«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

تمرین نویسندگی تمرین نویسندگی کاربران (دوره‌ی هشتم) | انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mobina.yahyazade
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 225
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

خفاء

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
19
پسندها
136
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • #11
قسمتی از رمان:سرنوشت آسیه
ژانر: عاشقانه؛اجتماعی
(این یه پارت جدیده که تازه نوشتم و هنوز ویراستاری نشده )

- آ... آقا.
اخمی روی صورتش می‌نشاند و به سمت باقر که درست پشت‌ سرش ایستاده بود می‌چرخد.
- به‌به باقرخان؛ پارسال دوست امسال آشنا! کجا بودی شما؟ نگرانت شدم!
دست رو شانه‌ی خاکی باقر می‌گذارد؛ شروع به تکاندن خاک‌های روی شانه‌اش می‌کند؛ شمرده‌شمرده با لحنی مرموز ادامه می‌دهد:
- پول که آمادست؟درسته؟
دستش را عقب می‌کشد؛ با حرفش باقر از شدت تعجب زبانش بند می‌آید.
- البته اگر هم آماده نباشه هیچ اشکالی نداره!
-اِ... اِشکال... اِشکالی ن... ندا... نداره؟
سرش را به نشانه‌ی تایید تکان می‌دهد؛ قدمی به جلو برمی‌دارد و با لبخندی پر از راز می‌گوید:
- البته که یه شرط داره!
خنده‌ روی لبش خشک شد؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : خفاء
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا