نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان خفته در باد | سیده پریا حسینی نویسنده برتر انجمن یک رمان

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,418
پسندها
16,487
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #61
مهراس به سوی لوسی چرخید و شانه‌های او را در دست گرفت چهره‌اش برخلاف دقایقی قبل سرشار از حس نگرانی شده بود
- چرا با این حالت سرپا شدی؟
لوسی آب دهانش را فرو داد و در حالی که تلاش می‌کرد برخودش مسلط شود، با دو دست خود دستان مهراس را کنار زد و عقب رفت مهراس اخمی کرد و لوسی با همان صدای بی‌جان خود گفت:
- باید باهات حرف میزدم، باید قانعت می‌کردم که کاری نکنی!
مهراس با کنجکاوی به او نگریست چشمانش را ریز کرد و با لحنی نامطمئن پرسید:
- منظورت چیه؟
لوسی کف دستان عرق کرده‌اش را برهم سایید لبانش را برهم فشرد و نفس عمیقی کشید. همین که دهان باز کرد چیزی بگوید، هانا باری دیگر وارد شده و با حالتی تمسخرآمیز خنده کنان گفت:
- راستی برادر، بهتره هرچه سریع تر جنازه‌ی اون زنو از مقابل قصر جمع و جور کنی ممکن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,418
پسندها
16,487
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #62
مهراس شانه‌های او را گرفت و جوری مقابل او ایستاد که جسد قابل رویت نباشد سپس رو به دو ندیمه‌ای که در محوطه بودند کرد و گفت:
- بانو رو ببرین به اقامتگاهشون.
سربازان هم آمدند و جسد را به یاری یکدیگر بلند کرده و از آنجا بردند. ندیمه‌ها که به لوسی رسیدند دخترک آن‌ها را پس زد و از مهراس فاصله گرفت نفس نفس میزد کاسه چشمانش به خون نشسته بود و لبانش می‌لرزید
- تو... تو و اون خواهرت چه جور جونورایی هستین؟! چطور اینقدر بی‌رحمانه آدم می‌کشین چطور؟! شما هیچ ترسی از خدا ندارید؟
جمله آخرش برق از سر مهراس پراند و پلک‌هایش را سخت برهم فشرد تلاش کرد لحن کلامش محکم و اطمینان بخش باشد
- خواهرم بابت این کارش مجازات می‌شه، نگران نباش
لوسی پوزخندی زد و با تمسخر انگشت اشاره‌اش را به طرف مهراس گرفت و گفت:
- تو؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,418
پسندها
16,487
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #63
نیرویی قوی همراه با ورود مهراس دست های هانا را به پشت سرش برد و دستبندی یخی و محکم به آن زد. هانا از لای دندان های برهم کلید شده اش غرید:
- تو... داداش تو داری چیکار میکنی؟!
مهراس تای ابرویی بالا انداخت و با صدای دورگه ای گفت:
- چیشد هانا؟ عصبی به نظر میای!
هانا پوزخندی زد و با لحنی دوپهلو پاسخ داد:
- تو دیوونه شدی؟! با خودت چی فکر کردی؟ خیال میکنی کارت بی جواب میمونه؟!
مهراس روی زانوانش خم شد و در حالی که با حالتی جدی به چشمان هانا از بالا به پایین نگاه میکرد گفت:
- سوال درستیه، اما نه از طرف تو!
مکثی کرد و این بار با خشمی کنترل شده ادامه داد:
- ببینم تو خیال کردی با اومدنت به اینجا قراره چیکار کنی؟ چطور به خودت اجازه دادی بدون مشورت با من یه همچین غلطی بکنی؟!
هانا لبانش را برهم فشرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,418
پسندها
16,487
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #64
ملینا حیرت زده از سخنان لوسی سرش را بلند کرد و با چشمانی گرد و دهانی نیمه باز به او خیره شد لبانش را برهم فشرد و چند ثانیه بعد محتاطانه پرسید:
- منظورت از فرهاد... همون فرهاده؟!
لوسی پلک هایش را برهم گذاشت و قطره ای اشک روی گونه هایش جاری شد در حالی که خودش را در آغوش گرفته بود با صدایی لرزان گفت:
- خودش بود مطمئنم که خودش بود. از بین جمعیت ایستاده بود و نگام میکرد!
ملینا هینی کشید و انگشت به دندان گرفت:
- چطور اومده اینجا؟ چطور پیدات کرده؟!
لوسی سرش را میان دستانش فشرد و با ناامیدی گفت:
- نمیدونم اما... با دیدن اون بود که حواسم پرت شد و متوجه مردی که بازومو زخمی کرد نشدم. میخواستم برم دنبالش که این اتفاق افتاد
ملینا با حالتی آشفتی مشتش را بر میز کوبید و گفت:
- ببینم تو دیوونه شدی؟! چطور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,418
پسندها
16,487
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #65
محافظانی که با فاصله اندکی از دروازه های بزرگ قصر ایستاده بودند جلو آمدند و سد راه لوسی شدند. لوسی اخم هایش را درهم کرد و با تحکم گفت:
- برید کنار، باید باهاشون ملاقات کنم
سربازان اما بی توجه به همهمهه ی بیرون از قصر و فریادهای مکرر مردمی که نامی بانویشان را صدا میزدند پاسخ دادند:
- دستور پادشاهه، ممکنه براتون خطرناک باشه
اخم لوسی شدت یافت و چیزی میان قفسه سینه اش تیر کشید گویی خون با شدت زیادی در قلب پمپاژ شده و به دیواره قفسه سینه اش می کوبید. با این همه لبانش را برهم فشرد چانه اش را بالا گرفت و اینبار قاطعانه گفت:
- من همسر آینده همون پادشاهی هستم که ازش حرف می زنید! برید کنار!
سربازان نگاهی به یکدیگر انداخته و با تردید به لوسی خیره شدند چند ثانیه بعد اما بی آنکه کلام دیگری بگویند سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,418
پسندها
16,487
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #66
لوسی با چنان شور و اشتیاقی از قصر بیرون زد که گویی عزیزانی را پس از مدت های طولانی ملاقات می کند. مردم هم از شنیدن صدای باز شدن دروازه های قصر هیجان زده به سوی آن دویدند. لوسی نفس عمیقی کشید و با صدای بلندی گفت:
- چقدر خوشحالم که می‌بینمتون.
زنی میانسال که لباسی نخی و کهنه پوشیده بود عصا به دست یک قدم جلو آمد و به لوسی نزدیک شد محافظ به قصد مداخله کردن دست بر روی شمشیرش گذاشت اما نگاه تند و تیز لوسی او را از حرکت باز داشت. زن محتاطانه تکه ای از لباس لوسی را لمس کرد و پیشانی اش را به نشانه احترام در برابر آن خم کرد. لوسی اما شانه های او را گرفت و با لحن دلخوری گفت:
- این چه کاریه که می کنید؟ من بانوی شما هستم، همراه و هم راز و هم سفره ی شما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,418
پسندها
16,487
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #67
نگاهش در میانه جمعیت می چرخید دلش میخواست باور کند که فرهاد را دیده است و نه اینکه خیال کرده باشد که دیده است! می‌دانست که احساس قلبی اش به او دروغ نمی گوید بند بند وجودش او را حس میکرد حتی به یاد داشت که چهره ای که دیده بود از ملاقات سال ها پیش شان تا به آن لحظه تغییرات بسیاری کرده بود پس نمی توانست یه خیال یا تصویر ذهنی باشد. فرهادش در آن روز با همان قامت بلند و شانه های پهنش باری دیگر چشم در چشم او دوخته بود با این تفاوت که ریش گذاشته بود، موهایش را به یک جهت شانه کرده و لا به لایش تارهای سفیدی دیده میشد و همچنین روی گونه اش ردی از زخم چاقو دیده میشد با این همه ابروان مشکی و چشمان سبزش همچون گذشته می درخشید و لب های کشیده و صورت زاویه دارش ابهت خاصی به او می بخشید. او هیکلی تنومند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,418
پسندها
16,487
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #68
مهراس چندین بار پلک زد و در حالی که قفسه سینه اش به شدت بالا و پایین میشد و چیزی نمانده بود با فشار دستانش گردن لوسی را بشکند گفت:
- تو بهشون قول دادی درسته؟ به نام من و سلطنتم قسم خوردی، به عنوان همسر آینده من!
لوسی در حالی که دستانش را روی قفسه ی سینه ی مهراس قرار داده و تلاش میکرد او را دور کند از لا به لای لبان بی جانش نالید:
- من کاری رو انجام دادم که باید انجام میدادم.
مهراس او را رها کرد و لوسی سر خورد و روی زمین افتاد به شدت سرفه میکرد و دستانش روی قفسه سینه و گلویش در حال حرکت بود. تنش میلرزید و دست و پاهایش سر شده بود علاوه بر این سر انگشت دست و پایش هم گز گز میکرد و دید چشمانش لحظاتی تار شده بود. مهراس کلافه عرض اتاق را طی می‌کرد چنگ بین موهایش انداخت و جوری دندان هایش را برهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا