متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان خواب‌های بيداری | دیانا جعفری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Diana33559
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 28
  • بازدیدها 1,577
  • کاربران تگ شده هیچ

Diana33559

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد رمان: ۴۷۱۳
ناظر: ♡°DINA° ♡°DINA°

نام رمان: خواب‌های بیداری
نام نویسنده: دیانا جعفری
ژانر: #ترسناک #علمی_تخیلی
986170_697d4773d02379e0e8831fe323f7c4c1.jpg
خلاصه:
هروز بدتر می‌شود! خواب‌هایی دنبال‌‌دار و ناگواری که اَرشان آن‌ها را در رویا می‌دید و هیچگاه باور‌شان نکرد، زندگی‌اش را از هم‌ پاشاند. از وقتی شروع شد، دیگر خواب به چشمان‌اش نیامد. هر هنگام ترس و واهمه‌ را در جای‌جای وجود‌ش احساس می‌کرد. خواب‌های وحشتناک، همه‌ آنها به واقعیتی ترسناک تبدیل می‌گشتند و سایه‌ای سیاه روزگار او را دربر‌گرفته بود. در اتمام چه بر سر ارشان خواهد آمد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Diana33559

*chista*

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
711
پسندها
11,466
امتیازها
28,373
مدال‌ها
25
  • #2

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»
716201_775237f76b190a238a3357cd57afa8ab.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!

قوانین جامع تایپ رمان

نحوه قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
چگونه رمان خود را در انجمن قرار دهیم؟

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *chista*

Diana33559

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
بی‌ آنکه بخواهی او وارد زندگیت‌ات خواهد شد. بی صدا در اوج خفقان. کم‌کم تاریکی سایه‌ای او طمع زندگی را بر زبانت تلخ می‌کند. مواظب باش، زیرا ممکن

کله‌ی صحر بود. شبیه عقب‌مونده‌های ذهنی داشتم به دیوار سفید روبه‌روی رختخوابم زل می‌زدم که با صدای گوش‌خراش آلارم، چند متری پریدم هوا. خاموشش کردم و از زیر پتوی پلنگی اومدم بیرون. آفتاب جوری اتاق رو روشن کرده بود، انگار بهشته. چشمام رو مالیدم و عربده زدم:
- تیام!
سریع پتو پلنگی و تشک رو جمع کردم. به سمت اتاق تیام راه افتادم تا بیدارش کنم. مثل خرس خواب بود! با صدای بلندی اسمش رو دوباره داد زدم.
تیام: چته اول صبحی مثل خرِ جن دیده رم کردی؟
- پاشو، جمع کن خودتو کلی کار داریم!
تیام: کار داریم که داریم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Diana33559

Diana33559

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #4
از خواب پریدم. با دیدن قیافه‌ای خنده‌دار تیام، کابوسی که دیده بودم رو فراموش کردم و نیشم تا بناگوش باز شد. تیام از شدت عصبانیت سرخ شده بود و شبیه دخترای لوس داشت جیغ‌جیغ می‌کرد. با خنده گفتم:
- وای تیام، قیافت رو تو آینه باید ببینی.
تیام: حرف مفت نزن که می‌زنم داغونت می‌کنم!
این رو گفت و از تاکسی بیرون رفت. فکر کنم، رسیده بودیم سر ساختمون. مثل بچه‌ها پشت تیام حرکت کردم تا این که با یه عالمه کاغذ،خرت‌وپرت برگشت طرفم.
تیام: اینارو رو بگیر و شبیه آدم مشغول کار شو!
- چشم.
تیام: حرف گوش کنه کی بودی تو؟
حرفی نزدم و تیام‌ هم رفت سمت دیگه.
تیام اخلاق تندی داشت ولی در اصل شوخ و بچه بود. بیشتر اوقات سعی می‌کرد جدی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Diana33559

Diana33559

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #5
چشم‌هام رو بستم و دادی کشیدم. اسم خودم رو می‌شنیدم که تیام داشت صدا می‌زد: ارشان، ارشان. چشم‌هام رو باز کردم. اون موجود نبود! باورم نمی‌شد. سعی کردم‌ تیام رو صدا کنم‌. تمام توانم رو جمع کردم و اسم تیام رو فریاد زدم.
با دیدن سایه تیام، یکم از ترسی که داشتم از بین رفت. تیام اومد بالای سرم و شروع کرد به فوش دادن.
تیام: مرد حسابی، دو ساعته دارم دنبالت می‌گردم کجایی؟
- م...من اومدم اینجا و خوردم زمین.
تیام: چقدر تو خنگولی! نمی‌تونی مثل آدم راه بری؟
چیزی نگفتم و تیام اومد کمکم تا پاشم. تمام اون صحنه‌ها از جلوی چشم‌هام رد می‌شد و دوباره ترس افتاد به جونم. نمی‌خواستم تیام چیزی بفهمه.

فقط نهار بود که غرغر‌های تیام شروع شد. تصمیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Diana33559

Diana33559

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #6
با دقت به پنجره خیره شدم. کسی پشت پنجره ندیدم! می‌ترسیدم برم سمت انبار ولی چاره‌‌ای نداشتم. از در رفتم تو، همه چی آروم بود. داشتم اطراف رو گشت می‌زدم که احساس کردم کسی پشتم نفس می‌کشه.
از راه رفتن دست کشیدم. از ترس پا‌هام داشت می‌لرزید و نفس‌های عمیقی بیرون می‌دادم. صدایی از پشتم اومد، نفهمیدم چی‌ گفت...
***
با ضربه‌ای از خواب پریدم، جلوی در خونه بودم‌. پول تاکسی رو حساب کردم و وارد خونه شدم‌. هنوز ساعت پنج عصر بود. سعی کردم‌ به خوابی که دیدم فکر نکنم. رفتم لباس‌هام رو عوض کردم و تو آینه قیافم رو دیدم، رنگ پریده بود.
رفتم رو مبل نشستم و منتطر موندم تیام بیاد. نیم ساعتی گذشت و نیومد پس تصمیم گرفتم برم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Diana33559

Diana33559

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #7
نمی‌دونستم زمزمه از کجا میاد. نگاهم به اطرافم بود. می‌تونستم به وضوح حضور کسی رو حس کنم. رفتم سمت کلید برق ولی هرچقدر تلاش کردم چراغ روشن نشد. حسابی وحشت‌زده ‌زده بودم. صدای قدم و زمزمه‌ای که معلوم نبود چی هست و چی می‌گه کل خونه رو برداشته بود‌‌.
زیر لب تند‌تند بسم‌الله می‌گفتم شاید درست شه ولی جوابی نمی‌داد. می‌خواستم بزنم زیر گریه که با شنیدن باز شدن در ورودی همه‌ای صدا‌ها از بین رفت...
تیام از در اومد تو خونه و با دیدن وضعیت من چشم‌هاش چهارتا شد. با ترس گفت:
- چی‌شده؟ چرا رنگت پریده؟
شبیه خنگولا بهش زل زده بودم، حرفی نداشتم بزنم.
مجبورم از اول و خواب‌هایی که دیدم بودم رو براش توضیح بدم. با استرس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Diana33559

Diana33559

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #8
یکم بیشتر نگاه کردم، اره خونه! انگار کسی رو کشیده بودن روی زمین. ترسیدم و خواستم از خونه برم بیرون ولی یه حسی نمی‌ذاشت. رد خون رو پیش گرفتم. آخرش می‌خورد اتاق خودم!
جلوی اتاق ایستادم، من در رو باز گذاشته بودم! در رو به سمت جلو هول دادم. با تعجب به روبروم خیره شدم.
لک خونی نبود! پشت‌سرم رو نگاه کردم، اون رد خون‌ها هم نبود! صدای آیفون دراومد‌‌.
تیام رو توی تصویر دیدم. از نگاهش می‌شد فهمید چقدر عصبی شده. سری سیگارم رو گذاشتم توی جیبم و از خونه رفتم. رسیدم به تیام که با عصبانیت گفت:
- داری اون بالا خونه می‌سازی؟ چه غلطی می‌کنی؟
سعی کردم آروم باشم و گفتم:
- سیگار رو پیدا نمی‌کردم خب.
تیام رو به من کرد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Diana33559

Diana33559

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #9
تیام در رو هول داد که با صدای بلند و گوش‌خراشی کاملا باز شد. خونه سه‌ تا اتاق و یه حال بزرگ داشت که تاریکی پیش‌از حد‌ش اون رو خیلی ترسناک‌تر نشون می‌داد!
به حال خیره شده بودم و هوای سنگین خونه داشت اذیتم می‌کرد. تیام جلو‌‌تر از من راه افتاد و با اشاره‌‌ی دستش گفت که منم باهاش برم. ترس از این داشتم که اتفاقی بی‌افته! پشت تیام حرکت می‌کردم و صدای قیژقیژ چوب‌های زیر پام هر لحظه بیشتر می‌رفت رو مخم.
تیام رو صدا زدم و گفتم: من میرم تو بمون هر کاری دلت خواست بکن!
تیام برگشت سمتم و با صدای آرومی گفت:میمیری دو دقیقه خفه شی؟ فکر کنم چیزی اونجاست.
به طرفی که نشون داد نگاه کردم، یه تخته بود!
تیام نزدیک تخته شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Diana33559

Diana33559

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #10
با تعجب زل زده بودم به تیام که از در اومد تو! توی دستش چیزی بود، تخته احضار! جلوی در ایستاد، منتظر کسی بود. تیام من‌ رو نمی‌دید و حتی صدامو نمی‌شنید! صدای قدم از بیرون اتاق می‌اومد که داشت نزدیک می‌شد.
***
نور چشم‌هامو اذیت می‌کرد و باعث شد بیدار شم. لعنت به اون خواب‌! بازم شروع شد... تخت رو ترک کردم و از اتاق اومدم بیرون. تیام روی مبل نشسته بود، عجیبه! ازش پرسیدم:
- به به آقا! سحرخیز شدی.
روش رو بهم برگردوند و گفت: حالا که می‌بینی شدم! برو نون بخر.
یکم غرغر کردم ولی اهمیتی نداد. رفتم تا لباس بپوشم و برم نون بخرم. از خونه اومدم بیرون و راهیه آخر کوچه شدم.
کوچه‌مون بن‌بست بود و تردد کم داشت. در کل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Diana33559

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا