متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن روز مرگت مبارک nazgou l کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع nazgoul
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 701
  • کاربران تگ شده هیچ

nazgoul

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
48
پسندها
134
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد فن‌فیکشن: 52
ناظر:
N a d i y a NADIYA ROSTAMI
نام فن‌فیکشن: روز مرگت مبارک
نام نویسنده: نازگل
ژانر: #طنز #ترسناک
خلاصه:
دختری به نام سوزی، تصمیم می‌گیره با دوستانش(دنیل، جسی و آمبرلا) شب تولد سوزی رو جشن بگیرند. اما، دقیقا همون شب، یه قاتل زنجیره‌ای پیدا میشه که سوزی رو به قتل می‌رسونه و سوزی صبح روز بعد دوباره در روز تولدش بیدار میشه و این حادثه براش تکرار میشه... .
***
این رمان اقتباسی از فیلم روز مرگت مبارک هست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nazgoul

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,765
پسندها
34,366
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #2
فن.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن فن فیکشن خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ فن فیکشن خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
"قوانین جامع تایپ فن فیکشن"

و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در رابطه با فن فیکشن، به لینک زیر مراجعه فرمایید.
" تاپیک جامع مسائل کاربران در رابطه با رمان‌نویسی "

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ فن فیکشن خود به تاپیک زیر مراجعه کنید
تاپیک جامع ژانرهای موجود در تالار کتاب

بعد از ۲۰ پست از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

nazgoul

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
48
پسندها
134
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #3
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم و تماس جسی رو ریجکت کردم. در واقع نمی‌خواستم صبح زیبام رو با صدای اعصاب‌خورد کن جسی شروع کنم! از روی تخت خواب بلند شدمو کش و قوسی به بدنم دادم. انگاری کتکم زده بودن! چون حس می‌کردم تموم استخونام خورد شده! هنوز یه قدم برنداشته بودم که گوشیم دوباره زنگ خورد. با این تفاوت که این‌دفعه، دنیل بود که البته اون رو هم ریجکت کردم. می‌دونستم امروز تولدمه و قراره سورپرایزم کنن! ولی نمی‌دونستم این‌قدر تابلوبازی در میارن. از فکر و خیال دراومدم و به سمت لباسام رفتم. یه جین پاره پوره با یه تی‌شرت سفید و بدون اینکه چیزی بخورم از خونه بیرون اومدم.
اوه خدای من! چه‌قدر امروز محوطه خوابگاه شلوغ شده! هنوز دو قدم نرفته بودم که یه برگه جلوم سبز شد با این مظمون:
(برای حفاظت از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : nazgoul

nazgoul

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
48
پسندها
134
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #4
بعد از اتمام جلسه، به طرف خونه لورا راه افتادمو با خودم مرور کردم که چه‌جوری ازش عذرخواهی کنم! آخه شب قبلش با هم‌دیگه سر یه شوخی مسخره دعوامون شد. حالا هم قراره از دلش در بیارم. نفس عمیقی کشیدمو در زدم. به ثانیه نرسیده در باز شد و لورا در حالی که لبخند زورکی رو لبش بود؛ گفت: اوه سوزی! تویی؟
لبخند دندون‌نمایی زدمو گفتم:
- نه عمه جونته! پس می‌خواستی کی باشه هان؟
لبخند از رو لبش پاک شد و مشغول پوشیدن پیراهنش شد تا به بیمارستان بره. آخه لورا پرستار بود!
پشت سرش ایستادمو دستمو دور گردنش حلقه کردم و گفتم: لورا! بابت دیشب متاسفم. من نمی‌خواستم ناراحتت کنم! فقط... واقعیت رو گفتم.
لورا دستی توی موهاش کشید و بی‌خیال گفت: اشکالی نداره! من فراموشش کردم تو هم فراموش کن.
متعجب از واکنشش، سعی کردم عادی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : nazgoul

nazgoul

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
48
پسندها
134
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #5
جسی با خنده گفت: آره یادم اومد، خودم بهت گفتم و سورپرایزمو خراب کردم!
نیشخندی زدمو گفتم: حالا مهمونی هنوز پا برجاست یا نه؟
جسی با صدای شادی گفت: بله که پابرجاست ساعت هشت اینجا باش!
با هم خداحافظی کردیم و به طرف خوابگاه رفتم تا خودم رو برای جشن امشب آماده کنم.
آینه رو جلوی صورتم گرفتم و با براش آروم رژگونه زدمو یه رژ لب جیغ هم رو لبم کشیدم. آمبرلا بدون در زدن وارد اتاقم شد و گفت: فقط برای امشب لباستو قرض گرفتم!
نگاهی به لباس انداختم و گفتم: لباس منو؟ مگه خودت لباس نداری دختر!
آمبر خیلی خونسردانه گفت: نه همه‌ی لباسام کهنه شده و دیگه نمی‌خوام بپوشمشون.
همین‌جوری با دهن باز نگاهش می‌کردم که برگشت و گفت:
راستی... بازم بابت لباس ممنونم.
تو ذهنم حرفاشو هجی کردمو فهمیدم آمبر پررو‌تر از این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : nazgoul

nazgoul

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
48
پسندها
134
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #6
دوباره گوشیم زنگ خورد و این‌بار اسم دنیل روش نمایان شد. حوصله این یکی رو هم نداشتم. بنابراین، شروع به لباس پوشیدن کردم و بعد از پوشیدن کفشام از خونه بیرون رفتم. از دیدن محوطه‌ی آشنا و عجیب خوابگاه تعجب کردم. هنوز دو قدم نرفته بودم که یهویی یه برگه جلوم سبز شد با این مظمون:
(برای حفاظت از محیط زیست، به ما کمک کنید)
برگه رو پس زدم و به طرف خروجی خوابگاه راه افتادم. دوباره همون اتفاقات روز قبل تکرار شد! یه پسره غش کرد و فواره‌ی آب، روی دو زوج عاشق آب پاشید! هم خنده‌م گرفته بود و هم برام جالب بود چطور ممکنه حوادث دیروز و امروز این‌قدر شبیه هم باشند؟ هنوز از خروجی رد نشده بودم که جیم از پشت ستون بیرون اومد و باعث شد یه سکته ناقص بزنم. با لبخند دندون‌نمایی گفت:
- اوه سلام سوزی! حالت خوبه؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : nazgoul

موضوعات مشابه

عقب
بالا