- ارسالیها
- 220
- پسندها
- 3,057
- امتیازها
- 16,763
- مدالها
- 10
- سن
- 19
- نویسنده موضوع
- #11
***
(گذشته)
از وقتی به یاد دارم، همیشه درون ذهنم پرسه میزد . نمیدونم چه از چه زمانی میشناختمش؛شاید همیشه میدیدمش و توجهی بهش نمیکردم. تنها دیداری که به یاد دارم و اولین آشناییمون به حساب آوردم، اون روزِ برفی بود.خواب میدیدم... سنی ازم نگذشته بود که دیدمش. درست زمانی که پا به این دنیای کریستال گذاشتم... .
پنج سالم بود.درختان برهنه چیزی برای پوشیدن میان این سوز سرما نداشتند. زیباییها و جامعه خود را به پاییز فروختند و پا به دولت سرما گذاشتند. برسرشان کوهی از برفک نشسته بود و هدیه زیبایی از دولت زمستان به نام قندیل گرفته بودند. خاک دگر راه تنفسی نداشت و برف مانند ماسکی بر روی زمین پوشانده بود.
خواب زیبا و سردی بود. خودم رو میان دریاچه یخ زده دیدم. تنها زمانی بود که بهش توجه کردم...
(گذشته)
از وقتی به یاد دارم، همیشه درون ذهنم پرسه میزد . نمیدونم چه از چه زمانی میشناختمش؛شاید همیشه میدیدمش و توجهی بهش نمیکردم. تنها دیداری که به یاد دارم و اولین آشناییمون به حساب آوردم، اون روزِ برفی بود.خواب میدیدم... سنی ازم نگذشته بود که دیدمش. درست زمانی که پا به این دنیای کریستال گذاشتم... .
پنج سالم بود.درختان برهنه چیزی برای پوشیدن میان این سوز سرما نداشتند. زیباییها و جامعه خود را به پاییز فروختند و پا به دولت سرما گذاشتند. برسرشان کوهی از برفک نشسته بود و هدیه زیبایی از دولت زمستان به نام قندیل گرفته بودند. خاک دگر راه تنفسی نداشت و برف مانند ماسکی بر روی زمین پوشانده بود.
خواب زیبا و سردی بود. خودم رو میان دریاچه یخ زده دیدم. تنها زمانی بود که بهش توجه کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش