• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نفرین کریستال: تاج شوم (جلد 1) | ناهید زارع کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ناهیدزارع
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 79
  • بازدیدها 2,913
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجب رمان چیه

  • 1 عالیه

    رای 7 70.0%
  • 2 خوبه

    رای 3 30.0%
  • 3 نظری ندارم

    رای 0 0.0%
  • 4 بد

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10

ناهیدزارع

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/7/20
ارسالی‌ها
220
پسندها
2,975
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
(گذشته)
از وقتی به یاد دارم، همیشه درون ذهنم پرسه می‌زد . نمی‌دونم چه از چه زمانی می‌شناختمش؛شاید همیشه می‌دیدمش و توجهی بهش نمی‌کردم. تنها دیداری که به یاد دارم و اولین آشناییمون به حساب آوردم، اون روزِ برفی بود.خواب می‌دیدم... سنی ازم نگذشته بود که دیدمش. درست زمانی که پا به این دنیای کریستال گذاشتم... .
پنج سالم بود.درختان برهنه چیزی برای پوشیدن میان این سوز سرما نداشتند. زیبایی‌ها و جامعه خود را به پاییز فروختند و پا به دولت سرما گذاشتند. برسرشان کوهی از برفک نشسته بود و هدیه زیبایی از دولت زمستان به نام قندیل گرفته بودند. خاک دگر راه تنفسی نداشت و برف مانند ماسکی بر روی زمین پوشانده بود.
خواب زیبا و سردی بود. خودم رو میان دریاچه یخ زده دیدم. تنها زمانی بود که بهش توجه کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ناهیدزارع

ناهیدزارع

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/7/20
ارسالی‌ها
220
پسندها
2,975
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
رولاند دورمو همچو پیله‌ای گرفت و منو بلند کرد.
- ماریا حالت خوبه؟یه دفعه چی شد؟
- من خوبم... فقط یه لحظه...قلب کریستالم تیر کشید.
یعنی یه لحظه چی شد. بازم صداشو شنیدم.
- (ماریای من. مراقب باش).
منظورش چیه؟!! تاحالا اینجوری نبودم و همچین چیزی از مادرم نشنیدم.
همون لحظه...
- رولاند؟ این نامزدته؟
سرمو بالا گرفتم و ولیعهد رو دیدم.
سریع خودمو جمع و جور کردم تعظیمی کردم.
لعنتی این یه لحظه از کدوم قبرستونی پیداش شد؟ باید یه جوری جمعش کنم. مخصوصا الان که فهمیدم ولیعهده.
- سرورم بابت رفتار ناشایسته من موقع ورودتون به گلخونه، منو ببخشید.
بی توجه به حرفایی که زدم، حرف خودشو زد.
- نگفتی رولاند. این نامزدته؟
- نه قربان. شما دچار سوءتفاهم شدید.
چند قدمی برداشت و به طرفم اومد.
- که اینطور.اگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ناهیدزارع

ناهیدزارع

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/7/20
ارسالی‌ها
220
پسندها
2,975
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
با روحیه‌ای درهم شکسته شده، به آرومی بلند شدم.
- گندش بزنن.
موهامو از توی صورتم کنار زدم نفس عمیقی کشیدم.
- بهتره بهش فکر نکنم.
تظاهر کردم اتفاقی نیوفتاد... اخه چطور تظاهر کنم؟لعنتی...
حسابی بهم ریخته بودم. اعصابم داغون شده. تاحالا همچین اشتباهی نکرده بودم.
- حالا چیکار کنم؟!حالا چیکار کنم؟! خدایا...
باید فکر چاره باشم. مطمئنم با این اخلاق ولیعهد اصلا منو نمی‌بخشه. هیچ وقت فکرشو نمی‌کردم، یه روز اینطوری از اینجا اخراج بشم.
- اوه خدایا اخراج... وای نه... اخه من جایی جز اینجا ندارم.
بله اینم از اول صبح من. این خبر تا آخر عمر منو به نابودی می‌کشه. آخه من کجا می‌تونم بعد از اینجا برم؟ من که جایی ندارم.
- ماریا؟
برگشتم و ملکه رو دیدم. اون دیگه اینجا چیکار می‌کنه؟
با دستپاچگی تعظیم کردم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ناهیدزارع

ناهیدزارع

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/7/20
ارسالی‌ها
220
پسندها
2,975
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
تمام تمرکز امروزمو گذاشتم روی آموزش سربازان ویژه. همچنین ذهنم حسابی درگیر اون گلخونه‌ست. یه مانای عجیبی(نیرویی جادویی) از اونجا حس می‌کردم. تاحالا دور و اطرافم همچین چیزی حس نکرده بودم؛ البته به غیر از زمانی که پیش اون دوتا احمق هستم. خوبه حسش کردم، چون کم کم هم زمانش رسیده.
با رولاند به اتاقم برگشتم. پیراهنمو بیرون آوردم و روی تخت خودمو رها کردم.
- عجب روز خسته‌کننده‌ای!
- قربان؟
- چیه رولاند؟
- شما که نمی‌خواید اونو اخراج کنید؟
دو دستمو تکیه‌گاه کردم و خودمو بلند کردم.
- ببینم تو شدی وکیل مدافع اون خدمتکاره؟! می‌دونی همینجوریش که باهاش حرف زدم، چقدر از غرورمو زیر پا گذاشتم؟ اصلا مگه تو نامزد نداری؟
- قربان، شما همیشه حرف خودتونید. ماریا مثل خواهرمه. منو اون از بچگی با هم بزرگ شدیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ناهیدزارع

ناهیدزارع

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/7/20
ارسالی‌ها
220
پسندها
2,975
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
از گفتنش مردد بود.
- خب راستش...
- چرا انقدر مرددی؟
- پدرش وزیر سابق پدرتون بود. اولین وزیر که خدمت پدرتون بود و بعد از چهارسال، از کارش استعفا داد.
- چی؟ پدر اون؟
- اره. راستش پیچیده‌ست فقط همینو می‌دونم که اونجا به دنیا اومده و وقتی پنج سالش بوده به همراه عمه‌ی پدریش به اینجا اومده. همین.
- چطور دوستی هستی که حتی زندگی‌نامه‌شو نمی‌دونی؟
- اون خیلی درمورد گذشته‌اش حرف نمیزنه.
- که اینطور.
همون لحظه در اتاقم زده شد.
- بیا تو.
یکی از مسئولان بخش خزانه بود.
- درود بر ولیعهد بزرگ.
- چی شده؟
- پرونده‌های محرمانه‌ رو آوردیم.
- بذارش روی میز.
تعظیمی کرد و دونفر دیگه چندین پرونده رو روی میز گذاشتن و رفتن.
از همین حالا سردرد گرفتم. واقعا خسته کننده‌ست.
- کمکی از من برمیاد.
- رولاند اگه دست خط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ناهیدزارع

ناهیدزارع

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/7/20
ارسالی‌ها
220
پسندها
2,975
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
درب گلخونه رو باز کرد و وارد اونجا شدیم. اولین برخوردم با اون دخترست .تعظیمی کرد. چهره‌اش حسابی خسته و پریشان بود. انگار بدجور از اتفاق دیروز ترسیده و ناراحته. چشمای آبیش دریایی بود که تمام ماهی‌هاش درعذاب بودن. مزرعه‌موهاش دیگه وقت برداشت گندم‌هاش بود.اعتراف می‌کردم از لحاظ چهره واقعا بی‌نقصه.
ما رو تا وسط گلخونه همراهی کرد. میز کوچیکی وسط باغ بود که با گلهای رز آبی و سرخ تزئین شده بود.رطوبت و طراوت این قسمت از گلخونه، باعث نرمی روح انسان می‌شد. مادرم سر میز نشسته بود و چای می‌نوشید .
- صبح بخیر مادر.
-صبح تو هم بخیر. خوشحالم درخواست دیروزمو قبول کردی.
روبه‌روی مادرم، روی صندلی نشستم.
- اعتراف می‌کنم گلخونه جای خوبی برای صرف صبحونه‌ست. دیروز واقعا بهم خوش گذشت. اگه اشکالی نداشته باشه هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ناهیدزارع

ناهیدزارع

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/7/20
ارسالی‌ها
220
پسندها
2,975
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ناهیدزارع

ناهیدزارع

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/7/20
ارسالی‌ها
220
پسندها
2,975
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ناهیدزارع

ناهیدزارع

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/7/20
ارسالی‌ها
220
پسندها
2,975
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ناهیدزارع

ناهیدزارع

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/7/20
ارسالی‌ها
220
پسندها
2,975
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ناهیدزارع

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا