نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان خفته در باد | سیده پریا حسینی نویسنده برتر انجمن یک رمان

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,409
پسندها
16,478
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #61
مهراس به سوی لوسی چرخید و شانه‌های او را در دست گرفت چهره‌اش برخلاف دقایقی قبل سرشار از حس نگرانی شده بود
- چرا با این حالت سرپا شدی؟
لوسی آب دهانش را فرو داد و در حالی که تلاش می‌کرد برخودش مسلط شود، با دو دست خود دستان مهراس را کنار زد و عقب رفت مهراس اخمی کرد و لوسی با همان صدای بی‌جان خود گفت:
- باید باهات حرف میزدم، باید قانعت می‌کردم که کاری نکنی!
مهراس با کنجکاوی به او نگریست چشمانش را ریز کرد و با لحنی نامطمئن پرسید:
- منظورت چیه؟
لوسی کف دستان عرق کرده‌اش را برهم سایید لبانش را برهم فشرد و نفس عمیقی کشید. همین که دهان باز کرد چیزی بگوید، هانا باری دیگر وارد شده و با حالتی تمسخرآمیز خنده کنان گفت:
- راستی برادر، بهتره هرچه سریع تر جنازه‌ی اون زنو از مقابل قصر جمع و جور کنی ممکن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,409
پسندها
16,478
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #62
مهراس شانه‌های او را گرفت و جوری مقابل او ایستاد که جسد قابل رویت نباشد سپس رو به دو ندیمه‌ای که در محوطه بودند کرد و گفت:
- بانو رو ببرین به اقامتگاهشون.
سربازان هم آمدند و جسد را به یاری یکدیگر بلند کرده و از آنجا بردند. ندیمه‌ها که به لوسی رسیدند دخترک آن‌ها را پس زد و از مهراس فاصله گرفت نفس نفس میزد کاسه چشمانش به خون نشسته بود و لبانش می‌لرزید
- تو... تو و اون خواهرت چه جور جونورایی هستین؟! چطور اینقدر بی‌رحمانه آدم می‌کشین چطور؟! شما هیچ ترسی از خدا ندارید؟
جمله آخرش برق از سر مهراس پراند و پلک‌هایش را سخت برهم فشرد تلاش کرد لحن کلامش محکم و اطمینان بخش باشد
- خواهرم بابت این کارش مجازات می‌شه، نگران نباش
لوسی پوزخندی زد و با تمسخر انگشت اشاره‌اش را به طرف مهراس گرفت و گفت:
- تو؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,409
پسندها
16,478
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #63
نیرویی قوی همراه با ورود مهراس دست های هانا را به پشت سرش برد و دستبندی یخی و محکم به آن زد. هانا از لای دندان های برهم کلید شده اش غرید:
- تو... داداش تو داری چیکار میکنی؟!
مهراس تای ابرویی بالا انداخت و با صدای دورگه ای گفت:
- چیشد هانا؟ عصبی به نظر میای!
هانا پوزخندی زد و با لحنی دوپهلو پاسخ داد:
- تو دیوونه شدی؟! با خودت چی فکر کردی؟ خیال میکنی کارت بی جواب میمونه؟!
مهراس روی زانوانش خم شد و در حالی که با حالتی جدی به چشمان هانا از بالا به پایین نگاه میکرد گفت:
- سوال درستیه، اما نه از طرف تو!
مکثی کرد و این بار با خشمی کنترل شده ادامه داد:
- ببینم تو خیال کردی با اومدنت به اینجا قراره چیکار کنی؟ چطور به خودت اجازه دادی بدون مشورت با من یه همچین غلطی بکنی؟!
هانا لبانش را برهم فشرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

موضوعات مشابه

عقب
بالا