- ارسالیها
- 1,392
- پسندها
- 19,541
- امتیازها
- 42,073
- مدالها
- 21
- نویسنده موضوع
- #21
ناگهان زهره میان نگاههای ممتدشان پرید و درحالی که لبهایش را کج میکرد، گفت:
- خیلی خب حالا! حالمون رو بهم زدین، بسه دیگه!
و کیک را از دست همتا گرفت. همتا خواست با خنده به او سیلی بزند اما زهره جای خالی داد و از او فاصله گرفت.
- تو رو خدا به کیکی که دستمه رحم کن! خدا تومن پولش شده!
همتا تازه به خود آمد و توانست اطرافش را آنالیز کند. دو نفر از دوستان همسرش، به همراه خانمهایشان که قبلا هم با آنها آشنا شده بود دورشان را گرفته بودند. با خانمهای جوان روبوسی کرد و با مردهایشان احوالپرسی نمود. آنها نیز با خوشرویی اولین سالگرد ازدواجشان را تبریک گفتند.
وقتی همگی روی مبلهای دورهمی انتهای کافه نشستند، همتا خم شد و آرام دم گوش او گفت:
- مرسی مازیار، واقعا سورپرایز شدم.
لبهای مازیار به...
- خیلی خب حالا! حالمون رو بهم زدین، بسه دیگه!
و کیک را از دست همتا گرفت. همتا خواست با خنده به او سیلی بزند اما زهره جای خالی داد و از او فاصله گرفت.
- تو رو خدا به کیکی که دستمه رحم کن! خدا تومن پولش شده!
همتا تازه به خود آمد و توانست اطرافش را آنالیز کند. دو نفر از دوستان همسرش، به همراه خانمهایشان که قبلا هم با آنها آشنا شده بود دورشان را گرفته بودند. با خانمهای جوان روبوسی کرد و با مردهایشان احوالپرسی نمود. آنها نیز با خوشرویی اولین سالگرد ازدواجشان را تبریک گفتند.
وقتی همگی روی مبلهای دورهمی انتهای کافه نشستند، همتا خم شد و آرام دم گوش او گفت:
- مرسی مازیار، واقعا سورپرایز شدم.
لبهای مازیار به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش