متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان زخم ابدی | فائزه حاجی‌حسینی نویسنده‌ی انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Faezeh.H
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 1,368
  • کاربران تگ شده هیچ

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #11
همین که وارد می‌شوم، سالن مستطیل شکل و بزرگی را پیش رو می‌بینم. کاغذ دیواری‌های کلاسیک و صندلی‌های مخمل قرمزی که کنار دیوار به صورت ردیفی چیده شده‌اند، توجهم را کاملا سمت خود جلب می‌کنند. چیزی شبیه به سالن انتظار مطب‌هاست با این تفاوت که بسیار شیک و لوکس‌تر از آن‌ها به نظر می‌رسد. تعجب کرده بودم چون گمان نمی‌کردم چنین فضایی انتظارم را بکشد و بیشتر در تصوراتم مانند فیلم‌ها منتظر یک زیرزمین کوچک و تاریک بودم که مردی با سبیل‌های کلفت به استقبالم بیاید!
مردی که به گمانم منشی آقامیر است، به پشت میزش در انتهای سالن بازمی‌گردد و داد می‌زند:
- چرا خشکت زده؟ در رو ببند و بیا اینجا!
صدای بلندش نگاه‌های کنکاش‌گرم را از محیط می‌گیرد. کاری که گفت را انجام می‌دهم و صدای کفش‌های پاشنه‌دارم بر روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
- حواست با منه چی می‌گم؟
سر بالا می‌آورم و چهره‌ی بشاش شاهرخ را از نظر می‌گذرانم. لقمه‌ای با پنیر خامه‌ای و لواش می‌گیرم و دست ارغوان می‌دهم. ارغوان با لبخندی شیرین و کودکانه می‌گوید:
- نگاه مامانی! زهر جادوگر از بدن بابایی رفته و دوباره مهربون شده!
شاهرخ آرام لپ ارغوان را می‌کشد و لبخند می‌زند. از وقتی که شنیده آقامیر را پیدا کرده‌ام و امروز قرار است سراغش بروم حال و روزش رو به راه تر شده. حتی ریشش را طبق معمول قبل از ته تراشیده و سر و سامانی به موهای نامرتبش داده. یک قُلپ از چای شیرینش را سر می‌کشد و با اشتیاق لب می‌زند:
- روزی که رسیدیم کانادا اولین کاری که می‌کنم اینه که می‌برمتون آبشار نیاگارا. آخ که چه صفایی داره بشینی کنار آبشار و قلیون بشی، به به! عکسش رو نگاه کن همتا‌، جون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #13
آنقدر خیالم در هپروت راه می‌رود که متوجه نمی‌شوم کی از طریق نقشه‌ی آنلاین به مقابل آپارتمان ده طبقه رسیده‌ام. پارک می‌کنم و درحال پیاده شدن از ماشین عینک دودی‌ام را به چشم می‌زنم، مانتو نیلی رنگم را مرتب می‌کنم و همزمان زیر لب غر می‌زنم: «کی می‌خواد دوباره اون همه پله‌ی بی‌صاحاب رو بالا بره؟»
اما چاره‌ی دیگری ندارم. له له کنان دوباره خودم را به طبقه‌ی ششم می‌رسانم. درحالی که نفسم بنای قطع شدن دارد، زنگ درب قهوه‌ای رنگ را می‌فشارم. دوباره همان مرد بیرون می‌آید و اسم رمز را می‌پرسد و سپس اجازه‌ی ورود می‌دهد. برخلاف دیروز که کل محیط سالن سوت و کور و خلوت بود، امروز صدایی ناواضح از اتاقی که پشت میز منشی قرار دارد و درش بسته است به گوش می‌رسد و دو مرد نیز کنار میز منشی ایستاده‌اند. منشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #14
فکری تکانم می‌دهد. برای برداشتن اولین قدم تردید دارم اما بالاخره اینکار را می‌کنم و به سمت صدا می‌روم. احتمال می‌دادم بخواهند مرا از سر باز کنند و قطعا نمی‌توانستم برای دیدن آن مردک یک ماه صبر کنم. حتی همین حالایش هم دیر بود‌. حس ششمم می‌گفت صدا ارتباطی با آقامیر دارد یا حداقل می‌تواند برایم تیری در تاریکی باشد.
همان‌طور که فکرش را می‌‌کردم، تراس بین سالن و اتاق مشترک است و یک درب شیشه‌ای از تراس به داخل اتاق باز می‌شود. آرام دست بر دستگیره می‌برم و فشار مختصری بر آن وارد می‌کنم. در بدون هیچ صدایی باز می‌شود و من با تردید داخل می‌روم. مادرم همیشه می‌گفت: « آدم نترس سرش رو به باد می‌ده! بلا ازت دور باشه دختر ولی این رو بدون آدم باید یه جاهایی هم پا پس بکشه و بترسه!» ولی من هیچوقت به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #15
یقه‌ی پیراهن اتو خورده و مشکی رنگش را که از زیر کت جذبش پوشیده، مرتب می‌کند و یک تای ابرویش را بالا می‌دهد:
- اگه می‌دونستم اینقدر از دیدن من ذوق می‌کنی، می‌گفتم بدون نوبت بفرستنت تو!
خودم را جمع و جور می‌کنم و با سرفه‌‌ای عمدی، سعی می‌کنم وارفتگی چند دقیقه پیش را توجیه کنم.
- اصلا انتظار نداشتم تو رو جای آقامیر ببینم. تو خودِ آقامیری یا آدمشی؟
طوری پوزخندی می‌زند که از سوالم خجالت زده می‌شوم اما خودم را نمی‌بازم. هنوز یخ و اخم چهره‌اش را باز نکرده. با گوشه‌ی ابرویش به مبل زرشکی نزدیک میزش اشاره می‌کند که بنشینم. دلم می‌خواهد به سرعت از راهی که آمده‌ام بازگردم اما یاد مشکلاتی می‌افتم که به ظاهر هیچکس جز آقامیر نمی‌تواند گره از آن بردارد و ترجیح می‌دهم اندکی صبوری کنم.‌ با مکث، می‌نشینم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #16
از تعریف عجین با توهینش هیچ خوشم نمی‌آید اما سعی می‌کنم حفظ ظاهر کنم و بروز ندهم چون ظاهرا دستم زیر ساطور او گیر کرده، هرچند هنوز باورم نمی‌شود. با ظاهری آرام لب می‌زنم:
- فعلا که نکنده!
سپس چشمانم تحیر خود را آشکار می‌کنند و ناباور می‌پرسم:
- تو، اونم توی ارومیه! رئیسِ قاچاقچی‌‌های آدم، چجوری می‌شه؟ باور کنم که خودتی مازیار؟
گوشه‌ی لبش به پوزخند می‌پرد. دقیق‌تر که نگاه می‌کنم رنگ ته‌ریش سطحی‌اش روشن‌تر از موهای مشکی اوست. کمی سرش را روی میز سمت من خم می‌کند و ضربان قلبم تند می‌شود.
- آقامیر! سعی کن دهنت رو به این اسم عادت بدی.
هنوز هم نگاهم روی چشمان او راه می‌رود. با بشکنی که می‌زند به خود می‌آیم.
- خب! کارت چیه؟ صد درصد اینهمه راه رو تا اینجا نیومدی که فقط نگام کنی!
همان صداست، همان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #17
حس می‌کنم هوای اتاق سنگین شده و نفس در ریه‌هایم کم آمده است. سعی می‌کنم عمیق‌تر نفس بگیرم.
- فکر کنم باید اون آقایی که بیرونش کردی همه چیز رو درباره‌ی شرایط من بهت گفته باشه.
یک تای ابرویش بالا می‌رود و نگاه جدی‌اش را از صفحه‌ی گوشی، سمت من می‌لغزاند.
- می‌خوام یه بارهم از زبون خودت بشنوم، ایرادی داره؟
بنا ندارد عقب نشینی کند. نفسی حرصی می‌کشم و ناچار می‌گویم:
- ما می‌خواییم از مرز رد بشیم و بریم کانادا. می‌تونی کمکمون کنی؟
همچنان دارد چیزی تایپ می‌کند و من شک دارم شنیده باشد. چند ثانیه بعد گوشی را کنار می‌گذارد و دوباره نگاهم می‌کند.
- ما یعنی کی؟
مستاصل می‌شوم. می‌‌دانم که عمدا می‌خواهد مرا در تنگنا قرار دهد. کمی دست دست می‌کنم، برای گفتنش تردید دارم اما بالاخره لب می‌زنم:
- یعنی من،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #18
ناگاه لبخندش جمع می‌شود و خط اخمش دوباره محرز می‌گردد. از جا برمی‌خیزد و میز را دور می‌زند و مقابلم می‌ایستد. قدش بلند است و هیکل حجیمش باعث شده که تنش روی من سایه بیاندازد. جدی و عصبی می‌گوید:
- اینجا هیچ احدی حق نداره من رو به اسم دیگه‌ای جز آقامیر صدا کنه! تفهیم شد یا نه؟
مات شده‌ام و زبانم را باخته‌ام. آخر او فقط جسم مازیار را در اختیار دارد، جسمی که حتی خود نیز دستخوش تغییرات زیادی شده است. مقابل من، تکیه مختصری به میز می‌دهد و آرام‌تر از قبل ادامه می‌دهد:
- جنابعالی یواشکی مثل موش خزیدی تو اتاق من و التماس می‌کنی بفرستمتون برید خارج، اون وقت می‌‌پرسی چی تو سرِ من می‌گذره؟ اونی که می‌بینی در خروجیه! من به زور کار کسی رو راه نمی‌اندازم، تشریفت رو ببر!
و انگشتش را سمت در می‌گیرد. سپس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #19
در برابر نگاه‌های دنبالگر و متعجب من، سوار هیوندای شاسی بلندش می‌شود و بدون خداحافظی یا کلام دیگری، با یک فرمان دور می‌زند و دور می‌شود.
درحال پایین آمدن از پله‌های ورودی، دستم را روی قلبم فشار می‌دهم. باد تندی می‌وزد و قطره‌‌های لطیف باران آرام آرام روی گونه‌ام می‌چکند. سرم گیج می‌رود و زیر لب هذیان می‌گویم. دستم را به سقف ماشین می‌گیرم تا زمین نخورم. هنوز دیده‌هایم را باور ندارم و نگاهم معطوف به سمتی مانده که او رفته و از نظر ناپدید شده است.
***
با جیغی که سعی می‌کرد در گلو خفه‌اش کند، کیک سوخته را از فر بیرون کشید و نامتعادل روی ظرف‌شویی ولو کرد. نگاهش ماسید و شانه‌هایش پایین افتادند. کیک گرد و‌ خوشگلش به رنگ قیر درآمده بود و مشخص بود که دیگر حتی یک درصد از آن هم قابل خوردن نیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #20
زمانی برای آرایش کردن نداشت، فقط طبق معمولِ همیشه کمی ریمل به مژه‌هایش کشید و جلوه‌ی چشمان سبزش را دو چندان کرد. رژ کمرنگی هم زد و با عجله شال ساده‌ی نقره‌ای رنگش را سر کرد. قدم تند نمود و وقتی خواست از در واحدشان بیرون برود، بوی سوختگی خفیفی مشامش را زد. نگران ضربه‌‌ای به صورتش کوفت و با عجله سراغ خورشتش دوید و زیرش را خاموش نمود. قیمه‌اش ته گرفته بود. پوفی کشید. هر وقت می‌خواست به قول خودش سنگ تمام بگذارد، هیچ چیز درست و بجا پیش نمی‌رفت. این وسط زهره هم قوز بالای قوز شده بود. با خود گفت دیگر فرصت درست کردن غذا و کیک را نخواهد داشت و تصمیم گرفت هنگام بازگشت، غذا و کیک را از بیرون بگیرد.
با قیافه‌ای وا رفته، هر طور شده خود را تا سر کوچه رساند و تاکسی گرفت تا زودتر برسد. نفهمید چطور با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا