطمئن شود جای نفسی برای پاهایش نمانده است. با این وجود، نمی‌دانست هوای بی‌رحمی که نفسش را درآمده و نیامده به یخ بدل می‌کند به اوی سرمایی رحم می‌کند یا نه. چشم‌های شاه بلوطش لبالب زندگی بودند و لبخند بر لبش ریشه در شادی دلش داشت. دمی عمیق و تمام دنیا آماده پرواز است. داد کاووس بالاخره در امد.
- داوود چه خبره؟ چرا با خودت ور میری؟
برنگشته کلافگی صورتش را می‌دید. کمی در جا زدن و عقب رفتن و بعد، رهایی. چتربازی در آسمان صاف مریوان، لذتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ℛℴℎ

Loona

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
33
پسندها
327
امتیازها
1,690
مدال‌ها
4
سن
16
سطح
5
 
  • #16
نام متن: خاطرات یک جامدادی
ژانر: فانتزی
خلاصه: جامدادی دانش‌آموزی از اتفاقات، تجربیات و صحبت‌هایی که در مدرسه داشته تعریف می‌کند.

سلام! امروز شنبه‌اس؛ یکی از زجرآورترین روزهای هفته. بدبختی‌های امروز حتی قبل از اینکه به مدرسه برسیم شروع شد! توی راه مدرسه، داخل کوله‌پشتی بودیم که با یک تکان ناگهانی، یک کتاب‌ سنگین روی یکی از زیپ‌هایم افتاد؛ تا قبل از زنگ اول متوجه نشد کجا ایستاده. مطمئنم زیپ‌دردم تا سه‌شنبه ادامه پیدا می‌کنه. این‌جور مواقع بلد بودن زبان کتاب‌ها خیلی به کار میاد؛ می‌توانستم بهش بگویم کجا ایستاده و ازش می‌خواستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

اشک سرخ

مدیر آزمایشی مدرسه + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/2/18
ارسالی‌ها
774
پسندها
17,052
امتیازها
44,373
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • مدیر
  • #17
بالا سر جنازه همسرش ایستاده بود و با بهت به او نگاه میکرد، همین چند دقیقه پیش بود که همسرش برای خواب به همراه فرزند کوچکشان رفت، بعد از دقایقی صدای جیغ فرزندشان او را هراسان کرد، با عجله به سمت اتاق خواب رفت ، همسرش را در حالی دید که روی تخت دراز کشیده و تابلوی شیشه ای بالای تخت روی صورتش خورد شده و صورتش غرق در خون بود انگار آخرین نفس هایش را می‌کشید که خر خر کنان دست سمت گلویش برد و سپس مرگ را در آغوش کشید.
پیمان از شدت شوک اتفاق خشکش زده بود، باورش سخت بود که تا دقایقی پیش خندان بودند بابت فرزند جدیدشان شادی می‌کردند و حالا هم همسرش پر کشید هم فرزند نوشکفته اش.
دختر کوچک که ۲ سال بیشتر نداشت با گریه و جیغ به پاهای پدرش چسبید بود و با ترس به مادر غرق در خونش نگاه میکرد،صحنه ای وحشتناک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا