- تاریخ ثبتنام
- 28/1/20
- ارسالیها
- 281
- پسندها
- 2,013
- امتیازها
- 11,813
- مدالها
- 9
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #31
بلایی که آقاجان سر دیمیتری ایوانف آورد، جنگ جهانی دوم نتونسته بود بیاره! یه مُرده، جنازهای که فقط نفس میکشید. هنوزم نتونستم خوشحالی آفرین رو بفهمم زمانی که دستهاش رو بالا گرفته بود و مرتب میگفت، «خداروشکر. شاید اگر ترس از محاکمه شدن به دست دشمن روسی نبود آقاجان ایوان رو زنده نمیگذاشت؛ ولی همین ترس از دشمن کمونیستش باعث شد که از خون ایوان بگذره!»
آفرین اونقدر از دست آقاجان عصبانی بود که به فرماندهی روسها خبر این اتفاق رو داد و ازش کمک خواست. صبح زود، فرمانده همراه پزشک و دستیارش به خونهی ایوان اومدن. دستیار دکتر، دختر جوونی بود که زبان فارسی رو از خودمون بهتر حرف میزد. گاهی که دکتر وقت نداشت، دستیارش رو میفرستاد تا ایوان رو معاینه کنه و داروهاش رو براش بیاره. کارآموز بود و به...
آفرین اونقدر از دست آقاجان عصبانی بود که به فرماندهی روسها خبر این اتفاق رو داد و ازش کمک خواست. صبح زود، فرمانده همراه پزشک و دستیارش به خونهی ایوان اومدن. دستیار دکتر، دختر جوونی بود که زبان فارسی رو از خودمون بهتر حرف میزد. گاهی که دکتر وقت نداشت، دستیارش رو میفرستاد تا ایوان رو معاینه کنه و داروهاش رو براش بیاره. کارآموز بود و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر