متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان فرزندان هیچکس | آدونیس(زهرا.رج) کاربر انجمن یک رمان

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
فرزندان هیچکس
نام نویسنده:
آدونیس (زهرا.رج)
ژانر رمان:
#اجتماعی
کد رمان : 5045
ناظر: Mobina.yahyazade Mobina.yahyazade
425916C4-7CD8-4C38-B4A1-D79DCD53B5F8.jpeg
خلاصه:
در کوچه پس کوچه‌های شهر قدم می‌زند اما نه جایی برای رفتن دارد نه کسی برای چشم انتظاری، نه پدری برای سرپرستی و نه مادری برای غم‌خواری. فرزند آدمیزاد مایه دلخوشی آدمی‌ست، اما فرزند هیچکس برای کیست؟
این است حکایت همه آن فرزندانی که کسی را ندارند تا پشت در چشم انتظارشان باشد و متاسفانه تعدادشان یکی دوتا نیست، بیشمارند و بیمار و تشنه محبت!



سخن نویسنده:
"سلام و صد تشکر بابت نگاه ارزشمندتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Adonis*

Mers~

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,697
پسندها
34,788
امتیازها
66,873
مدال‌ها
37
سن
18
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mers~

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #3
"مقدمه"
- خدا اهل معامله‌اس. این دنیا رو پر از ظلم و بی‌عدالتی ساخته اما برای پشتوانه قلبی، خانواده رو هم قرار داده تا باهم از کنار این بی‌عدالتیا عبور کنن. خانواده همه‌ی امید و پناه بچه‌هاست.
- اگه خود اون بی عدالتی خانواده آدم باشن چی؟ ممکن نیست پشتوانه‌ آدم به آدم ضدحمله بزنه؟


****
"1"
پدر ژپتو خسته بود، پیر بود، تنها بود. مرهمی می‌خواست برای درد دلش، یاوری برای جبران تنهایی‌هایش.
پینوکیو را ساخت، جای بچه نداشته‌اش؛ عروسک چوبی بی‌احساسی که می‌توانست مقصد بمباران محبت پدرانه‌اش باشد. پینوکیو روی دیوار لبخند میزد. نقاشی همیشه خالی از احساس نیست. یک نقاش گاه می‌تواند تنها با چند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #4
در لحظه دست پیرزن توسط دخترش کشیده شد.
- مامان!
اخم دختر پیرزن، از حساس بودنش بود. مادرش را محروم می‌کرد از کمک به غیر‌؛ همه زنان حساسند، اما زن باردار حساس‌تر. همه ساعت‌ها با تحمل درد و خستگی می‌نشستند تا دکتر فاضل را ببینند؛ دکتر فاضل‌ای که شهره خاص و عام بود. طبیعی بود از آمدن یک فرد اضافه ناراحت شوند. از نظر مادرها، همه دختران حساسند. مادرند دیگر؛ دلسوز و مهربان!
اما از نظر دخترها، این تنها و تنها یک نوبت جلوتر بود. برای این درد و خستگی حتی یک نوبت جلوتر هم کافی بود تا سرش دعوا کنند.
- خانم ملاشاهی! نفر بعد، خانم ملاشاهی نیست؟
منشی دیگر به زن جوان محل نمی‌داد. از نظرش فقط یک مورد کاری بود که تمام شد، زن هم ناراحت شد، حق داشت. دست پیرزن دور از چشم دخترش نوازشش می‌کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #5
یا فاطرُ بحق الفاطمه عجل الولیک الفرج
کودکان را نباید به قالب دلخواه درآورد، بلکه باید آن ها را شکافت و کشف کرد…
“جس لیر”
شنبه 11 تیر 1401 حال دلتون خوش
---------------------------------------------------------

نفس زنان نبود، انگار که این‌حجم از هیجان عادتش باشد. طوری توی چهارچوب قرار گرفت که بیمار اگر سکته نمی‌کرد جای سوال داشت. هم دکتر فاضل هم بیمارش را خدا نجات داد. با چشمان گرد نگاهش می‌کردند. صدای بلندی هم پشت سرش آمد.
- آقای دکتر!
منشی بود که با این مرد، در چهارچوب سفید قرار گرفت، برای مانع شدن، از روی انجام وظیفه. چروک کوچکی لابه‌لای ابروهایش بود. با اعتراض خطاب به دکتر فاضل گفت:
- هرکار کردم به حرفم گوش نکردن.
دکتر فاضل سعی می‌کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #6
"2"
بی توجه به نگاه‌های مراجعین داخل سالن گفت:
- سلام پینوکیو.
با صدای بلند و رسا خطاب به عکس روی دیوار، همان چیزی که همیشه مخاطب جمله‌ی "این نقاشی نماد این بخشه" بود.
- میدونی چرا پینوکیو رو انتخاب کردن برای دیوارهای این بخش؟
تعجب حتی گاهی اخم، از روی سبک سری توی چشمان مراجعین مطب پیدا بود؛ اما فقط مراجعین. پرستاران و پرسنل مشغول کارشان بودند؛ مثل یک خانواده انگار که عادت کرده باشند.
- عام...چیزه!
منشی که حواسش به مرتب کردن آخرین برگه‌ها بود، با عجله لحظه‌ای سر بالا آورد. یک چشمش به برگه‌ها و یک چشمش به دکتر خداداد بود.
- با منین؟ دارم اینا رو جمع می‌کنم بدم به یک نفر دیگه کارها رو انجام بده، چیزی گفتین؟
آرون مکثی کرد.
- نه، هیچی، زود کارت رو تموم کن.
حرفش را خورد، مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #7
یا فاطرُ بحق الفاطمه عجل الولیک الفرج
مادر بودن، زیباترین شادی دنیاست.
و نمی‌دانی من به خاطر تو
چقدر به اشک‌هایم لبخند زده‌ام!
وقتتون بخیر~
----------------------------------------------

توی سالن عمومی، مردِ چند دقیقه پیش هم بود. با کمک پرستار پشت میز حرف می‌زد. با نوبت یا بی‌نوبت لای جمعیت نشست. اما آرون جای دیگری کار داشت. مسئول این مراجعه کننده‌های اختصاصی بخش اطفال امروز دکتر علیزاده بود.
مراقبت های ویژه...مهمترین بخش اطفال...آرون باید آنجا می‌رفت.
- به به آزاده کوچوکو. امروز حالت چطوره؟
کودک مو بور روی تخت با خوشحالی گفت:
- سلام آقا دکتر.
تخت اول بخش بود. پرستار اطفال هم سمتشان آمد. آرون رو به پرستار گفت:
- پنجاه میلی‌لیتر دیگه به سرمش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #8
یا فاطرُ بحق الفاطمه عجل الولیک الفرج
مادرانه ترین لحظه های امروزم
همین لحظه است…
همین لحظه که
با تمام جان ِ عاشقم
دوستت دارم را یواشکی بهت هدیه میکنم…

شرمنده بابت تاخیر، عیده دیگه، عیده و مهمون‌داریاش ^-^
عید غدیرتون مبارک

----------------------------------------------------------
- بوق...
سر و صدای راننده ماشین‌‌های اطراف روی عصابش بود؛ مخصوصاً ماشین‌های اطراف و پشت‌سر. به محض باز کردن پنجره ماشین، سر و صداها دوچندان شد.
راننده جوان پراید کناری در کنار بوق های فراوان داد می‌زد:
- خب برو دیگه لعنتی!
- بوق!
حرف های مسافر تاکسی زرد که از ماشین پیاده شده بود هم حتی قابل شنیدن بود:
- چه خبره این‌قدر ترافیک قفله؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #9
رویش را برگرداند، گذاشت دزد با دلخوشیِ گیر نیوفتادن برود. به سمت جمع و با جدیت گفت:
- میشه بگید ماجرا چیه که به خاطرش این راه بندان رو راه انداختید؟
تک ابروی قهوه‌ای سوخته‌اش را بالا انداخت. باید نبود کارتش را با ابهت کلامش جبران می‌کرد. حتی جثه کوچکش هم نمی‌توانست جدیت چهره‌اش را زیر سوال برود. بلاخره توانست اعتمادشان را کسب کند.
راننده تریلی وسط معرکه شروع کرد به تعریف کردن:
- ببینین من از این سمت اومدم و ایشون هم..
با اشاره دست، ماجرا را بازسازی می‌کرد؛ خودمانی و خونسردانه. حالا یا آدم حسابی و منصف بوده یا چون مقصر است با این ترفند دنبال خوابیدن قائله؟ از این دست آدم‌ها توی اداره پلیس کم نبودند.
بعد از جر و بحث‌هایشان و مخصوصا کل کل با راننده بی ام دبلیو، سر و کله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #10
یافاطرُ بحق الفاطمه عجل الولیک الفرج

بچه فرق نداره مال خودت باشه یا دیگری. در هر صورت بچه اس و نیازمند مراقبت!
------------------------------------------------------------------------------
پذیرایی خانه امید و مائده کوچک بود، اما نه برای خودشان، دو نفر مگر چقدر جا می‌خواهند. فرشی 9 متری وسط هال، با کف‌پوش پارکت دورتادور. دیزاینرها هم راه جدیدی پیدا کردند برای بزرگ نشان دادن خانه، فرشِ کمتر، سرامیکِ بیشتر.
مائده پشت میز ناهارخوری گوشه چهاردیواری‌شان نشست، روی صندلی مخمل.
- امروز هم نشد برم پیش سمیرا.
امید توی آشپزخانه چرخید، رو به مائده. آشپزخانه فقط با میز ناهارخوری از پذیرایی جدا می‌شد. مثل یک نیمچه دیوار.
- این کار جناب‌عالی کی قراره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا