متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان خفته در باد | سیده پریا حسینی نویسنده برتر انجمن یک رمان

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #41
لوسی با دهانی نیمه‌باز و قلبی که چیزی نمانده بود از سینه به بیرون جهد، مات و مبهوت ماند. گوش‌هایش شنیده‌هایش را پس می‌زدند و کلمات معنا و مفهوم خود را از دست داده بودند می‌فهمید، اما نمی‌توانست هضم‌شان کند.
قطرات اشک روی گونه‌هایش جاری شد و پرسید:
- تو...تو دیوونه شدی؟!
مهراس خندید و در حالی که سینه‌اش را ستبر کرده و دستانش را پشت سرش قلاب کرده بود گفت:
- من گفتنی‌ها رو گفتم حالا این تویی که سرنوشت مردم این سرزمین رو تعیین می‌کنی.
لوسی با خشمی که به حد اعلای خود رسیده بود دستش را بلند کرد تا کشیده‌ای نثار او کند اما مهراس دستش را در هوا گرفته و او را به سمت خود کشید سپس در حالی که فشار دستش را بر مچ دست ظریف او بیشتر و بیشتر می‌کرد گفت:
- قبلا هم بهت گفتم من آدم صبوری نیستم، پس با من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #42
لوسی پلک‌هایش را با انگشت مالید و تلاش کرد صاف بایستد نگاهش را به طرف آلینا و استیو چرخاند که به او التماس می‌کردند قبول نکند، سپس نفس عمیقی کشید و حکم مرگ خودش را امضا کرد!
- باشه، قبول می‌کنم.
مهراس پوزخندی بر لب نشاند و دستور داد آلینا و استیو را از خانه بیرون کنند. سپس به طرف زن سرخدمتکار خود چرخید و گفت:
- تدارکات رو شروع کنید می‌خوام همه‌چیز در خصوص عروس بی‌نقص باشه.
و قصد رفتن کرد که لوسی آستین لباسش را چنگ زد:
- اول باید شر این مصیبت رو از سر مردم کم کنی!
مهراس نیم نگاهی به او انداخت و با بی‌اعتنایی گفت:
- بهت که گفتم، نمی‌تونی برام شرط بذاری.
لوسی این بار محکم مقابل مهراس ایستاد و با نگاهی بی‌روح به چشمان او با لحنی جدی پاسخ داد:
- همین حالا! وگرنه عروسی برای مجلست نخواهی داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #43
مردمانی که در خانه‌هایشان بودند با دیدن تغییرات ناگهانی آب و هوا به شدت وحشت زده شدند آن‌ها نمی‌توانستند درک کنند که چه اتفاقی در حال روی دادن است! گیج و سردرگم شده بودند عده‌ای می‌گفتند مردی را دیده‌اند که با جادوگری و خواندن عباراتی نامفهوم تغییرات فصلی را اعمال کرده؛ عده‌ای باور می‌کردند و عده‌ای به این سخنان می‌خندیدند هر کس چیزی می‌گفت عده‌ای می‌گفتند دعاهایشان به درگاه خدا پذیرفته شده و عده‌ای معتقد بودند سنگسار و اعدام زنان شرور آسمان را خشنود کرده است! با این همه حکایت جادوگر ثروثمندی که از بدو ورود تعادل همه چیز را به هم ریخته و هم اکنون به گفته شاهدان عینی با جادویش، معجزه کرده بود، بیش از هر چیز دیگری بر سر زبان‌ها بود.
در این میان حاکم سرزمین که پایبند به هیچ اخلاقیاتی نبود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #44
***
برای ملاقات با حاکم جبار، لباسی از جنس ابریشم و به رنگ خاکستری تن کرد، درست هم‌رنگ چشمانش که برقی زده و خط تیره زیر آن را پررنگ‌تر کرد. چانه‌اش را بالا گرفت و موهای بلندش را بست سپس عبای بلندش را به همان رنگ لباس‌هایش تن کرده و از اتاقش بیرون آمد‌. ناخودآگاه سرش را به طرف اتاق کناری‌اش چرخاند لوسی غذای کمی می‌خورد و با اینکه مهراس او را از اتاقش آزاد کرده بود، بیرون نمی‌آمد‌. پلک‌هایش را برهم فشرد و نفس عمیقی کشید، برگشتنی باید به این وضعیت رسیدگی میکرد! گام‌های سنگین و محکمش را از نزدیکی لوسی به درب خروجی رساند و در حالی که شیشه‌ی زهری که در دستش بود را درون لباسش جای میداد، پا به بیرون گذاشت.
وجود لوسی افکار درهم و برهمی را در سرش می‌چرخاند او نمی‌توانست این حجم از فداکاری این دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #45
مگا کلافه از جای برخاست و گفت:
- وارد شو!
درهای بلند اتاق باز شد و زنی با لباس‌های پرنسسی پف کرده و دکلته اما پاره پوره و کثیف داخل شد موهایش درهم و آشفته روی هوا مانده بود و چشمانش از شدت گریه زیاد سرخ شده بود. مردی که همراه او بود، مشاور ویژه‌ی حاکم آلتان بود او قد کوتاهی داشت و برخلاف دست و پاهای لاغرش شکم گرد و بزرگی داشت موهایش جو گندمی و سیبیل‌هایش پر پشت بود پای چشمانش هم گود رفته و همیشه خوابالو به نظر می‌رسید.
در همان حالی که کلافه و سردرگم بود اشاره‌ای به رز کرد و گفت:
- غوغا به پا کرد! هر چی شن و خاک بود به سر و صورتش کوبید و خودزنی کرد، گفت باید حاکم رو ببینم!
مگا ابروانش را در هم کرد چانه‌اش را بالا گرفت و با خشم گفت:
- چی‌شده؟ چی می‌خوای؟
مگا نزدیک به رز و رو به روی او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #46
مگا آهی کشید و با خستگی خود را روی صندلی‌اش انداخت سرش تیر می‌کشید و پلک‌هایش سنگین شده بود با بی‌حوصلگی گفت:
- خیلی خسته کننده‌ست، دیگه از تحمل من خارجه!
مهراس رو به روی او نشست و در حالی که به طرف مگا خم شده بود با لحن جدی‌ای گفت:
- می‌فهمم، برای همینم می‌خوام همه چی رو برات راحت‌‌تر کنم!
مگا که هر لحظه بیش از پیش حالش بدتر می‌شد و ضربان قلبش به شدت بالا رفته بود با صدای ضعیفی گفت:
- چطور...من...متوجه نمی‌شم!
مهراس صاف نشست و در حالی که دستانش را روی دسته‌های صندلی قرار داده بود چانه‌اش را بالا گرفت چشمانش را ریز کرده و پوزخندی برلب نشاند:
- به زودی می‌فهمی دوست من، این مسیر دیگه راه برگشتی نداره!
و پایان جمله‌اش همزمان شد با کپه خونی که مگا بالا آورد و روی زمین افتاد سرفه کنان خون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #47
آلتان اخم غلیظی کرد و خواست حرفی بزند که نگاهش به چهره‌ی مگا افتاد چهره‌ای که جفت چشمانش از حدقه به بیرون کشیده شده بود با ناباوری نگاهش را به چشمان مهراس دوخت و گفت:
- تو...تو چجور موجودی هستی؟!
مهراس تای ابرویی بالا انداخته و با لحنی تمسخرآمیز گفت:
- یه انسانم...مثه تو! فقط با این تفاوت که، خیلی کارا ازم برمیاد!
سپس عقب عقب رفت و جملاتی نامفهوم را زیرلب زمزمه کرد؛ ابرهای تیره آسمان را پوشاندند نور خورشید محو و شهر در تاریکی فرو رفت پنجره‌های اتاق به شدت باز شده و به هم کوبیده شدند باد سرد و سوزناکی که استخوان را درهم می‌شکست، فضای اتاق را در برگرفت و در حالی که چشمان مهراس به شدت می‌درخشید، رعد و برقی در آسمان خودنمایی کرد
دهان آلتان و همراهانش باز مانده بود رنگ از چهره‌شان پریده و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #48
مهراس به طرف او چرخید صاف ایستاد و لبخندی برلب آورد یخی که به دور کمر سربازان بود در هم شکست و خرد شد وزش باد و بارش باران شدیدی که شروع شده بود متوقف شد ابرها کنار رفتند و نور خورشید مجددا بر زمین تابید.
آلتان ناله کنان از سر جای خود برخاست و خطاب به سربازان گفت:
- جنازه‌ها رو جمع کنید باید اینجا رو آماده کنیم.
سپس لنگان لنگان از اتاق بیرون رفت مهراس نفس عمیقی کشید و گفت:
- به باقی وزرا هم اطلاع بدین، عروسی بزرگی در پیش داریم نباید مشکلی پیش بیاد.
آلتان ایستاد و به طرف او چرخید اخم‌هایش به شدت درهم و نگاهش سرشار از خشم و کینه بود اما هر بار که می‌خواست چیزی بگوید چهره‌ی حاکم سابق و سربازانی که مرده بودند پیش چشمانش جان می‌گرفت و از ترس جانش چیزی نمی‌گفت هیچ‌گاه فکر نمی‌کرد سرزمین‌شان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #49
مهراس اخم غلیظی روی پیشانی نشاند و با دستش شانه‌ی لوسی را جوری فشرد که چهره‌ی دخترک درهم شد لوسی از سر جایش برخاست و عقب رفت چشمان به خون نشسته‌اش را قفل نگاه خاکستری او کرد و گفت:
- چرا به اتاقم اومدی؟
مهراس نفس عمیقی کشید و با خونسردی پاسخ داد:
- اسباب کشی داریم عزیزم!
لوسی با چشمانی گرد به سر تا پای او نگاه کرد و دهان باز کرد چیزی بگوید که مهراس ادامه داد:
- انتظار که نداری حاکم سرزمین به این بزرگی، توی ویلای به این کوچیکی بمونه درسته؟ قصر حاکم الان دیگه مال ماست!
سر لوسی تیر کشید و چشمانش سوخت چنگی به قلبش انداخت و اینبار با نفرت به رد خون روی لباس مهراس خیره شد صدایش می‌لرزید وقتی که گفت:
- تو که...این کارو نکردی کردی؟!
مهراس با قدم‌هایی سنگین به او نزدیک شد و جوری ایستاد که سایه‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #50
مقابل در ایستاد و مادربزرگش را سخت در آغوش کشید ملینا نیز اشک ریزان نوه‌اش را میان بازوانش فشرد و موها و تنش را بو کرد. لوسی شانه‌ی مادربزرگش را بوسید و عقب رفت ملینا هم دستانش را دو طرف صورت نوه‌اش قرار داد پیشانی‌اش رو بوسید و گفت:
- عزیزدلم، یکی یدونه‌ی من! بالاخره تونستم ببینمت!
لوسی همچون بچه‌ی بی‌پناهی که به یک باره مورد حمایت قرار گرفته باشد جانی دوباره گرفت و گفت:
- خیلی دلتنگت بودم مامان بزرگ، بیشتر از اونی که فکرشو بکنی!
ملینا دستان لوسی را فشرد و با محبت گفت:
- دیگه اینجام عزیزدلم، دیگه تنهات نمی‌ذارم
مهراس با قدم‌هایی سنگین پشت سر لوسی ایستاد و به زن مسنی که رو به رویش ایستاده بود خیره شد زن ظاهر بسیار شیکی داشت کت و دامنی خاکستری با کلاهی طوسی بر سر داشت کلاهی که رویش پرهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

موضوعات مشابه

عقب
بالا