متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه نقش آب | یگانه سلیمی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع YEGANEH SALIMI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 28
  • بازدیدها 973
  • کاربران تگ شده هیچ

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,376
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
کد داستان: 482
ناظر: Łacrîmosã ❁Faydim❁
نام داستان کوتاه: نقش آب

ژانر: #اجتماعی #درام #عاشقانه
995736_5042e9d415cc02dad2f7dc450d5ec511.jpgخلاصه: نقش آب داستان زندگی انسان‌هایی است که با رویاهایی که نقش و انعکاسشان روی آب افتاده، زندگی می‌کنند و تنها با مشاهده‌ی تصویر آن روی آب دل‌خوش‌اند؛ اما هستند انسان‌هایی که به یک تصویرِ روی آب افتاده رضایت نمی‌دهند و می‌خواهند به هر قیمتی که شده، رویاها و آرزوهایشان را حقیقی سازند. همه‌ی موانع را از سر راه برمی‌دارند و حتی اگر هزار بار هم به زمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YEGANEH SALIMI

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,761
پسندها
34,322
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #2
IMG_20230111_234636_553.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,376
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #3
می‌دانی هرکدام از انسان‌ها رنگی به‌خصوص دارند؟ به‌این خاطر که هریک رویایی دارند.
بعضی، رویایشان متنوع است و رنگی‌رنگی مثل یک تابلوی نقاشی...
بعضی هم رویایشان یک‌دست است، یکی سفیدِ یک‌نواخت، یکی بنفشِ یک‌دست و شاید یک نفر هم سیاهِ سیاه...
هرکس رنگ رویاهایش را متفاوت ترکیب می‌کند و نقاشیِ قصر آرزوهایش را می‌کشد. شاید نقش این رویا برای بعضی‌ها روی آب افتاده باشد... اما بعضی‌ها بلدند چطور از نقشِ افتاده روی آب، یک نقشه درست کنند و قصر آرزوهایشان را در واقعیت بسازند! بعضی هم ترجیح می‌دهند که با حسرت به نقشِ رویای افتاده‌شان روی آب نگاه کنند...
رویای تو چه رنگی‌ست؟
رنگ خودت را دارد یا رنگ اطرافیانت را؟

می‌دانی چطور رنگ‌های رویایت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,376
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #4
چشمانش خیره به قدم‌هایی بود که روی پیاده‌رو برمی‌داشت و گوش‌هایش شنونده‌ی حرف‌های شادی. زمین زیرپایش گاهی آسفالت می‌شد و سمت راستش کوچه و خیابان؛ صدای شلوغی عابران و برخورد لاستیک‌های خودروها و گاز دادن موتورهای را می‌شنید. گاهی هم تبدیل به موزائیک‌های سفید و خاکستری مقابل مغازه‌ها و خانه‌ها می‌شد و همهمه‌ی افرادی که مقابل در و دکان خود ایستاده بودند یا روی پله‌ها نشسته بودند، به گوشش می‌خورد.
- چه خونی جمع شده!
چشمانش از تعجب حرف شادی گشاد شد؛ ولی زحمت نگاه کردن او را به خودش نداد. تا چند لحظه پیش داشت از عادات بد و دردناک اضطرابش می‌گفت؛ حتی نگاه نکرده به دوستش هم متوجه چشمان افسوس‌ناکی که به دست‌های خود خیره شده بود، می‌شد.
- تعجبی نداره!
یکتا همان‌طور که سرش را پایین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,376
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #5
بالاخره موزائیک‌های از ریخت افتاده‌ی پیاده‌رو، لیاقت نگاه خیره‌ی یکتا را ازدست دادند. چشمانش را به شادی‌ای دوخت که با یک ابروی بالارفته و گنگ به او می‌نگریست.
- چه ربطی داشت؟
با حرص دندان روی هم کشید. برعکس شادی که هنگام عصبانیت یا دل‌نگرانی دندان روی پوستش می‌کشید، او دندان روی دندان می‌لغزاند.
- ناخونات واست تبدیل شدن به واحدهای اصلی و فرعی غذات و اونوقت میگی چه ربطی داره؟
خنده‌اش را قورت داد. می‌دانست اینطور وقت‌ها نباید به یکتا خنده نشان داد؛ وگرنه خنده‌ات را روی آب می‌انداخت! منتظر ماند یکتا ادامه‌ی حرفش را بزند.
- معلومه وقتی اینطوری میفتی به جون انگشتات و ناخونات، زیر پوستت خون جمع می‌شه...
شادی چشم‌غره‌ای به او که استاد برداشت سوءتفاهم بود رفت.
- جناب‌عالی هم معلومه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,376
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #6
شادی با بیزاری ناله‌ای کرد.
- تاثیر گفتار سه فصل چهار دهم را بر زندگی خود بشناسید!
یکتا دست‌هایش را داخل آستین پالتوی مرجانی رنگش برد و آستین بالا رفته‌ی مانتویش را پایین کشید.
- تو دو هفته‌س درجا می‌زنی تو این فصل؟
شادی با حرص آرنجش را به پهلوی یکتا کوبید و کنایه‌آمیز گفت:
- ما مثل شما نخبه نیستیم خانم دکتر آینده که بین پونصد صفحه کتاب کمک‌درسی، دو و میدانی بریم!
صدای خنده‌ی یکتا را که شنید، اخم‌هایش بیشتر شد و غرهایش هم مثل اخم‌هایش...
- والا به خدا دیشب خواب می‌دیدم رفتم تو رگای لانه کبوتریم¹، روی گیرنده‌های لنفوسیتا² لونه ساختم اونم از جنس گلوبول قرمز؛ تازه روشم تخم کردم!
یکتا نتوانست صدای بلند خنده‌اش را کنترل کند و قهقهه‌اش به گوش آسمان سرخ ابری رسید. چند پسر که مقابل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,376
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #7
شادی دیگر چیزی نگفت. یک‌باره ترس ساعت برداشتش. زمین از باران شدید ظهر خیس و لغزنده شده بود و یکتا آهسته و محتاط قدم برمی‌داشت. شادی هم میان غرهایی که از دست عادات بد اضطراب و درس خواندنش می‌زد، غرولندی هم به جان او می‌کرد که الان کتاب‌فروشی می‌بندد و دیر می‌رسیم و این‌همه راه پیاده آمدیم بی‌فایده. مثل همین حالا که دست یخ‌زده‌اش را در جیب پالتوی زرشکی‌اش کرد، موبایلش را بیرون آورد و نگاهی به ساعت دیجیتالی آن انداخت.
- آقا ساعت هفت و نیمه. دیر شد، به جون خودم دیر شد. تو که بین کتابات دومیدانی میری و مثل من درجا نمی‌زنی، بی‌زحمت الانم یه تکونی به این زانوهات بده!
یکتا قبل از اینکه بند کوله‌ای که به یکی از شانه‌هایش انداخته بود بیفتد، دست برد و آن را بالاتر انداخت. انگشتانش از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,376
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #8
شادی‌ای که توسط دوستش "خوشحال" خطاب شده بود، اخمی کرد. ازاینکه کسی با نامش شوخی کند، خوشش نمی‌آمد و دقیقاً همین عادت را یکتا داشت. یکتا همان‌طور که ماسکش را کمی پایین برد و سعی کرد با بخار دهانش دستان سرمادیده‌اش را کمی گرم کند، غر زد:
- یکم دندون رو جیگر بذار، می‌رسیم. این کتاب‌فروشیام الان که وسط فروششونه، به این زودیا نمی‌بندن.
شادی چشم‌غره‌ای روانه‌ی دوستش کرد و مثل خودش غر زد:
- باشه پس؛ اگه رسیدیم و بسته بود، مجبورت می‌کنم از شیشه‌ی مغازه‌ش بری بالا و کتابایی که می‌خوام رو بیاری!
بدون اینکه جوابش را بدهد سرش را پایین انداخت. زمین آسفالت و موزائیکی بازهم به چشم یکتا زیبا جلوه کرده بود که خیره‌شان شد. دلش می‌خواست هندزفری‌هایش را از جیب کوله‌اش درآورد و کمی در این هوای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,376
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #9
کوچه با تیربرق‌هایی که فاصله‌ی زیادی از هم داشتند و یکی سوخته بود و یکی هم مدام روشن و خاموش می‌شد، فضای تاریک و ترسناکی برای یکتا بوجود آورده بود. همیشه از تاریکی بدش می‌آمد و به لطف شادی دقیقاً با همان‌چیزی که بدش می‌آمد و می‌ترسید، روبه‌رو شده بود. دستانش را هم بخاطر گرم شدن انگشتانش و هم دل‌گرم کردن خودش، بهم مالش می‌داد و مضطرب به اطرافش می‌نگریست. آرام و کمی لرزان زمزمه کرد:
- امیدوارم میون‌بری که زدی، همه‌ش از این کوچه پس کوچه‌ها نگذره!
شادی دستانش را بیشتر در جیب پالتویش فرو برد و بیخیال جواب داد:
- می‌گذره!
از حرف‌های یکتا عصبی شده بود و از آنجایی که ترس او را هم می‌دانست، باید طوری حرصش را خالی می‌کرد و انتقام می‌گرفت. یکتا هم از لحن بیخیال او دندان روی هم سایید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,376
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #10
یکتا آهنگ‌ها را برای خود عقب و جلو می‌کرد و به موسیقی‌های شاد و ریتم‌دار رسید. آوای ضرب‌دار آهنگ‌ها کمی از ترسش کم می‌کرد؛ ولی کم‌کم از موسیقی گوش دادن هم خسته شد. همه‌ی آهنگ‌ها برایش تکراری بودند، چه ایرانی چه خارجی. همیشه در اینترنت و ربات‌های تلگرام دنبال موسیقی‌های جدید می‌گشت، دنبال موضوع جدید و سبک جدید؛ ولی هرچیزی که دانلود می‌کرد، در نظرش شبیه بقیه بود.
نفهمید چقدر آن آهنگ شاد در گوشش ضرب کوبیده و چندبار متن ترانه را مکرراً گوش داده؛ ولی نور چراغ‌های خیابان را که دید، نفس آسوده‌اش را بیرون فرستاد. به لطف آهنگی که گوشش می‌داد، کوچه‌ی طویل و دراز و تاریک راحت‌تر و سریع‌تر طی شده بود. نگاهی به شادی کرد که سرش را پایین انداخته و سکوت کرده بود. حدس زد بخاطر "خوشحال" صدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا