در حال تایپ هفت هزار و ششصد قدم تا تو | ژیلا.ح نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

[Nyx]

جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Nyx]

یه روزهایی، یه جرقه‌ی کوچولو باعث میشه برگردی به خودت. به همه اون چیزایی که از گذشتت چال کرده بودی و فکر کرده بودی که واقعا گذشته و رفته. اون وقت میفهمی خیلی چیزا حل نشده باقی موندن. میبینی یه نفر توی وجودت هست که بدجور طلبکاره، نه از هیچ ادم و عالمی. نه از هیچ خالق و مخلوقی. از تو طلب داره. از تو که فراموشش کردی، از تو که اجازه دادی ناراحتش کنن، از تو که اجازه دادی بشکنه، احساس ناکافی بودن بکنه با اینکه همه تلاششو کرده بوده. اون ناراحته ولی فقط و فقط از تو. کاش می‌شد رفت پیشش، بغلش کرد، بهش گفت که غصه‌ات نباشه، من که هستم. هواتو دارم بچه جون. نگران بقیش نباش. یکاریش می‌کنیم. اگه خراب شد، می‌شینیم و با هم به خرابکاریاش می‌خندیم.
جهت...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Nyx]

جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Nyx]

با تقه‌ی در نگاهش پرید. با لیوان شیشه‌ای فرفره مانند با تراش‌های بلور، روی میز بازی می‌کرد. در بدون اجازه‌اش باز شد و عطر شیرین شکلات در مشامش پیچید. بدون آنکه سرش را بالا بیاورد، صاحب آن‌را می‌شناخت.
- چی می‌خوای؟
صدایش تلخ‌تر از شکلات‌های نود و شش درصد بود.
- تورو.
صدای خنده‌ی مستانه و سرخوش زیرلبی‌اش را شنید. گول نمی‌خورد. یک‌بار حرف دلش را گوش کرده و به اندازه‌ی کافی خر شده بود.
- می‌دونی که روی من اثر نداره.
- خیلی خب. بی‌حوصله‌ای، کشتی‌هات غرق شدن مستر بهرامی. اومدم غریق...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.