شعر مجموعه شعر آدمیت | ریحانه نصیری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع .REIHANEH.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 9
  • بازدیدها 376
  • کاربران تگ شده هیچ

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,251
پسندها
42,701
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #1

نام مجموعه: آدمیت
نام شاعر: ریحانه نصیری
قالب: موج نو
مقدمه:
گم کردیم در تار و پود شهری پوسیده

لحظه‌ای عشق و محبت را!
در میان آبادی‌های گذشته
ساختیم ویرانی حال را!
و باختیم آدمیت را به آدمیت!
 
امضا : .REIHANEH.

Samira-M

مدیر بازنشسته شعرکده + شاعر انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/3/18
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,349
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • #2
| بسم رب العشق |•

668759_f51a41dc6db62ddb64ffaea46ee2561e.jpg




ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛
لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.
قوانین بخش اشعار کاربران

پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید و از دیدگاه دیگر کاربران درباره اشعارتان، آگاه شوید.
تاپیك درخواست نقد و بررسی اشعار

پس از گذشت بیست پست از دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست تگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,251
پسندها
42,701
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
سر در زندگی دیگران را، سر مشق زندگی می‌دانیم
دریغا! که استادی نداشته این تدریس و تکلیف
نداشته معلمی که بیاموزد الفبای انسانیت را
آنگه رسیم به آن‌که...آموزگار سرکشی‌های بی مورد،
مغز خام و بی‌منطق ضمیر بوده و بس!
 
آخرین ویرایش
امضا : .REIHANEH.

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,251
پسندها
42,701
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
یقه دیگری را می‌دریم به تمثال حیوانات
یک‌دیگر را محکوم می‌کنیم به قبیح‌ترین اعمال
چُنان مار زهر آلود، نیش می‌زنیم بر افکار
لیکن نمی‌دانیم خویش، غرقِ در عقایدِ کال!
ورنه می‌زیستیم درون نفس، تا نزنیم حرف قضاوت‌ها
 
امضا : .REIHANEH.

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,251
پسندها
42,701
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
ریشه دواندیم در باورهای کهنه و غلط
آب و نور دادیم به ساقه‌ای که به ظنی ثمره‌اش
پر بار بوده
کور بودیم، ندیدیم که این درخت بی‌جان و برگ
مرض خاکش سرایت داشته

آدمیت را خشکانده!

 
امضا : .REIHANEH.

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,251
پسندها
42,701
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
زمانی کوفیان را متهم می‌کردیم به زنان آبستن
گوییم:«هر دم یک ویار می‌کنند و یک رنگ عوض»
افسوس! ما جماعت بی‌خبریم
که ندانیم خود سرتر از کوفیانیم
هر طرف که سودش بیش‌تر باشد
چنان افعی به همان سمت می‌خزیم
و مثال شمشیری آتشین با زبان تند و تیزمان
کاری جز ستاندن جان دل‌ها نداریم!

 
آخرین ویرایش
امضا : .REIHANEH.

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,251
پسندها
42,701
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
اعتماد را را طوری آشکار کردیم
که به سایه‌ی خویش ندارد اعتماد
بُتی ساختیمش که سنگی‌ است و ندارد دل
کجا بیابیم این دُر گران‌بها را؟!
نگردیم! که نیست دگر در گیتی آدم‌ها!
 
آخرین ویرایش
امضا : .REIHANEH.

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,251
پسندها
42,701
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
مکر و حیله را تا کدامین کوی خواهیم دید؟!
حتی تو بگو، جایی هست که نباشد سرشار از آن؟!
به ظن داریم که زیر سخنی صغیر نقشه‌ای عظیم خفته
پس یقین که از یاد بردیم سادگی را!
 
آخرین ویرایش
امضا : .REIHANEH.

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,251
پسندها
42,701
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
در شهر قدم که می‌زنیم، در پس آن کوچه تنگ
پشت آن درب خزون، پیر زنی سست قدم
می‌شکافد رازی، رازی ز ایام قدیم
رازی از مسروری، رازی از آدمیت
گوید: بالغ و طفل و کبیر
همه اندر دور هم، همه جان فدای هم
بی‌هیچ منتی، بی‌هیچ پرده‌ای
در کنار اندکی لقمه‌ی نان
با هدفِ خنده‌کنان، دَف زنان
نه خبر بود ز هجران و کدورت
نه خبر از چشم چرانی
سفره‌ی هفت هزار رنگی نبود
که فلانی گوید فُلان رنگ نبود
دور آن حوض کاشی، می‌دویدند کودکان
گر فُتد دخترکی هنگام چرخ زمین
خبر از مادر معترض و غضب کرده نبود
که چرا دخترکم زدند زمین؟!
می‌ماند پنهان گر پدری صاحب زری بود
بانگ برآرد که کاخی ز زر دارم، گر زمانش حال بود
گه رسید سست قدم، به آن لحظه سخن
این شاعر خشک قلم، آه پیر را کرد بیتی در ورق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .REIHANEH.

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,251
پسندها
42,701
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
کر شدیم و خودبین، در تاریک فکری
حق را ندادیم به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حق داران، در باریک راهی
گر روشن بیندیشیم:
از بیان حرف‌ها نه من مانع باید شوم نه تو
چو گاه راست را من گویم و تو پذیری و گاه تو
زمانی شاید نه من حق را نه تو
بلکه گدایی گوید آن را به ما
گر عاقل باشیم، حرفش را گوش سپاریم
شاید سیر و سلوکش به ز ما باشد
ما چه دانیم؟!
شاید رخت گدایی باشد و خانه‌ای ثروتمند
امیدوارا! که بشنویم دیگری را
تا شود مرحمی برای زخم تفکر‌های تاریکمان
 
آخرین ویرایش
امضا : .REIHANEH.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا