• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان فرزندان هیچکس | آدونیس(زهرا.رج) کاربر انجمن یک رمان

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
209
پسندها
5,851
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
سلام به روی ماهتون، روزتون عالی تر از همیشه
--------------------------------

- مهدیار جون، شیمک شما هم درد می‌کنه؟
باز مخاطب دکتر، مهدیار بود. باز هم مهدیار زیر روسری رفت، اما این‌بار کمتر. سر تکان دادن این‌دفعه‌اش هم رو به بالا نبود؛ بلکه به پایین تمایل داشت. سهیل لبخندی از پیروزی زد.
اولین لحظه آزادش دست به تلفن شد. از پشت دیوار به آن طرف.
- چه خبر؟
منشی‌ش جواب داد، آرام میان چک کردن نوبت بیمار بعدی. قرار بود خبرهای اضطراری را تحویلش دهد اما دل آرون هیچ طاقت نداشت، زودتر از موعد پرس و جو می‌کرد.
- اتفاقا چند لحظه پیش یک تماس داشتم، بیمار به ثبات رسیده.
با دم و بازدم بزرگی تمام تپش قلبش را خارج کرد. تمام دل نگرانی‌ش را. یک بیمار بهترشد‌؛ دیگر امشب از عمل خبری نبود، خبری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
209
پسندها
5,851
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
یا فاطر بحق الفاطمه عجل لولیک الفرج


اعتراضش دوبرابر شده بود، سمیرا و آرون هم دو نفر بودند. آرون به تایید سری تکان داد.
- امروز عمل، فردا عمل، آخر هفته عمل.
تند و سریع کلمات را به زبان می‌آورد:
- شما دکترها وقت خالی برای خودتون ندارین؟
عصبانی و بی‌حوصله. از دهانش در رفت:
- اصلا مگه تو امروز عمل نداشتی، این‌جا چه‌کار می‌کنی؟
تک ابرویی بالا انداخت طلبکارانه. تند تند نفس می‌کشید، قلبش سریع می‌زد. راحت می‌توانست حسش کند. به ثانیه نکشید یادش آمد، زبان سرخش را، سر سبزش را، آب سردی که بر سرش ریخت را. آرون هم نگاهش می‌کرد، نگاهش شوکه و ذهنش در کند و کاو تحلیل حرفش. چه بود و چه گفت؟ عمل؟ از زبان سلما؟ یادش آمد:
"دکتر تخت شماره 27 نیاز به عمل داره"...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
209
پسندها
5,851
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
یا فاطر بحق الفاطمه عجل لولیک الفرج

سلام به روی ماهتون، حال دلتون چطوره؟


- سرهنگ واکانی رو کجا می‌تونم پیدا کنم؟
دیگر تنهاترین نبود، استرسش هم مثل قبل نبود، با فرد روبرویش هم درجه بود و حس کرد از این پس نیازی به ادای احترام ندارد هرچند با ملاحظه رفتار می‌کرد که ملاحظه از واجبات دیدار اول بود.
سرگرد غفورمنش زیرچشمی نگاهی از بالا تا پایین انداخت، مانتو شلوار رسمی زیر چادر ساده و جلوبازش می‌گفت برای کار اداری آمده، نه از آن دست آدم‌های ییلاقبا که تا بیکار می‌شوند پایشان به اداره پلیس کشانده می‌شود. سرگرد هم از روی حسش اکراه بی‌مورد را کنار گذاشت. لحنش آرام شد، نه خیلی. هرچند که بی‌حوصلگی صحبت قبلیش بیشتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
209
پسندها
5,851
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
خدایا کجایی…من از تو فقط یک چیز میخواهم…پیامبری که معجزه اش
خنداندن کودکان خیابانی باشد…!!!


یا فاطرُ بحق الفاطمه عجل لولیک الفرج

-----------------------------------------------------------------------------

شم پلیسی‌ش او را آن سمت فرستاد. چند قدمی برداشت که پسرک هم متوجهش شد. چشم در چشم همدیگر را نگاه می‌کردند، یک چشم سوالی و چشم دیگر...
هنوز ده قدمی مانده بود تا به پسرک برسد. تلفنش لرزی بر وجودش انداخت.
- الو.
- حسم می‌گه تولد کنسله. این سمیرای خونوک هیچ جوره راضی بشو نیست.
خنده‌اش گرفت، از روی لحن صدا راحت می‌فهمید الان سلما چه حالی دارد و سمیرا؟!
- منم قرار نبود بیام.
- چراا؟
داد معترضانه سلما توی سرش پیچید.
- حرص نخور، چون سمیرا رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
209
پسندها
5,851
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
واژه اوقات فراغت شوخی تلخی بیش نیست و آنجا کار سخت می‌شود و کودکان کار مجبور به دروغ گفتن می‌شوند که موضوع انشایشان " تابستان خود را چگونه گذراندید " باشد.

یا فاطر و به حق فاطمه عجل لولیک الفرج

با اکیپی آشنا شد که فعلا با او خوش برخورد بودند و تا هنگام خروج، همراهش قدم به قدم می‌آمدند. دعا دعا می‌کرد این رفتار نیک ابدی باشد.
- خوب الان کجا بریم؟
سروان ناظری زنی شاد و سرزنده بود که می‌خواست به این مناسبت تفریحی همکاری داشته باشد.
- خونه؟
قیافه سربازرس شده بود دقیقا مانند همان استیکر تلگرامی ‌ای که یک ابرو بالا انداخته. همانطور صورت گرد و پوست زرد رنگ و چشم و ابرو مشکی. مائده خنده‌ای کرد.
پایش را که در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
209
پسندها
5,851
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
در چشم هایشان خیره شوی راز تلخی را می‌بینی: حسرت بازی های کودکانه، غذاهای خانگی، مهر مادری
یا فاطر بحق الفاطمه عجل لولیک الفرج
-------------------------------------------------------


سمیرا را دید که دارد مرتب بچه‌هایشان را نگاه می‌کند، دوستانش را. حس کودکانه‌اش گفت می‌تواند گلی بفروشد، همیشه فروشنده‌ها تیزتر از مشتری هستند.
سمیرا که هیچ حواسش نبود دنبال می‌گشت و می‌گشت و می‌گشت، پسران ژولیده، یکی لباس قرمز، دیگری کتی قهوه‌ای و کهنه، آن یکی انگار که چند سال است نه رفته اصلاح، نه شانه‌ای زده به موی بلندش.
پسرک دوباره به شیشه زد:
- خانم گل می‌خرین؟
و رفت؛ در ذهنش، قصدی کرد. به گمان از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
209
پسندها
5,851
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
خداوندا نیازمند یک معجزه هستیم: پیامبری که کارش خنداندن کودکان کار باشد
یا فاطر بحق الفاطمه عجل لولیک الفرج
-------------------------------------------------------


توی گوش سمیرا آرام گفت:
- خانم بگذارین من برم، هرچی بیشتر مراقبم باشین بعداً برام دردسر میشه؛ بعدی که شما رفتین.
دوباره چشمانش هشت‌تا شدند، اما این‌بار تعجب بیشتر به چشم می‌آمد تا وقوع حادثه‌ای مجدد. آن دیوصفتان مگر که بودند که پسرک این‌گونه‌ ازشان می‌ترسید؟
شازده‌کوچولو توی یکی از سیارک‌ها مردی پول‌پرست را دیده بود که فقط مشغول شمردن پول‌ها و ستاره‌هایش بود، باهاش هم که صحبت می‌کردی داد می‌زد که وقتم با صحبتت تلف شد! وقتی شازده می‌پرسید این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
209
پسندها
5,851
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
باران عشق حسرت همه این نداشته هاست؛ حسرت همه بیقراری ها، دلتنگی ها و آرزوهای برباد رفته...
یا فاطر بحق الفاطمه عجل لولیک الفرج
-------------------------------------------------------


بغضی کرده بود که سخت می‌توانست کنترلش کند، بغل در بغل، گریانِ گریان، هر دو زار می‌زدند؛ صادق از آینده خودش و سمیرا از گذشته خودش.
- اون بچه... اون بچه دیروزی رو...
سخت می‌توانست حرف بزند، بیشتر زورش یا به صادقِ درون آغوشش می‌رسید یا به فشار چشمان گریانش که مردمک‌ها را داشت از حدقه در می‌آورد.
- امروز صبح دیدم، دقیقا همین‌جا...
و با اشکی که چشمانش را پر کرده بود گفت:
- اونم کتک خورده بود!
گریه‌های بیشترش با فشار زیادِ بغلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
209
پسندها
5,851
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
دنیا بدون بچه ها و آن نگاه های معصوم، خیلی چیزها کم دارد، نبضش نمیزند، نمی خندد
یا فاطر بحق الفاطمه عجل لولیک الفرج
--------------------------------------------------------


خانم ساقی منشی بخش با دیدن عزیزی از جا بلند شد، با لبخندی سلام کرد و صورت گرد، چشمان خاوری و موهای طلایی خانم عزیزی را تا ورود به اتاق دکتر همراهی نمود. عزیزی حین ورود به اتاق چشمکی به خانم ساقی زد و گفت:
- برای سلامتیم دعا کن.
لبخندش ادامه دار شد و تا آمد بگوید "حال خواهرزاده ات چطوره" یکی از بیماران بلند داد زد:
- دکتر که هنو نیومده!
چشمان گرد ساقی و بقیه بیماران داشتند نگاهش می‌کردند، خانم عزیزی هم از جیغ بنفشش جا خورده بود، زن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
209
پسندها
5,851
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
آنجا که انعکاس نگاه کودکان از واکس کفش هاست
گم اند کفش های پیاده ای که به رقص سوارگان پیدا می دوند

یا فاطر بحق الفاطمه عجل لولیک الفرج
-------------------------------------------------------


تا دقایقی چشمان عزیزی و پرستار مرتب سمیرا را نگاه می‌کردند و همچنان باورشان نمی‌شد. هربار هم که سمیرا رو برمی‌گرداند سمتشان، لای درز دیوارها دنبال پرنده‌ای می‌گشتند و سوت می‌زدند.
- آدم فضایی دیدین؟
- بله؟
صدای بلند عزیزی و چشمان گرد شده‌اش برای سمیرا خنده‌دار بود. خود عزیزی هم از خجالت آب شد. سری تکان داد و آرام پایین را نگاه کرد.
چهارشنبه ای که برای مائده هرگز نمی‌آمد بلاخره فرا رسید، در فاصله‌ای که عزیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا