- ارسالیها
- 19
- پسندها
- 136
- امتیازها
- 490
- مدالها
- 1
قسمتی از رمان:سرنوشت آسیه
ژانر: عاشقانه؛اجتماعی
(این یه پارت جدیده که تازه نوشتم و هنوز ویراستاری نشده )
- آ... آقا.
اخمی روی صورتش مینشاند و به سمت باقر که درست پشت سرش ایستاده بود میچرخد.
- بهبه باقرخان؛ پارسال دوست امسال آشنا! کجا بودی شما؟ نگرانت شدم!
دست رو شانهی خاکی باقر میگذارد؛ شروع به تکاندن خاکهای روی شانهاش میکند؛ شمردهشمرده با لحنی مرموز ادامه میدهد:
- پول که آمادست؟درسته؟
دستش را عقب میکشد؛ با حرفش باقر از شدت تعجب زبانش بند میآید.
- البته اگر هم آماده نباشه هیچ اشکالی نداره!
-اِ... اِشکال... اِشکالی ن... ندا... نداره؟
سرش را به نشانهی تایید تکان میدهد؛ قدمی به جلو برمیدارد و با لبخندی پر از راز میگوید:
- البته که یه شرط داره!
خنده روی لبش خشک شد؛...
ژانر: عاشقانه؛اجتماعی
(این یه پارت جدیده که تازه نوشتم و هنوز ویراستاری نشده )
- آ... آقا.
اخمی روی صورتش مینشاند و به سمت باقر که درست پشت سرش ایستاده بود میچرخد.
- بهبه باقرخان؛ پارسال دوست امسال آشنا! کجا بودی شما؟ نگرانت شدم!
دست رو شانهی خاکی باقر میگذارد؛ شروع به تکاندن خاکهای روی شانهاش میکند؛ شمردهشمرده با لحنی مرموز ادامه میدهد:
- پول که آمادست؟درسته؟
دستش را عقب میکشد؛ با حرفش باقر از شدت تعجب زبانش بند میآید.
- البته اگر هم آماده نباشه هیچ اشکالی نداره!
-اِ... اِشکال... اِشکالی ن... ندا... نداره؟
سرش را به نشانهی تایید تکان میدهد؛ قدمی به جلو برمیدارد و با لبخندی پر از راز میگوید:
- البته که یه شرط داره!
خنده روی لبش خشک شد؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش