متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه آقای چمنی | ماه.میم کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بابای دخترش
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 973
  • کاربران تگ شده هیچ

بابای دخترش

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
44,657
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #1
« به‌نام رنگ‌ساز طیف سبز »

کد داستان: 453
ناظر: Seta~ -Ennui

عنوان: 37 داستانی که نیمکت گفت

نویسنده: ماه.میم
ژانر: #طنز

خلاصه:
وقتی توی خیابون قدم می‌زنی و از کنار آدم‌های مختلف با لباس‌های رنگارنگ رد میشی، با چشمای غمگین یا خوشحال، چشمای مرده یا براق میدونی چیشد که این چشم‌ها این رنگی شد..؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Mers~

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,692
پسندها
34,732
امتیازها
66,873
مدال‌ها
37
سن
18
  • مدیر
  • #2
IMG_20220209_123722_043.jpg
«ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ»
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ داستان خود به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mers~

بابای دخترش

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
44,657
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #3
روی نیمکت چوبی تکانی می‌خورد و سرش را به دیوار گچی پشت سرش تکیه می‌دهد.
دنگ
دنگ
دنگ...
و چهار بار دیگر صدای گوش‌خراش زنگ در سرش پیچید.
ناراحت بود و عصبی. و اصلا این برای این نبود که اینجا نشسته بود تا او را که میخواست برود بدرقه کند، نه از رفتن اون که ناراحت نبود از اینکه دیر کرده بود ناراحت بود! مثلا او بلیط برای رفتن داشت و با بیخیالی هنوز نیامده بود. یک ربع دیگر قطار راه می‌افتاد.
صدای کشیده شدن چرخ‌های چمدانی روی سطح سرامیکی سالن ایستگاه در صدای سوت قطار گم شد. کسی با پیراهن و دامن مشکی از راه‌رویی به داخل سالن پیچید.
خودش بود.
سرگردان و از نفس افتاده میان سالن ایستاده بود و چشم می‌چرخاند، احتمالا به دنبال ورودی قطار بود، قطاری که حاضر بود شرط ببند حتی از اینکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بابای دخترش

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
44,657
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #4
- خب نوبت توعه، شروع کن.
- آمم من یک عروسک داشتم، وقتی بچه بودم.
- راست میگی؟ آخه ما وقتی بزرگ میشیم عروسک داریم! زودباش تعریف کن ببینم!
می‌خندد:«اون یک عروسک بافتنی بود، از اون ماشینی‌ها که همه‌جا پیدا می‌شد. معمولی بود چهارتا کاموای قهوه‌ای به عنوان موهاش، یک تیکه پارچه‌ی قرمز هم پیراهن و دامنش. وقتی میخواستم بخرمش بین یک ردیف از عروسک‌هایی شبیه اون من دستم رو گذاشتم روی اون؛ دلم می‌خواد مثل داستانا بگم چون توی چشمای مهره‌ایش یک چیزی بود که با بقیه فرق داشت؛ ولی هیچ فرقی نداشت...اون کاملا شبیه عروسک اولی بود و دومی و حتی سومی و... .»
مکث می‌‌کند، شاید حتی چیزی طولانی‌تر از مکث.
- پس چرا انتخابش کردی؟
دستانش را روی سینه گره می‌زند و به جلو خم می‌شود و کودکانی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا