نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه بی‌نام و نشان | راحله خالقی نویسنده برتر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Rahel.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 792
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,537
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان: ۴۵۸
ناظر: Seta~ Seta~

نام: بی‌نام و نشان
نویسنده: راحله خالقی
ژانر : #عاشقانه #جنایی
خلاصه: در کش و قوس زمان گاهی رخدادی پیش می‌آید که تمام مهره‌هایی که از پیش چیده‌ای را بهم می‌ریزد
انگار سیل ویرانگری می‌آید تا به تو یادآور شود همیشه آن چه که تو می‌خواهی رخ نمی‌دهد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

AMIIRALI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,371
پسندها
11,901
امتیازها
53,073
مدال‌ها
18
  • #2
IMG_20220321_021641_576.jpg

"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,537
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #3
سخن نویسنده: در واقع نمی‌دونم چه اتفاقی قراره توی داستان بیفته! همه چیز کاملا یهویی و بی‌برنامه است...اما من همیشه به پیرنگ‌های ننوشته امیدوارترم!
بسمِ او
پاسپورت درون دستش حس خوبی به او می‌دهد. لبخند روی لبش می‌نشیند و با خود می‌اندیشد هیچ چیز در این دنیا نیست که بخواهد و نتواند به آن برسد!
با گام‌هایی محکم به سوی سطل آشغال می‌رود و سیم کارتش را درون آن می‌اندازد.
نیم‌نگاهی به پشت سرش می‌اندازد و با نفرتی آشکار نجوا می‌کند:
- خداحافظ ایران!
کارهایش را انجام می‌دهد و با فراغ‌بالی روی صندلی هواپیما می‌نشیند. عجیب است که برخلاف تمام کسانی که قصد مهاجرت دارند، هیچ احساس دلتنگی نمی‌کند. چرا باید برای چهار دیوار و مکان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,537
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #4
یک لحظه تاریخ را گم می‌کند، بنابراین دست دراز کرده و از درون جیبش تقویمش را بیرون می‌کشد. با ورق زدنش و دیدن صفحه مد نظرش نفس عمیقی می‌کشد. تازه فردا اول سپتامبر است و تا روزی که علامت زده بود؛ سه روز فاصله دارد. کمی روی صندلی‌اش جابه‌جا می‌شود که نگاهش متوجه چهره آشنایی می‌‌گردد.
ذهنش سوت می‌کشد و چشمان عسلی‌اش در کاسه گرد می‌شود. نفسش در سینه حبس می‌ماند و کاش این شخص کناری‌اش تنها توهم ذهن خسته‌اش باشد و لاغیر!
چند بار با مشت روی سینه‌اش می‌‌کوبد تا از شوک این دیدار، نمیرد. از ایران گریخته است که دیگر چشمانش به هیچ کدام نیفتد و حالا او اینجاست؟! با او در یک پرواز آن هم به فاصله دو صندلی! فحشی را نثار اقبال بلندش می‌کند و از حرص مشتش را روی دسته صندلی می‌کوبد.
- ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,537
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #5
صدای پوزخند کارن لرزی به بدنش می‌اندازد. ناخن‌های بلندش را درون انگشتانش فرو می‌کند. گوش تیز کرده و حتی نفس نمی‌کشد تا کلام کارن را بشنود.
- تموم زحمتامو به باد فنا داده! باندمو منحل کرده...تا خودم نکُشمش آروم نمی‌گیرم!
از کلمه به کلمه کارن خشم و نفرت می‌بارد و لِنا یقین دارد اگر باد به گوش کارن برساند که او در همین فاصله دو صندلی‌اش قرار دارد؛ از همین بالا او را به پایین می‌اندازد. نامردی کرده و این را قبول دارد؛ اما برای نجات جان خودش به اجبار پا روی زندگی چندین نفر گذاشت. بهرحال یا باید خودش را فدا می‌کرد یا باند پرسر و صدای کارن را. لِنا آنقدر بخشنده نبود که پای روی زندگی‌اش بگذارد.
درون صندلی فرو می‌رود. سر نترسی دارد؛ اما میان شجاعت و حماقت به اندازه یک تار مو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,537
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #6
تمام مدت پرواز را با استرسی کشنده می‌گذراند. گوشه‌کنار اکثر انگشتانش زخم شده است. چشم‌هایش به سوزش افتاده‌اند و خواب‌آلودگی کلافه‌اش کرده است. بعد از فرود آمدن تعلل زیادی به خرج می‌دهد تا اطمینان یابد کارن رفته است. با گام‌هایی آهسته در حالی که شش دانگ حواسش پرت اطراف است از هواپیما خارج می‌شود. موهای فر بلندش در هوا تاب می‌خورند و روی شانه‌هایش خوش‌رقصی می‌کنند. کلافه نفسش را بیرون می‌دهد و دستش را درون جیبش فرو می‌برد کش موی سرخش را دَر می‌آورد و موهای قرمزش را بالای سرش می‌بندد حالا راحت‌تر گام برمی‌دارد و حس قدرت در رگ و پِی‌اش جاری‌ست. انگار میان بستن موها بالای سر و حس قدرت رابطه وجود دارد!
تنها ساکش را دست می‌گیرد و با خیالی نسبتا آسوده با آرمان تماس می‌گیرد تا از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,537
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #7
یک ماه قبل
بوی خون می‌آمد، بوی مرگ امید و آرزو. آنچه مقابل چشم‌هایش نشسته وحشتناکتر از چیزی‌‌ست که آن عوضی به زبان آورده بود. قرار نبود همه چیز اینقدر فجیع باشد. انعکاس صدای پاشنه کفش‌هایش، حالش را خراب‌تر می‌کند. کف سفید انبار، از خون کسانی که با نامردی روی وجودشان خط بطلان کشیده بود، رنگین شده است. سکوت سرد انبار به صورتش سیلی می‌زند. خانواده‌اش را دم تیغ برده بود برای نجات خودش!
پدرش قبل‌ترها گفته‌ بود جنایتکار بودنشان یک چیز ذاتی‌ست اما او نپذیرفته بود؛ اما صحنه مقابلش از رذالتی می‌گوید که انجامش داده است!
- تصمیم خوبی گرفتی!
تیز نگاهش می‌کند به طوری که اگر می‌شد با همان چشم‌هایش سر این عوضی را گوش تا گوش می‌برید!
- نکن اینطوری دخترِ مو قرمز!
لِنا پوزخند می‌زند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,537
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #8
لِنا نفس عمیقی می‌کشد باز از یادآوری خاطرات خونش به جوش آمده است. نگاه تیزش را به سمت کارن نشانه می‌رود. و طلبکارانه می‌پرسد:
- چیه؟
کارن خشمگین پوزخندی نثارش می‌کند و از میان دندان‌های بهم چسبیده‌اش می‌غرد:
- هوای کوچه علی چپ خوبه نه؟!
لنا به تقلا می‌افتد تا دستش را از چنگ او نجات بدهد؛ اما تقلایش بی‌نتیجه می‌ماند و فشار دست او دور بازویَش بیشتر می‌شود. باید فکری کند. نباید به این زودی دستش برای اویی که به خونش تشنه است؛ رو شود. لب می‌گزد و نگاه آغشته به خونش را دور و بر می‌چرخاند. کارن زیر گوشش نجوا می‌کند:
- تقاص نامردیت رو ازت می‌گیرم...کاری می‌کنم خون بباره از چشمات.
لنا پوزخند می‌زند و نگاه استهزا آمیزش را روی سر تا پای او می‌چرخاند.
- از قدیم گفتن آرزو عیب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,537
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #9
روی صندلی ایستگاه پلیس نشسته است. دستمال درون دستش را می‌فشارد و قصه ساختگی‌اش را با صدایی مرتعش به خورد پلیس زن که با تأثر نگاهش می‌کند؛ می‌دهد.
- از...از...و...قت...ی...پ...یا...ده... .
هق می‌زند. اشک‌های تمساحش باعث سردردش شده‌اند و دلش می‌خواهد زودتر از شر این معرکه رها شود. تمام سلول‌هایش خواب را طلب می‌کنند و چشم‌هایش به سوزش افتاده‌اند.
پلیس زن دستانش را روی شانه لنا می‌گذارد و دلداری‌اش می‌دهد. زن موهای بورش را گوجه‌ای بالای سرش بسته و کلاهی که آرم پلیس روی آن نقش بسته روی سر دارد. لنا سرش را تکان می‌دهد و با دستمال مچاله شده درون دستانش، اشک‌های دروغینش را پاک می‌کند.
بعد از امضای اظهاراتش راجع به کارن، از ایستگاه پلیس بیرون می‌آید. از گوشه چشم دور و برش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,537
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #10
دختری که از سرویس بهداشتی بیرون می‌آید هیچ شباهتی به لِنای واقعی ندارد. لنزهای سیاه، عسلی نگاهش را پوشانده‌اند و موهای قرمزش در حصار کلاه گیس قهوه‌ای قرار گرفته‌اند. دیگر خبری از شلوار چرم و کفش‌های پاشنه‌دارش نیست. حالا با یک پیراهن کوتاه سفید که گل‌های صورتی به آن جلا داده‌اند و یک جفت کفش بندی سفید مقابل آرمان ایستاده و ابرو بالا می‌اندازد.
- عمراً کارن بشناستت.
چهره‌اش را درهم می‌کند و دستش را دور بازوی آرمان می‌پیچاند.
- اسمش رو نیار...یهو دیدی سر و کله نحسش رو پیدا کرد.
در حالی که دوشادوش هم به سمت خروجی گام برمی‌دارند آرمان به آرامی زیر گوشش نجوا می‌کند:
- می‌دونی که از شرش خلاص نمی‌شی!
لنا لب می‌گزد و گره کوری میان ابروهای شمشیری‌اش می‌نشیند.
- وقتی می‌بینمش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا