متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار رهاشده کاربران مجموعه اشعار السفیر العشق و البشیر العیش | امیرادبی کاربر انجمن یک رمان

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,226
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
«بسمه العشق»

نام مجموعه:
السَفیرُ العِشق و البَشیرُ العِیش¹
نام نویسنده:
امیرادبی

مقدمه:
در گیسوانِ باد صبا گرفتم نشان دوست
إنی رایتُ عَینَهُ، فَقِنیٰ عذابُ النار²

قلب ضعیفِ من از دست دوست مرده
یا اَیُها الملائِکُ، إنی رایتُ الشار؟³
__________
¹. سفیر عشق و مژده‌رسان زندگی

²[COLOR=rgb(34, 36...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AmirAdabi❆

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • #2
•|بسم رب العشق|•

668759_f51a41dc6db62ddb64ffaea46ee2561e.jpg


ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛

لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.
قوانین بخش اشعار کاربران

پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید و از دیدگاه دیگر کاربران درباره اشعارتان، آگاه شوید.
تاپیك درخواست نقد و بررسی اشعار

پس از گذشت بیست پست از دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست تگ دهید و از کیفیت اشعار خود آگاه شوید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,226
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
«بشارت مسیحا»

سفیرِ عشقِ تو دیدم که پیک چَشم تو می‌بُرد
خوشا به حال نبیان و بد به حال مُریدان

سِرِشک چَشم تو باشد قنات نَهر بهشتی
خوشا به حال کریمان و بد به حال لئیمان

مدافعانِ صدایت بُود ملیک و ملائک
خوشا به حال شریفان و بد به حال وَضیعان

شبی به نُوم بدیدم کمندِ زلفِ سیاهت
خوشا به حال مریضان و بد به حال طبیبان

مسیح آمدنت را خبر به قوم بَنی داد
خوشا به حال یهودان و بد به حال مسیحان

نشانِ خالِ تو دیدم در آن کتاب اوستا
خوشا به حال مَجوسان و بد به حال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,226
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
«صفیرِ روزِ نهایت»

کهن شود غم عشقت به روزگار ارادت
غمِ تو و دل ماتم دگر بس است و زیادت

در این جهان هویدا نشان وصل تو جویم
سبو شکستم و حیران که یابمت به وساطت

در این قریه جمیعاً غم فراق تو دارندْ
نشسته‌ام به زمین و زمین به چرخ خباثت

صدای چشم تو باشد صفیر روز نهایت
خدا کند که بمیرم در آن غریو و قیامت

سِتیغ لعل لبانت بکشت روح و روانم
تو قاتلی و سر من در اختیار حِسامت

دلم گرفته و حالم هوای کوی تو کرده
خوشا به حال ندیمان و بردگان کیانت

ز هر دمی شده کارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا