سلام رمان در مورد ی دختر بود ک فک کنم ۱۶ ۱۷ سالش بود که با پسر همسایشون ک عاشق هم بودن عقد کرد پسره آسم داشت بعد از عقد پسره حالش بد میشه و بعد دکتر اشتباهی به دختره میگه ک شوهرش مرده دختره هم فرار میکنه میره تو ی خونه خرابه ای و چند روز اونجا ذکر می گفته تا اینکه ی مردی ک ی روز نذری آورده بوده دختره رو تو اون کلبه می بینه دختره به خاطر فشار عصبی ک روش بوده حافظش و از دست دادن بوده بعد مرده اون و میبره خونش و با خانوادش اشناش میکنه و دختره هم با اسم فاطمه به عنوان دخترشون میمونه بعد از چند سال دختره دانشگاه قبول میشه ک روز اول دانشگاه شوهرش ک استادش بوده دختره رو می بینه و بعد با داداش دختره میرن بهش میگن ک کیه بعد میبرنش پیش خانوادش و بعد مدتی حافظش بدست میاره