متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

تمرین نویسندگی تمرین نویسندگی کاربران (دوره‌ی هفتم) | انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع YEGANEH SALIMI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 35
  • بازدیدها 1,053
  • کاربران تگ شده هیچ

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,796
پسندها
9,337
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #11
یه قسمت کوتاه از رمان:

سکوت سورا تنها چیزی بود که عایدش شد و او نیز بدون حرف، به سوی در اتاق چرخید. همینکه قدم نخست را برداشت، دستی ظریف گوشه‌ی پیراهن تقریبا بلندش را گرفت. سر جایش آچمز شد و نفسش، در سینه حبس گشت.
از روی شانه، نیم نگاهی به سورا انداخت که با عجز، گوشه‌ی پیراهنش را در چنگ گرفته بود.
به آرامی به سوی دخترک بازگشت و سوالی، به چهره‌ی خسته‌اش خیره ماند. چشمان خاکستری و درخشنده‌اش، در امواج خون گم گشته بودند و زیر آن دو گوی رنگی، گود افتاده بود. با صدای ضعیف و پر از تمنایش، در گوش هرماس طنین‌انداز شد:
- می‌ترسم...از تنهایی می‌ترسم.
سیبک گلویش آشکارا بالا و پایین شد و با تردید، پرسید:
- تا وقتی من هستم، چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] NASTrr

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,796
پسندها
9,337
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #12
موضوع: پدربزرگ
ژانر: درام
مقدمه: مادر مهمانی دعوت بود، وعده‌ داده بود قبل از مغرب به خانه برمی‌گردد، پدربزرگ تا نزدیک بامداد به خواب نرفت، چشم انتظار دخترش..


از نگرانی خوابش نمی‌بُرد، پیچ و تاب‌‌های مکرر در تختش، داد میخ‌ها را در آورده بود، سرش را کمی بلند کرد تا از بودنم مطمئن شود، لبخندی می‌زنم تا بداند همه چیز خوب است
_پس کِی می‌آید؟ مهمانی تا اینوقت شب مگر می‌شود؟
نگرانی در حرف‌به‌حرف کلماتش عیان است، می‌دانم همه‌چیز خوب است ولی از نگرانی او به دامنم چنگی می‌زنم، آرام می‌گویم
+نگران نباشید، رفت خانه‌.
صدای جیرجیر تخت بلند می‌شود، دستش را تکیه دیوار می‌کند و می‌نشیند، دیگر تاب ندارد، قلب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
958
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • #13
نام داستان: عامی خبرکِش
ژانر: فانتزی، تاریخی، عاشقانه
خلاصه: شاهزاده‌ای منفور که به خاطر ستم و ظلم زیاد گریبان‌گیر نفرین شکارچیان زمان میشه که سرنوشت او رو تغییر میده...
............
زبانش از تشنگی بند آمده بود! چشمانش را به خاطر نور شدیدی که به روی رخش می‌تابید، ریز کرد و با دقت به روبه‌رویش نگریست. هیچی جز شن و ماسه‌ و تپه‌های شتری رنگ مشاهده نکرد؛ قطرات عرق از پیشانی بلندش شر‌شر می‌ریخت و پاهایش سست و ضعیف شده بود. دستش را سایه‌بان صورتش کرد و قدمی برداشت که ناگهان از خستگی نقش بر زمین شد، با صورتی درهم رفته ناله کرد و در جایش به پشت دراز کشید. نفس‌ دردناکی از دهانش خارج شد و شروع به تهدید سربازانی کرد که آن‌جا حضور نداشتند:
- وقتی به پایتخت بازگشتم، شما را به دار می‌آویزم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : pen lady

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,796
پسندها
9,337
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #14
نام داستان: عامی خبرکِش
ژانر: فانتزی، تاریخی، عاشقانه
خلاصه: شاهزاده‌ای منفور که به خاطر ستم و ظلم زیاد گریبان‌گیر نفرین شکارچیان زمان میشه که سرنوشت او رو تغییر میده...
............
زبانش از تشنگی بند آمده بود! چشمانش را به خاطر نور شدیدی که به روی رخش می‌تابید، ریز کرد و با دقت به روبه‌رویش نگریست. هیچی جز شن و ماسه‌ و تپه‌های شتری رنگ مشاهده نکرد؛ قطرات عرق از پیشانی بلندش شر‌شر می‌ریخت و پاهایش سست و ضعیف شده بود. دستش را سایه‌بان صورتش کرد و قدمی برداشت که ناگهان از خستگی نقش بر زمین شد، با صورتی درهم رفته ناله کرد و در جایش به پشت دراز کشید. نفس‌ دردناکی از دهانش خارج شد و شروع به تهدید سربازانی کرد که آن‌جا حضور نداشتند:
- وقتی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Mers~

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,179
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • مدیر
  • #15
نام: سینوس
ژانر: درام، عاشقانه
خلاصه:
در میان گرد و غبار عادت‌هایی که داوود را در خود فرو برده بودند، یک ارغوان جوانه زده تا خاطراتی که بابت پژمرده شدن شکوفه‌اش روحش را به حس بدبختی وصله زده جدا کند.
---
بندهای کهنه کتانی‌ها را تا آخر کشید. آنقدر کشید که مطمئن شود جای نفسی برای پاهایش نمانده است. با این وجود، نمی‌دانست هوای بی‌رحمی که نفسش را درآمده و نیامده به یخ بدل می‌کند به اوی سرمایی رحم می‌کند یا نه. چشم‌های شاه بلوطش لبالب زندگی بودند و لبخند بر لبش ریشه در شادی دلش داشت. دمی عمیق و تمام دنیا آماده پرواز است. داد کاووس بالاخره در امد.
- داوود چه خبره؟ چرا با خودت ور میری؟
برنگشته کلافگی صورتش را می‌دید. کمی در جا زدن و عقب رفتن و بعد، رهایی. چتربازی در آسمان صاف مریوان، لذتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : روحـــناهی

Loona

ویراستار انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
55
پسندها
468
امتیازها
2,623
مدال‌ها
8
سن
16
  • #16
نام متن: خاطرات یک جامدادی
ژانر: فانتزی
خلاصه: جامدادی دانش‌آموزی از اتفاقات، تجربیات و صحبت‌هایی که در مدرسه داشته تعریف می‌کند.

سلام! امروز شنبه‌اس؛ یکی از زجرآورترین روزهای هفته. بدبختی‌های امروز حتی قبل از اینکه به مدرسه برسیم شروع شد! توی راه مدرسه، داخل کوله‌پشتی بودیم که با یک تکان ناگهانی، یک کتاب‌ سنگین روی یکی از زیپ‌هایم افتاد؛ تا قبل از زنگ اول متوجه نشد کجا ایستاده. مطمئنم زیپ‌دردم تا سه‌شنبه ادامه پیدا می‌کنه. این‌جور مواقع بلد بودن زبان کتاب‌ها خیلی به کار میاد؛ می‌توانستم بهش بگویم کجا ایستاده و ازش می‌خواستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

اشک سرخ

هنرمند انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
782
پسندها
17,069
امتیازها
44,373
مدال‌ها
24
سن
22
  • #17
بالا سر جنازه همسرش ایستاده بود و با بهت به او نگاه میکرد، همین چند دقیقه پیش بود که همسرش برای خواب به همراه فرزند کوچکشان رفت، بعد از دقایقی صدای جیغ فرزندشان او را هراسان کرد، با عجله به سمت اتاق خواب رفت ، همسرش را در حالی دید که روی تخت دراز کشیده و تابلوی شیشه ای بالای تخت روی صورتش خورد شده و صورتش غرق در خون بود انگار آخرین نفس هایش را می‌کشید که خر خر کنان دست سمت گلویش برد و سپس مرگ را در آغوش کشید.
پیمان از شدت شوک اتفاق خشکش زده بود، باورش سخت بود که تا دقایقی پیش خندان بودند بابت فرزند جدیدشان شادی می‌کردند و حالا هم همسرش پر کشید هم فرزند نوشکفته اش.
دختر کوچک که ۲ سال بیشتر نداشت با گریه و جیغ به پاهای پدرش چسبید بود و با ترس به مادر غرق در خونش نگاه میکرد،صحنه ای وحشتناک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

خاکستر

نو ورود
سطح
4
 
ارسالی‌ها
30
پسندها
106
امتیازها
490
مدال‌ها
3
  • #18
نامِ متن: لوبیای شیرین
ژانر: درام، طنز
خلاصه: اِدی یه بدبخت‌بیچاره بیشتر نبود؛ با وجود خندهٔ بعضی‌ها.


ادی آروم و با طمأنینه فوت می‌کرد:
-فوت!... هه‌فوت... هه‌فوت...
ساعد‌هاش رو روی میز تکیه داده بود و با چشم‌های خیره، قاشقِ پلاستیکیِ پر از خوراکِ لوبیا رو فوت، و تلاش می‌کرد تا بخار‌ بلندشده ازش رو به سمت دیگه‌ای منحرف کنه.
لوبیا‌ها درشت، داغ، و خوش‌بو بودن و با هر بار فوت‌شدن به طرز وسوسه‌انگیزی توی قاشقِ گرد و آبی‌رنگ تکون می‌خوردن و می‌سریدن. اون لعنتی‌های زیبارو ادی رو وادار می‌کردن تا مدام آبِ دهنش رو قورت بده. فحشی داد و زیرِ لب به ناخودآگاهش یادآوری کرد:
-قاشقِ اول برای تو نیست اَبله!
با کشیده‌شدنِ گوشهٔ بافت‌اش بالاخره چشم از قاشقِ قابلِ احترام گرفت و به صندلیِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,796
پسندها
9,337
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #19
نام: سینوس
ژانر: درام، عاشقانه
خلاصه:
در میان گرد و غبار عادت‌هایی که داوود را در خود فرو برده بودند، یک ارغوان جوانه زده تا خاطراتی که بابت پژمرده شدن شکوفه‌اش روحش را به حس بدبختی وصله زده جدا کند.
---
بندهای کهنه کتانی‌ها را تا آخر کشید. آنقدر کشید که مطمئن شود جای نفسی برای پاهایش نمانده است. با این وجود، نمی‌دانست هوای بی‌رحمی که نفسش را درآمده و نیامده به یخ بدل می‌کند به اوی سرمایی رحم می‌کند یا نه. چشم‌های شاه بلوطش لبالب زندگی بودند و لبخند بر لبش ریشه در شادی دلش داشت. دمی عمیق و تمام دنیا آماده پرواز است. داد کاووس بالاخره در امد.
- داوود چه خبره؟ چرا با خودت ور میری؟
برنگشته کلافگی صورتش را می‌دید. کمی در جا زدن و عقب رفتن و بعد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MAEIN

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,796
پسندها
9,337
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #20
نام متن: خاطرات یک جامدادی
ژانر: فانتزی
خلاصه: جامدادی دانش‌آموزی از اتفاقات، تجربیات و صحبت‌هایی که در مدرسه داشته تعریف می‌کند.

سلام! امروز شنبه‌اس؛ یکی از زجرآورترین روزهای هفته. بدبختی‌های امروز حتی قبل از اینکه به مدرسه برسیم شروع شد! توی راه مدرسه، داخل کوله‌پشتی بودیم که با یک تکان ناگهانی، یک کتاب‌ سنگین روی یکی از زیپ‌هایم افتاد؛ تا قبل از زنگ اول متوجه نشد کجا ایستاده. مطمئنم زیپ‌دردم تا سه‌شنبه ادامه پیدا می‌کنه. این‌جور مواقع بلد بودن زبان کتاب‌ها خیلی به کار میاد؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

موضوعات مشابه

عقب
بالا