- ارسالیها
- 1,409
- پسندها
- 16,478
- امتیازها
- 38,073
- مدالها
- 22
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #61
مهراس به سوی لوسی چرخید و شانههای او را در دست گرفت چهرهاش برخلاف دقایقی قبل سرشار از حس نگرانی شده بود
- چرا با این حالت سرپا شدی؟
لوسی آب دهانش را فرو داد و در حالی که تلاش میکرد برخودش مسلط شود، با دو دست خود دستان مهراس را کنار زد و عقب رفت مهراس اخمی کرد و لوسی با همان صدای بیجان خود گفت:
- باید باهات حرف میزدم، باید قانعت میکردم که کاری نکنی!
مهراس با کنجکاوی به او نگریست چشمانش را ریز کرد و با لحنی نامطمئن پرسید:
- منظورت چیه؟
لوسی کف دستان عرق کردهاش را برهم سایید لبانش را برهم فشرد و نفس عمیقی کشید. همین که دهان باز کرد چیزی بگوید، هانا باری دیگر وارد شده و با حالتی تمسخرآمیز خنده کنان گفت:
- راستی برادر، بهتره هرچه سریع تر جنازهی اون زنو از مقابل قصر جمع و جور کنی ممکن...
- چرا با این حالت سرپا شدی؟
لوسی آب دهانش را فرو داد و در حالی که تلاش میکرد برخودش مسلط شود، با دو دست خود دستان مهراس را کنار زد و عقب رفت مهراس اخمی کرد و لوسی با همان صدای بیجان خود گفت:
- باید باهات حرف میزدم، باید قانعت میکردم که کاری نکنی!
مهراس با کنجکاوی به او نگریست چشمانش را ریز کرد و با لحنی نامطمئن پرسید:
- منظورت چیه؟
لوسی کف دستان عرق کردهاش را برهم سایید لبانش را برهم فشرد و نفس عمیقی کشید. همین که دهان باز کرد چیزی بگوید، هانا باری دیگر وارد شده و با حالتی تمسخرآمیز خنده کنان گفت:
- راستی برادر، بهتره هرچه سریع تر جنازهی اون زنو از مقابل قصر جمع و جور کنی ممکن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش