• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان خفته در باد | سیده پریا حسینی نویسنده برتر انجمن یک رمان

سیده پریا حسینی

مدیر تحصیل و آموزش عالی + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/11/17
ارسالی‌ها
1,432
پسندها
16,538
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #71
مهراس چرخید و چشمانش گرد شد چه کسی جرئت کرده بود در مراسم ازدواج او چنین رسوایی ای بر پا کند؟ خون زیر رگ هایش دوید و دندان هایش را بهم فشرد لوسی را به نگهبانان سپرد و وارد عمل شد هر مرد نقاب داری که میدید را به مجسمه ای یخی بدل میکرد و به دنبال هانا که یک به یک قلب مهاجمان را از سینه بیرون می کشید یا با بیرون کشیدن تمام خونشان از دهان و بینی خنجری می ساخت و گلویشان را میبرید، شمشیری یخی تیز و برنده میان انگشتانش خلق کرد و خون هر نقاب داری را که میدید بر زمین می ریخت سربازان گارد سلطنتی نیز ضمن حفاظت از مهمانان مشغول نبرد با مهاجمان شدند. در این میان یکی از نقاب داران به جلو جهید گلوی محافظ لوسی را برید مچ دستش را گرفت و او را به دنبال خود کشید لوسی وحشت زده شد اما با دیدن چشمان فرهاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

مدیر تحصیل و آموزش عالی + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/11/17
ارسالی‌ها
1,432
پسندها
16,538
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #72
اوضاع بهم ریخته بود افراد گارد سلطنتی به دنبال مهاجمان رفته بودند و مهمانان مهم به قصر راهنمایی شده مردمان عادی نیز به خانه هایشان فرستاده شدند. گرچه بسیاری از آن ها ابتدا از سلامت لوسی اطمینان حاصل کرده و پس از آن راهی شدند. این اتفاق معصومیت و اعتبار لوسی را افزایش داده و تعداد بیشتری از مسیحیان را با خود همراه کرده بود. زمانی که تمام مهمانان خارجی برای استراحتی کوتاه در اقامتگاه هایشان اسکان داده شدند، لوسی لباس خود را عوض کرد و پشت در های بسته اتاقش به آرامی گریه کرد در حالی که ملینا تلاش می کرد او را آرام کند. خود ملینا نیز حال خوشی نداشت نمی توانست تصور کند چه کسی قصد کشتن لوسی را داشته و فکر اینکه آن زن و شوهر هویت شان چیست او را برآشفته می کرد چرا که به هیچ عنوان نمی خواست به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

مدیر تحصیل و آموزش عالی + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/11/17
ارسالی‌ها
1,432
پسندها
16,538
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #73
الایژا پوزخندی زد و چانه اش را بالا گرفت تا مستقیما به چشمان مهراس نگاه کند
ـ مرگ ما همینجاست، همین لحظه، وقتی که شما دوتا هنوز نفس می کشید!
هانا اخم غلیظی کرد و یک قدم جلو آمد خم شد و مستقیما به چشمان الایژا نگاه کرد در حالی که چشمان قرمزش به شدت می درخشید و دندان هایش نیشش بیرون زده بود دستش را دراز کرد و انگشتانش را بالای سر او چرخاند در همین لحظه نفس الایژا به شمارش افتاد مردمک چشمانش برگشت و چشمانش تماما سفید شد تمام تنش به لرزه افتاد و دندان هایش با شدت برهم میخورد هانا کنار گوشش غرید:
- میبینم که لال شدی، چیشد؟ نکنه ترسیدی؟
مایکل بر سر او فریاد کشید:
- دست از سرش بردار لعنتی!
مهراس جلو آمد گلوی او را فشرد و از روی زمین بلند کرده در هوا معلق نگه داشت سپس در حالی که مایکل دست و پا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

مدیر تحصیل و آموزش عالی + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/11/17
ارسالی‌ها
1,432
پسندها
16,538
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #74
هانا پوزخندی زد و لوسی با ناباوری چرخید و چهره پدر و مادرش را برانداز کرد. لب زیرینش را زیر دندان فشرد و با صدایی گرفته و عصبی غرید:
- شاید بهتر باشه تنفر از منو به یه زمان دیگه ای موکول کنید نه الان!
الایژا با چشمان بی رمق و بی احساس خود به لوسی نگاه کرد و پاسخ داد:
- ما از همون زمانی که خدا بدون داشتن یه شیر پسری که اسم مون رو حفظ کنه زنده مون نگه داشت، مجازات شدیم!
لوسی مقابل مادرش نشست شانه های او را در دست گرفت و در حالی که او را تکان میداد نالید:
- آخه چرا؟ مگه چیکار کردم که دوست داشتن منو اینقدر سخت و ناممکن کرده؟! چرا؟
مایکل در حالی که اخم غلیظی کرده و چشمانش از شدت خشم زیاد می درخشید گفت:
- تو بیش از حد دلسوز و فداکاری و بیش از اندازه احمق! ازدواجت با این جادوگر یهودی هم تیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

مدیر تحصیل و آموزش عالی + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/11/17
ارسالی‌ها
1,432
پسندها
16,538
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #75
***
درهای اتاق بسته شد و ندیمه ها بیرون ماندند لوسی که دیگر نمی توانست نفس بکشد روی صندلی نشست و سرش را میان دستانش گرفت. ملینا با قدم های آهسته نزدیک شد رو به روی لوسی نشست و لبانش را برهم فشرد میز گرد کوچکی میانشان بود که رویش گلدانی شیشه ای با گل رز درونش قرار داشت. گل رز غنچه ای بود که بی آنکه شکوفا شود رو به زوال می رفت همون طور که روح لوسی هر روز بیش از پیش غرق در تاریکی میشد. ملینا می‌دانست اما نمی توانست به زبان بیاورد درد می کشید اما نمی توانست ابراز کند بغض داشت اما نمی توانست گریه کند. او به طور اتفاقی به هنگام ورود به اتاقش فرزندش را دیده بود و ضربان قلبش به شدت بالا رفته بود در حالی که شدیداً از او نفرت داشت اما دیدنشان در حالی که به استقبال مرگ می رفتند استخوان هایش را در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

مدیر تحصیل و آموزش عالی + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/11/17
ارسالی‌ها
1,432
پسندها
16,538
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #76
از او که فاصله گرفت در ها به صدا در آمدند و خدمتکار ها اجازه ورود خواستند لوسی تایید کرد و آنان داخل شدند هر یک چیزی همراه خود آورده بودند عده ای تعدادی جعبه حاوی جواهرات، عده ای لباس های سلطنتی جدید عده ای دیگر چند مدل کفش و چند مدل تاج که با سنگ ها و جواهرات تراش خورده مزین شده بود
لوسی لبانش را بر هم فشرد و چند قدم جلو رفت باید یکی را از هر کدام انتخاب می کرد اما هیچ کدام برایش اهمیتی نداشتند نگاهی گذرا به لباس ها و وسایل انداخت سپس یک تاج ظریف با تراشه های الماس یک ست جواهر برلیان کفش های پاشنه دار سفید و یکی از لباس های سبز رنگ سلطنتی را انتخاب کرد که با پارچه ای سفید، هاله ای تقریباً مقدس به خود می بخشید و تزیینات غنی ای داشت که با نخ‌های رنگی گلدوزی شده بود و با سنگ‌های قیمتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

مدیر تحصیل و آموزش عالی + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/11/17
ارسالی‌ها
1,432
پسندها
16,538
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #77
نماینده روسیه که مردی بور با چشمان آبی روشن بود سینه صاف کرد و خطاب به مهراس گفت:
- شما پادشاه بسیار منحصر به فردی هستید
مهراس نگاهش را به چهره او معطوف کرد و گفت:
- از چه نظر؟
نماینده که رومانوف نام داشت لبخندی زد که چال گونه هایش را به نمایش گذاشت و با لحن ملایمی گفت:
- یک یهودی هستید و همسری مسیحی دارید!
ابروان مهراس در هم شد و همگی ساکت شدند به نظر می رسید تمامی نمایندگان معذب شده اند اما رومانوف دقیقا می دانست که چه می گوید و کوچک ترین اضطرابی در چهره نداشت لوسی مداخله کرد و گفت:
- شما مرد عاقلی هستید حتما اینو می دانید که یک ازدواج تنها بر پایه ی ادیان مشترک و تفکری یکسان شکل نمی گیره
رومانوف سری تکان داد و با هوشمندی گفت:
- حق با شماست ملکه ی عزیز تصور می کنم عشقی آتشین شما رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] mojan1349

سیده پریا حسینی

مدیر تحصیل و آموزش عالی + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/11/17
ارسالی‌ها
1,432
پسندها
16,538
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #78
مهراس رویش را چرخاند و به الایژا و مایکل که مقابلش به زانو در آمده بودند نگاه کرد در تالار اصلی قصر وزرا مستخدمین و لوسی و هانا منتظر بودند حکم مهراس را بشنوند حال که مهمان هایشان رفته بودند او می توانست در این مورد حکم قطعی خود را ارائه کند لوسی در سمت راست و هانا و ندیمه اش در سمت چپ ایستاده بودند مهراس لبانش را برهم فشرد و نفسش را پر فشار از قفسه سینه به بیرون فرستاد سپس قدم زنان خودش را به تخت سلطنتش رساند و بر آن تکیه زد مایکل که از سکوت مهراس به تنگ آمده بود گفت:
_ زود باش دیگه این بازی مسخره رو هرچه زودتر تموم کن و ما رو بکش
لوسی لب زیرینش را به دندان گرفت و سر به زیر انداخت مهراس نگاهی به او کرد و اندکی بعد رو به آن دو گفت:
_ کی گفته که شما دو نفر قراره بمیرید؟!
همگی حیرت زده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا