متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان فرزندان هیچکس | آدونیس(زهرا.رج) کاربر انجمن یک رمان

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #11
یا فاطرُ بحق ال فاطمه عجل لولیک الفرج
می‌خندید. مثل همیشه، برای آن که نگذارد کسی چیزی احساس کند.
~پدر حضانتی
------------------------------------------------
سمیرا با کراهت رو برگرداند، صورت تپلش به زور جای دیگری را نگاه کرد تا آن بچه برود. آدم وقتی می‌خواهد به یکی از عزیزانش نه بگوید سختش است و سر می‌چرخاند. اما این بچه حتی عزیزش هم نیست، سر چرخاندش هم از روی شرمندگی نیست، کراهت است، بی‌حوصلگی‌ست، با اخمی میان ابروهای قهوه‌ایش. کودکان کار خوب می‌دانند سر تکان دادن هم می‌تواند چند معنا داشته باشد. کودک بی‌نوا دوباره به شیشه زد؛ با دستان خاکیش.
- خانم؟
چشم‌های بادامی مشکیش مابین موهای فرفری شانه نکرده‌اش سمیرا را نگاه کرد. شاید امید داشت رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #12
یا فاطرُ بحق الفاطمه عجل لولیک الفرج
میدونین کوتاه ترین داستان دنیا چیه؟
"برای فروش: کفش کودک، هرگز پوشیده نشده"
حالتون خوش
-----------------------------------------------------

به جای نا معلوم خیره بود.
- دکتر فاضل؟
انگار که توی خلاء باشد و صدا را از ناکجا بشنود. هرچه هم جواب دهد هیچ.
- دکتر فاضل.
این‌بار با تکان محکم پرستار به خود آمد. بجای نفس کشیدن مرتب پلک می‌زد. مغزش قاطی کرده بود. نفس کم داشت. حتی با آن همه پلک زدن جایی نمی‌دید.
- دکتر فاضل حالتون خوبه؟
با دست دیوار را گرفت تا بیش از این آویزان پرستار نباشد. همه جا حاله قرمز داشت. بیمارستان قرمز چه شود.
- یک لیوان آب لطفا.
نمی‌دانست به که می‌گوید، حالش خوش نبود، اما حتما کسی آن اطراف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #13
یا فاطرُ بحق الفاطمه عجل الولیک الفرج
حال و احوالتون خوش، امیدوارم خوب خوب باشید.
--------------------------------------------------------------------

کارش توی بخش که تمام شد برای استراحت به اتاقش رفت. شانس آورد بیمارستان بزرگشان به متخصصین اتاق کار شخصی می‌داد. هم کار بود هم استراحت. تا در سفید رنگ باز شد چهره‌ای پرید سمتش.
- تولدتو که یادت نرفته ها؟
رو به چپ گرداند:
- ها؟
سپس روبه‌رو:
- ها؟
در آخر هم راست:
- ها؟
"ها"ی آخر را با لبخندی بزرگ گفت. سمیرا فاصله میلی‌متریشان را با گذاشتن انگشت اشاره وسط پیشانی دختر زیاد کرد. مثل یک درخت ایستاده افتاد. مدتی که سمیرا روی مبل لم می‌داد دختر داشت خودش را از روی زمین جمع می‌کرد. شنل توری بزرگش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #14
یا فاطرُ بحق الفاطمه عجل لولیک الفرج
صبح برفی و کنار شوفاژ گرم نشستن ایشالا نصیب همتون.
این پارتو تقدیم میکنم به دوست عزیزم، پیگیر و مهربون. Nyx Nyx
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پسر بچه حدودا سه ساله‌ای روی صندلی نشسته بود و با خودش می‌غرید. می‌خواست بلند شود که مادرش نمی‌گذاشت. یک دستش در هوا، یک دستش در روسری مادر.
- مامان، نمی‌خوام.
چشمان قرمزش با دیدن آرون فقط اخم می‌کرد، با دیدن مادرش بغض. جنس گریه‌هاشان فرق داشت، گریه‌های کودکانه‌شان. بزرگترها نمی‌آیند برای خواسته‌هاشان زار بزنند، افت دارد، زشت است، اما کودکانی که زبان سخن ندارند این تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #15
سلام به روی ماهتون.
سرمای تاریخی زمستونیتون خوش دوستون دارم.
یا فاطرُ بحق الفاطمه عجل لولیک الفرج

---------------------------------------------------------------------------------


بی‌مقدمه و صریح، به قول سمیرا بدون هیچ آموزه‌ای از کلاس اول دبستان. بی‌فعل و فاعل و مفعول و منادا. سلما هم در جوابش معترضانه قید می‌کرد اختصار ادبیات است نه بابا آب داد.
آرون آهسته فنجانش را روی میز گذاشت، بلاخره خالی شده بود.
- متاسفم خانم فاضل اون روز سرم شلوغه.
سمیرا دور از چشم سلما پوزخندی زد. خوش خیال از ضایع شدنش. وقتی خودش نباشد تولد می‌خواهد چه کار. اما داد یک نفر دیگر بلندتر بود.
- نگو که تو هم عمل داری!
اخم پیشانی و نگاه معترضانه‌اش روبروی آرون قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #16
یا فاطر بحق الفاطمه عجل لولیک الفرج
سلام به روی ماهتون به چشمون سیاهتون.
سال نوتون با تاخیر مبارک ایشالا هرروزتون نوروز نوروزتون پیروز به یاد کلاه قرمزی:heart:

و یه تبریک ویژه به جانان و ماسای قشنگم بابت بردن رماناشون
میم پناه میم پناه دلبـر که جان فرسود از او دلبر که جان فرسود از او
----------------------------------------------------------------------------

سرهنگ واکانی ساعتی بود رفته کار خارج از پاسگاهی را انجام دهد. مائده را هم فرستاده بودند روی سکوی انتظار، لاکچری ترش، توی اتاق سرهنگ.
آدمِ منتظر زود حوصله‌اش سر می‌رود، کاری ندارد برای انجام دادن و چیزی هم ندارد برای فکر کردن. کمی این پا و آن پا کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #17
شبتون دل نشین،
رمان نوشتن وقت نمیشناسه که من این ساعت شب دارم پست میزارم، ولی دلم خواست اینو تقدیم یکی از عزیزانم بکنم که نتونستم تا صبح طاقت بیارم.
میم پناه میم پناه
مهسا جون این پارت تقدیم تو و رمان قشنگت بابت روز شیرینی که امروز واسم ساختی. بی‌زحمت کامل بخونش.

یا فاطر بحق الفاطمه عجل لولیک الفرج

پ. ن: دلم میخواد این روند تقدیم پارت‌هامو برای عزیزترین کس‌هام تکمیل کنم اگه وقت بشه انشالله.
---------------------------------------------------------------

با صدای فردی از پشت سر سریعاً چرخید.
- چیزی شده سرگرد؟
- نه قربان چیزی نیست.
تا نگاهش به غفورمنش افتاد از خجالت آب شد و رفت توی زمین. سوتی‌ای بدتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #18
یا فاطرُ بحق الفاطمه عجل لولیک الفرج
سلام به روی ماهتون. امیدوارم حالتون خوب خوب باشه.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------
صدای چراغ قرمز مساوی بود با تیز شدن گوش‌های سمیرا.
- تق، تق، گل می‌خرین؟
بچه‌های زیادی بینابین ماشین‌ها راه می‌رفتند، به قصد کار؟ یا گذران زندگی بی‌رحمشان؟
گوش‌هایش که تیز شد، چشمانش هم به کار افتاد، مرتب کند و کاو می‌کرد، به دنبال همان چیزی بود که امروز و دیروزش را کاملا دگرگون کرد. همان کودک دیروزی یا بهتر بگوییم کودک امروزی.
پسرکی با لباس اسپورت سرمه‌ای زد به شیشه ماشین:
- خانم!
سمیرا را دید که دارد مرتب بچه‌هایشان را نگاه می‌کند، دوستانش را. حس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #19
سلام به روی ماهتون
یا فاطر بحق الفاطمه عجل لولیک الفرج
------------------------------------------------------------------------------------
دوباره چشمانش هشت‌تا شدند، اما این‌بار تعجب بیشتر به چشم می‌آمد تا وقوع حادثه‌ای مجدد. آن دیوصفتان مگر که بودند که پسرک این‌گونه‌ ازشان می‌ترسید؟
شازده‌کوچولو توی یکی از سیارک‌ها مردی پول‌پرست را دیده بود که فقط مشغول شمردن پول‌ها و ستاره‌هایش بود، باهاش هم که صحبت می‌کردی داد می‌زد که وقتم با صحبتت تلف شد! وقتی شازده می‌پرسید این همه ستاره داری برای چه؟ جواب داد:
- چون مال منن، ثروت رو دوست دارم. باید حساب کنم که آمارشون از دستم نره.
سمیرا یادش آمد؛ سخن استاد دامرود پناه استاد درس پاتولوژی را، همان روز بازدید از درمانگاه شهید صدوقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
5,737
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #20
سلام به روی ماهتون
امیدوارم حال دلتون خوب خوب خوب باشه
عصر بهاری‌تون با بوی گلای رنگارنگ پر باشه ایشالا

یا فاطر بحق الفاطمه عجل لولیک الفرج
------------------------------------------------------------------------------------



بغضی کرده بود که سخت می‌توانست کنترلش کند، بغل در بغل، گریانِ گریان، هر دو زار می‌زدند؛ صادق از آینده خودش و سمیرا از گذشته خودش.
- اون بچه... اون بچه دیروزی رو...
سخت می‌توانست حرف بزند، بیشتر زورش یا به صادقِ درون آغوشش می‌رسید یا به فشار چشمان گریانش که مردمک‌ها را داشت از حدقه در می‌آورد.
- امروز صبح دیدم، دقیقا همین‌جا...
و با اشکی که چشمانش را پر کرده بود گفت:
- اونم کتک خورده بود!
گریه‌های بیشترش با فشار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا