- ارسالیها
- 159
- پسندها
- 1,022
- امتیازها
- 6,463
- مدالها
- 9
- نویسنده موضوع
- #31
عزیز از دست رفتهی من،
من خودمان را آن روز بهار در کتابخانه میان کاغذ کاهی که بر رویشان غزلهای قشاع نوشته شده بود، جا گذاشتهام.
من نفس به نفس بوسههایمان را لای کتابهای شعر شهر مخفی کردم. چرا که در اینجا مردمان نالان شعر نمیخوانند و در فراغ یار به کتابها پناه نمیبرند.
جان از دست رفتهی من،
تو به اندازه رویاهایمان زیبایی، حتی آن لحظهای که اندوه روحت را به اسارت گرفته است و شکنجه میدهد میان این همه نقاشی با سبکهای رئالیسم تو تنها اثر هنری زیبای سورئالیسمی.
تو را که میبوسم، جسمم کنارت حاضر؛ اما روحم غایب میشود و میرود به سوی جنگلهای شوقان و در پس چنار کتلی جاجرم قدم میزند. تو به خنکی نسیم زمان میمانی،
میای و مرا پرواز میدهی؛ اما با خود نمیبری!
به من بگو از...
من خودمان را آن روز بهار در کتابخانه میان کاغذ کاهی که بر رویشان غزلهای قشاع نوشته شده بود، جا گذاشتهام.
من نفس به نفس بوسههایمان را لای کتابهای شعر شهر مخفی کردم. چرا که در اینجا مردمان نالان شعر نمیخوانند و در فراغ یار به کتابها پناه نمیبرند.
جان از دست رفتهی من،
تو به اندازه رویاهایمان زیبایی، حتی آن لحظهای که اندوه روحت را به اسارت گرفته است و شکنجه میدهد میان این همه نقاشی با سبکهای رئالیسم تو تنها اثر هنری زیبای سورئالیسمی.
تو را که میبوسم، جسمم کنارت حاضر؛ اما روحم غایب میشود و میرود به سوی جنگلهای شوقان و در پس چنار کتلی جاجرم قدم میزند. تو به خنکی نسیم زمان میمانی،
میای و مرا پرواز میدهی؛ اما با خود نمیبری!
به من بگو از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش