• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه اینجا دیدار بود | آمین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع آینهـ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 388
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

آینهـ

مدیر بازنشسته + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/10/22
ارسالی‌ها
104
پسندها
1,106
امتیازها
6,353
مدال‌ها
7
سن
19
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان: 495
ناظر: N a d i y a NADIYA ROSTAMI

اینجا دیدار بود
نویسنده : آمین
ژانر:
تراژدی؛ اجتماعی


خلاصه:
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد:
"چه سیب های قشنگی
حیات نشئه‌ی تنهایی است"
و میزبان پرسید:
- قشنگ یعنی چه؟
- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه‌ی اشکال
و عشق تنها عشق
تو را به گرمی یک دیدار می‌کند مانوس
و دیدار
نقطه سرآغاز یک حسرت طولانی است!


"قسمت اول تضمینی از شعر مسافر سهراب
 
آخرین ویرایش
امضا : آینهـ

Ash;

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,411
پسندها
33,957
امتیازها
64,873
مدال‌ها
31
سن
17
سطح
33
 
  • مدیر
  • #2
IMG_20220209_123722_043.jpg

"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ash;

آینهـ

مدیر بازنشسته + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/10/22
ارسالی‌ها
104
پسندها
1,106
امتیازها
6,353
مدال‌ها
7
سن
19
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
اتاق بود و ديدار
اتاق بود و يك سبد حرف
اتاق بود و من
اتاق بود و حرف‌هايي كه از يك دل بزرگ چيده بودم
من حرف مي‌زدم و او به سبد پر از حرف خيره بود
گويا لحظه‌ها را همراهي مي‌كرد تا هر چه زودتر حرف‌ها به اتمام برسند
ناگهان گفت: نگاه مي‌آيد؟
حرف را در دهان جويدم
كاش سكوت ميان ما به اندازه‌ي تمام حرف‌هاي ناگفته فاصله مي‌انداخت
سكوت كه طولاني شد برخواست؛ آرام خداحافظ گفت
من خيره ماندم
سكوت جاري شد و رفت
و غم به من خنديد
از پشت پنجره
از پشت جسم بي‌حس پرده
بيرون را با تمام بي‌رحميش نگاه كردم
ديدار به انداز‌ه‌ي تمام حرف‌هاي ان سبد به نگاه سلام داد
به سقف چشم دوختم
رهايي لبخند مي‌زد
همه چيز جريان داشت
و تا زندگي هست بايد جاري بود
حال مهم نيست اگر اينجا ديدار بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آینهـ

آینهـ

مدیر بازنشسته + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/10/22
ارسالی‌ها
104
پسندها
1,106
امتیازها
6,353
مدال‌ها
7
سن
19
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
دست‌هایش را بالای سرش برد و آن‌ها را تا می‌توانست کشید تا شاید مانند روزهای بی‌سر و تهش کش بیایند. فکر نکنم جز او، کسی روزهایش ان‌قدر بلند باشد!
دست‌هایش را پایین انداخت و دستش را بر پشتی مبل قهوه‌ای رنگ زهوار رفته‌اش گذاشت و رو به من گفت: به نظرت چرا تازگی‌ها برنامه‌های تلویزیونی انقدر مزخرف شدن؟
چه می‌گفتم؟ می‌گفتم من مانند او بی‌کار نیستم که از صبح تا شب وقتم را به قول خودش برای آن مزخرفات بگذرانم و تازه در مورد آن‌ها نظر هم بدهم؟ چشمانم را محکم بر روی هم گذاشتم و هم‌زمان با بیرون دادن نفسم گفتم: نمی‌دونم
آه حسرت باری کشیده گفت: پولم ندارم بدم برام یه ماهواره بیارن نصب کنن.
می‌دانستم پشت بندش می‌خواهد چه بگوید از من انتظار داشت تا پول آن ماهواره‌ی مزخرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آینهـ

آینهـ

مدیر بازنشسته + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/10/22
ارسالی‌ها
104
پسندها
1,106
امتیازها
6,353
مدال‌ها
7
سن
19
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
کیفم را بر روی صندلی کناریِ مبل قهوه‌ای رنگ زهوار رفته‌اش انداختم و کفش‌هایم را که پاهایم در آن ها ذوق ذوق می‌کرد در آوردم و انداختم گوشه‌ی پایین مبل وخودم را آرام بر روی مبل رها کردم و پاهایم را بر روی میز گذاشتم چشم‌هایم را بستم و به این فکر کردم که خستگی چقدر در تنم بیداد می‌کند!
به او خیره شدم کتاب کوچک مجموعه‌ی اشعار سهراب دستش بود همین طور که خم شدم تا تلویزیون قدیمی را روشن کنم گفتم: انگار خیلی مزخرف شده که تو به جاش داری شعر می‌خونی!
نگاهی انداخت و گفت: روشن نکن برفک گرفته باز.
ناامید تلویزیون را خاموش کردم و باز چشمانم را بستم.
ارام گفت: تا حالا اشعار سپهری رو خوندی؟
باید می‌گفتم که قبل او هر جا که می‌رفتم اشعار سهراب بود و زمزمه‌ی من؟ باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آینهـ

آینهـ

مدیر بازنشسته + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/10/22
ارسالی‌ها
104
پسندها
1,106
امتیازها
6,353
مدال‌ها
7
سن
19
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
سرش درد مي‌كرد، مانند هميشه با وجود اين‌كه چندين مسكن خورده بود ولي تغييري در حال اسفناكش ديده نمي‌شد.
آرام چشمانش را باز كرد و گفت:"دير وقته برو بخواب تا صبح خوب ميشم"
هميشه بر روي آن مبل قهوه‌اي رنگ زهوار در رفته‌اش مي‌نشست، مي‌خوابيد، فكر مي‌كرد و حسرت مي‌خورد؛ امشب نيز مانند بقیه‌ی شب‌ها بود.
دروغ مي‌گفت، تا صبح خوب نميشد درد مثل موريانه‌اي تمام تنش را مي‌جويد و او به خود مي‌پيچيد و آه مي‌كشيد ولي نديدم كه از روزگار اعتراضي داشته باشد هميشه مي‌گفت: "اگر هم اتفاقي افتاده تقصير منه"
زياد بر روي ان مبل قهوه‌اي رنگ نمي‌نشستم، حس خوبي به وجودم القا نمي‌كرد اما امشب همه چیز طور دیگری بود!
در کنارش نشستم آرام در گوشش گفتم: چرا هيچ‌ وقت از روزگار و خالقش شاكي...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آینهـ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا